ولایت فقیه، نظریه‌ای برای قبضه قدرت


تلاش چند ده‌ساله نظریه‌پردازان جمهوری اسلامی برای تبدیل نظریه ولایت فقیه به طرحی معرفتی، تلاشی بی‌سرانجام بوده است. طرح ولایت‌فقیه بیش از آنکه نظریه‌ای معرفتی باشد، برنامه‌ای برای عمل بود. آیت‌الله خمینی بی هیچ پرده‌پوشی، نظریه خود را به مسیری برای قبضه قدرت تبدیل کرد و آشکارا از سنت باطنی‌گری تشیع فاصله گرفت و سپس این قدرت را به امر مقدسی تبدیل کرد که برای حفظ آن حتی احکام دین هم می‌توانست تعطیل شود. به همین دلیل می‌توان هسته مرکزی این نظریه را نه طرحی برای “حصول معرفت”، بلکه برنامه‌ای برای “قبضه قدرت” توصیف کرد.

رد پای کوشش روح‌الله خمینی برای “قبضه قدرت” را از همان “کشف اسرار” و پاسخ تندی که به جزوه “اسرار هزار ساله” حکمی‌زاده می‌دهد، می‌توان دید. حکمی‌زاده در سرآغاز گفتار چهارم این جزوه که درباره حکومت نوشته شده، از اینکه شیعیان برنامه‌ای برای حکومت ندارند انتقاد کرده و با اشاره به برخی احادیث نوشته بود: “دین امروز ما می‌گوید هر دولتی که پیش از قیام قائم برپا شود باطل است.[…] می‌گوید کار سلطان و همراهی با آن عدیل کفر است […] می‌گوید قتال به همراهی غیر امام مانند خوردن گوشت خوک و خون است.” او انتقاد کرده بود: “شگفتا وحشیان آفریقا این را می‌دانند که باید مدیری داشته باشند که افراد پراکنده آنها را گرد آورد و پست‌ترین حیوان‌ها خود را برای ایستادگی در برابر دشمن آماده می‌کنند ولی ما فرقه ناجیه در میان همه انسان‌ها و حیوان‌ها یک سخن تازه‌ای بنام دین درست کرده‌ایم که در قوطی هیچ عطاری یافت نمی‌شود.”


 

 

ولایت فقیه، نظریه‌ای برای قبضه قدرت

  • 28 اوت 2016 – 07 شهریور 1395

سیاست در سنت باطنی‌گری، سیاست استقرار نیست. خلاف تصور آنانکه باطنی‌گری را فاقد پروژه سیاسی می‌دانند، به نظر می‌رسد که باطنی‌گری اساسا چیزی جز یک پروژه سیاسی نباشد. اما این پروژه، بی‌تردید ارتباطی با “سیاست استقرار” ندارد. باطنی‌گری جنبشی اعتراضی بود که هرگونه “امکان” استقرار و هرگونه کوشش برای برساختن حکومت عدل پیش از “ظهور” را کوششی عبث می‌دانست. به این معنی، طرح ولایت فقیه آیت‌الله خمینی خروج کامل از پروژه باطنی‌گری است و عدول او از همه فرض‌های بنیادین باطنی‌گری نیز با همین نگرش قابل فهم است.

بیشتر بخوانید: در ضرورت تعیین تکلیف با آیت‌الله خمینی

تلاش چند ده‌ساله نظریه‌پردازان جمهوری اسلامی برای تبدیل نظریه ولایت فقیه به طرحی معرفتی، تلاشی بی‌سرانجام بوده است. طرح ولایت‌فقیه بیش از آنکه نظریه‌ای معرفتی باشد، برنامه‌ای برای عمل بود. آیت‌الله خمینی بی هیچ پرده‌پوشی، نظریه خود را به مسیری برای قبضه قدرت تبدیل کرد و آشکارا از سنت باطنی‌گری تشیع فاصله گرفت و سپس این قدرت را به امر مقدسی تبدیل کرد که برای حفظ آن حتی احکام دین هم می‌توانست تعطیل شود. به همین دلیل می‌توان هسته مرکزی این نظریه را نه طرحی برای “حصول معرفت”، بلکه برنامه‌ای برای “قبضه قدرت” توصیف کرد.

او در کتاب ولایت فقیه، در حالی که شاگردان خود را تشویق به تلاش برای گسترش این طرح می‌کرد، آورده بود: “آنچه که کم داریم همت و قدرت مسلح است، که آن را هم انشاء اللَّه به دست مى‏آوریم.” خمینی که می‌دانست این برنامه در تقابل آشکار با سنت باطنی تشیع است، در همان نوشته اعلام کرد: “از غیبت صغرا تا کنون که بیش از هزار سال مى‏گذرد و ممکن است صد هزار سال دیگر بگذرد و مصلحت اقتضا نکند که حضرت تشریف بیاورد، در طول این مدت مدید احکام اسلام باید زمین بماند و اجرا نشود، و هر که هر کارى خواست بکند؟ هرج و مرج است؟ قوانینى که پیغمبر اسلام در راه بیان و تبلیغ و نشر و اجراى آن ۲۳ سال زحمت طاقت‌فرسا کشید فقط براى مدت محدودى بود؟ آیا خدا اجراى احکامش را محدود کرد به دویست سال؟ و پس از غیبت صغرا اسلام دیگر همه چیزش را رها کرده است؟”

مدعای ما آن است که برای فهم نظریه ولایت‌فقیه و همچنین تبعات و نتایجش، باید این پروژه را، نه طرحی برای “توسعه معرفت” که برنامه‌ای برای “کسب قدرت” دانست. وچنانچه نظریه ولایت فقیه را برنامه‌ای عملی در نظر گیریم، تفاوتی بنیادین با نظریه‌های معرفتی پیشین‌اش خواهد داشت.

خمینی از همان ابتدا در برابر این نقد که تشیع در دوران غیبت برنامه‌ای برای حکومت ندارد، کوشید تا ثابت کند که چنین نیست.

اراده معطوف به قدرت آیت‌الله خمینیرد پای کوشش روح‌الله خمینی برای “قبضه قدرت” را از همان “کشف اسرار” و پاسخ تندی که به جزوه “اسرار هزار ساله” حکمی‌زاده می‌دهد، می‌توان دید. حکمی‌زاده در سرآغاز گفتار چهارم این جزوه که درباره حکومت نوشته شده، از اینکه شیعیان برنامه‌ای برای حکومت ندارند انتقاد کرده و با اشاره به برخی احادیث نوشته بود: “دین امروز ما می‌گوید هر دولتی که پیش از قیام قائم برپا شود باطل است.[…] می‌گوید کار سلطان و همراهی با آن عدیل کفر است […] می‌گوید قتال به همراهی غیر امام مانند خوردن گوشت خوک و خون است.” او انتقاد کرده بود: “شگفتا وحشیان آفریقا این را می‌دانند که باید مدیری داشته باشند که افراد پراکنده آنها را گرد آورد و پست‌ترین حیوان‌ها خود را برای ایستادگی در برابر دشمن آماده می‌کنند ولی ما فرقه ناجیه در میان همه انسان‌ها و حیوان‌ها یک سخن تازه‌ای بنام دین درست کرده‌ایم که در قوطی هیچ عطاری یافت نمی‌شود.”

خمینی این سخنان را یکسره رد کرد و در پاسخ نوشت: “این احادیث هیچ مربوط به تشکیل حکومت خدائی عادلانه که هر خردمند لازم می‌داند نیست.” او سپس راویتهای فراوانی را که از جائر بودن حکومت‌های پیش از ظهور سخن می‌گویند یا مربوط به نشانه‌های ظهور دانست و یا نوعی پیش‌گویی از “حکومت‌هایی که در جهان تشکیل می‌شوند و بوظیفه خود عمل نمی‌کنند.”. خمینی سپس تاکید کرده بود: “اگر کسی تکذیب کند از وضع یک حکومتی که این حکومت‌ها جائرانه است و کسی هم تا زمان دولت حق نمی‌تواند آن را اصلاح کند، چه ربط دارد به اینکه حکومت عادلانه نباید تشکیل داد؟” [کشف اسرار| بی‌نا| بی‌جا| صص ۲۲۶ و ۲۲۵] او حتی مشارکت در حکومت جور را هم تجویز کرده بود: “ما می‌گوییم در همان تشکیلات خانمان‌سوز دیکتاتوری هم اگر کسی وارد شود، برای جلوگیری از فسادها و برای اصلاح حال کشور و توده خوب است، بلکه گاهی هم واجب می‌شود.” [همان| ص۲۲۷]

آیت‌الله خمینی در ادامه این نوشته، جنگ را به دو گونه “جهاد” و “دفاع” تقسیم کرده و تنها نوع اول را موکول به ظهور امام می‌دانست. (هرچند که بعدها حتی از همین نظر هم عدول کرد و به جنگ هجومی نیز رضایت داد.)

عدول اولیه آیت‌الله خمینی از پروژه باطنی‌گرایی تشیع از همین جا آغاز شده و طرح ولایت فقیه او که در حال تکوین بود، حتی گام‌های اول خود را نیز با نگاهی به سوی قدرت برمی‌داشت. خمینی از همان ابتدا در برابر این نقد که تشیع در دوران غیبت برنامه‌ای برای حکومت ندارد، کوشید تا ثابت کند که چنین نیست. باطنی‌گرایان برای نامشروع دانستن حکومت جور، هرگونه اجرای حکم و تاسیس حکومت را موکول به ظهور انسان کامل کرده بودند و از همین طریق حکومت‌های مستقر را حکومت ظلمه می‌خواندند. از طرفی چون ظهور انسان کامل به زمان نامعلومی سپرده شده بود، تاسیس حکومت و برقراری عدل نیز ممکن نبود. چنین بود که منتقدان می‌گفتند که پروژه باطنی‌گرایان به بن‌بست رسیده است. خمینی که ظاهرا این نقد را وارد می‌دانست، از همه مدعاهای باطنی‌گری چشم‌پوشی کرد.

خمینی که زمانی، قدرت را برای اجرای احکام اسلامی طلب می‌نمود، اکنون اعلام می‌کرد که حکومت حتی احکام اسلامی را هم می‌تواند تعطیل کند

میل به قدرت، هسته مرکزی ولایت فقیهآیت‌الله خمینی بعدها در کتاب “ولایت فقیه یا حکومت اسلامی” آشکارا از ضرورت کسب قدرت سخن گفت. او گفته بود: “اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره جزئى از ولایت است؛ چنانکه مبارزه و کوشش براى آن از اعتقاد به ولایت است. […] ما که به ولایت معتقدیم، […] باید به ضرورت تشکیل حکومت معتقد باشیم؛ و باید کوشش کنیم که دستگاه اجراى احکام و اداره امور برقرار شود. مبارزه در راه تشکیل حکومت اسلامى لازمه اعتقاد به ولایت است.” [ولایت فقیه|موسسه تنظیم و نشر آثار|۱۳۷۳| ص۲۱]

خمینی سپس می‌کوشید تا دلایلی برای ضرورت تشکیل حکومت به میان آورد: “بسیارى از احکام، از قبیل دیات که باید گرفته و به صاحبانش داده شود، یا حدود و قصاصى که باید با نظر حاکم اسلامى اجرا شود، بدون برقرارى یک تشکیلات حکومتى تحقق نمى‏یابد. همه این قوانین مربوط به سازمان دولت است؛ و جز قدرت حکومتى از عهده انجام این امور مهم برنمى‏آید.” [ولایت فقیه|ص۳۳]

او در این نوشته، دو وظیفه را برای حکومت آینده ترسیم کرد: اول آنکه قوانین (احکام اسلامی) را اجرا کند و دیگر آنکه عدالت ورزد. خمینی شرط زمامدار را “علم به قانون(همان احکام اسلامی) و عدالت” توصیف کرده و بارها بر این دو شرط تاکید داشت. او در جایی خطاب به شاگردانش تاکید کرد که ظلم و آدم‌کشی در سیاستی که او از آن سخن می‌گوید جایی نخواهد داشت: “مأیوس نباشید. خیال نکنید این امر نشدنى است. خدا مى‏داند که لیاقت و عُرضه شما کمتر از دیگران نیست. اگر عُرضه، ظلم و آدمکشى باشد، البته ما نداریم.” [ولایت فقیه|ص۱۴۰] وعده‌ای که البته چندان پایدار نماند.

در سنت باطنی‌گری، هم اجرای حکم که وابسته به فهم کتاب بود در انحصار انسان کامل قرار داشت و هم به دلیل همان انحصاری بودن فهم کتاب و حکم، برقراری عدالت و تاسیس حکومت ، مختص او بود. اما خمینی می‌کوشید تا انحصار حکم و حکومت را از انسان کامل به فقیه منتقل کند. پیشنهاد او که پنهان هم نمی‌کرد، قبضه قدرت بود تا احکام اسلامی اجرا شود، اما حتی همین ادعا نیز بعدها تغییر کرد.

Iبرنامه “قبضه قدرت” برای آیت‌الله خمینی چنان اهمیتی داشت که نه پیش از پیروزی و نه حتی ماه‌ها پس از پیروزی انقلاب سال ۱۳۵۷ سخنی از ولایت فقیه نمی‌گفت

حفظ قدرت، بالاترین ضرورتبرنامه “قبضه قدرت” برای آیت‌الله خمینی چنان اهمیتی داشت که نه پیش از پیروزی و نه حتی ماه‌ها پس از پیروزی انقلاب سال ۱۳۵۷ سخنی از ولایت فقیه نمی‌گفت. “کسب قدرت” بر “اظهار ایده” اولویت داشت و نیازی به طرح آن نبود. پیش‌نویس قانون اساسی که نوشته شد، هیچ سخنی از حکومت اسلامی یا ولایت فقیه در آن وجود نداشت و خمینی آن را تایید کرد. ظاهرا تصور می‌کرد که جامعه هنوز آمادگی ارایه این ایده را ندارد ونگران بود که طرح آن دستیابی به قدرت را با مشکل مواجه کند. او می‌خواست همان پیش‌نویس اول را به رفراندوم عمومی واگذار کند. برخی از انقلابیون اما معتقد بودند که قانون اساسی چنانچه خمینی وعده داده است، باید توسط مجلس موسسان نوشته شود. در نهایت مجلسی کوچکتر تاسیس شد تا کار سریعتر پیش رود. اما این مجلس، پیش‌نویس اول قانون اساسی را کنار گذاشت و قانونی جدید نوشت. برای خمینی اما نه فقدان آن ایده در متن اول مهم بود و نه ظهور آن در متن دوم. ظاهرا آنچه مهم بود، قبضه قدرت بود، همانکه سال‌ها پیش به شاگردانش وعده می‌داد: “آنچه که کم داریم همت و قدرت مسلح است، که آن را هم انشاء اللَّه به دست مى‏آوریم.”

خمینی به دنبال قدرتی بود که آن را “مقدس” می‌دانست و بر هر چیزی اولویت می‌داد. با چنین رویکر<span >ی بود که بعدها اعلام کرد “حفظ نظام” حتی از حفظ “امام عصر” هم واجب‌تر است. او در آبان ماه سال ۱۳۶۰ در دیدار با مسئولان بنیاد شهید گفت: “امروز ما مواجه با همه قدرت‌ها هستیم و آنها در خارج و داخل دارند طرح‌ریزی می‌کنند؛ برای اینکه این انقلاب را بشکنند و این نهضت اسلامی و جمهوری اسلامی را شکست بدهند و نابود کنند. و این یک تکلیف الهی است برای همه که اهمّ تکلیف‌هایی است که خدا دارد؛ یعنی، حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر – ولو امام عصر باشد – اهمیتش بیشتر است؛ برای اینکه امام عصر هم خودش را فدا می‌کند برای اسلام.” [صحیفه امام| جلد ۱۵| صفحه ۳۶۵]

خمینی اکنون نظامی را پایه‌گذاری کرده بود که تاکید داشت حفظ آن حتی از “حفظ یک نفر – ولو امام عصر باشد – اهمیتش بیشتر است” و البته حفظ نظام نیز چیزی جز “حفظ قدرت مسلح” نبود. چنین بود که قدرت بر جای همه مقدسات پیشین نشست و خود به امری مقدس تبدیل شد. در این دوران، طرح ولایت‌فقیه خمینی همچون برنامه‌ای برای کسب “قدرت مقدس” آشکارتر از همیشه خود را نمایان می‌کرد.

او یکبار دیگر هم در بهمن سال ۱۳۶۳ به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب گفت: “مسئله حفظ نظام جمهوری اسلامی در این عصر و با وضعی که در دنیا مشاهده می‌شود و با این نشانه گیری‌هایی که از چپ و راست و دور و نزدیک نسبت به این مولود شریف می‌شود، از اهمّ واجبات عقلی و شرعی است که هیچ چیز به آن مزاحمت نمی‌کند؛ و از اموری است که احتمال خلل در آن عقلاً منجز است.” [صحیفه امام| جلد ۱۹| صفحه ۱۵۳]

اینکه حفظ نظام از “اهمّ واجبات عقلی و شرعی” باشد که “هیچ چیز به آن مزاحمت نمی‌کند” بعدها<span >معنی دقیق‌تری یافت. در ماجرای کشمکشی که بر سر قانون کار بوجود آمد، خمینی طی نامه‌ای تند خطاب به خامنه‌ای که در دی‌ماه سال ۱۳۶۶ بصورت علنی منتشر شد، اعلام کرد: “باید عرض کنم حکومت، که شعبه‌ای از ولایت مطلقه رسول الله – صلی الله علیه وآله و سلم – است، یکی از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز و روزه و حج است. حاکم می‌تواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. حاکم می‌تواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند؛ و مسجدی که ضِرار باشد، در صورتی که رفع بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومت می‌تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یکجانبه لغو کند. و می‌تواند هر امری را، چه عبادی و یا غیر عبادی است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است جلوگیری کند. حکومت می‌تواند از حج، که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست موقتاً جلوگیری کند. آنچه گفته شده است تاکنون، و یا گفته می‌شود، ناشی از عدم شناخت ولایت مطلقه الهی است. آنچه گفته شده است که شایع است، مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختیارات از بین خواهد رفت، صریحاً عرض می‌کنم که فرضاً چنین باشد، این از اختیارات حکومت است. و بالاتر از آن هم مسائلی است، که مزاحمت نمی‌کنم.” [صحیفه امام| جلد ۲۰| صفحه ۴۵۲]

به این ترتیب، خمینی که زمانی، قدرت را برای اجرای احکام اسلامی طلب می‌نمود، اکنون اعلام می‌کرد که حکومت حتی احکام اسلامی را هم می‌تواند تعطیل کند “و بالاتر از آن هم مسائلی است، که مزاحمت نمی‌کنم”. او بی‌هیچ پرده‌پوشی اعلام می‌کرد که حکومت‌اش “ولایت مطلقه الهی” دارد و حتی همه تعهداتش به مردم را می‌تواند یکجانبه لغو کند. فرایند مقدس شدن قدرت برای خمینی، به دلیل اهمیت مرکزی آن در همان برنامه‌ای بود که برای کسب قدرت ترسیم کرده بود. در واقع این فرایند نتیجه بلافصل همان برنامه بود و نه آسیبی که بعدها به آن رسید، چرا که برنامه “کسب قدرت” در مرکز ایده ولایت‌فقیه قرار داشت. چیزی که از همان ابتدا نیز هدف نهایی اعلام شد اما ادعا می‌شد که برای اجرای احکام است.

از آنجا که “قبضه قدرت”، ایده مرکزی طرح آیت‌الله خمینی بود، زمینه برای “تغلب و جور” نیز فراهم شد. اکنون “حفظ قدرت مقدس” اساسی‌ترین اولویتی بود که او ترسیم می‌کرد. وقتی که حفظ قدرت از “جان ولی عصر” نیز مهم‌تر باشد و از “اهمّ واجبات عقلی و شرعی” توصیف شود که “هیچ چیز به آن مزاحمت نمی‌کند” و حتی احکام اسلامی و فرایض مهم الهی را تعطیل کند، و زمانی که حاکم خود را دارای همان “ولایت مطلقه الهی” بداند، به طریق اولی، “عدالت” نیز می‌تواند قربانی شود و زمینه “ظلم و آدمکشى” نیز فراهم شود. در این زمان بود که طرح ولایت فقیه به کمال ممکن خود رسید و بطور کامل در برابر سنت باطنی‌گری ایستاد.

twitter
Youtube
Facebook