روشنفكر فارس گرفتار مصلحت


بعضى اتفاق ها و اتفاق سازى ها به قول كارل ريموند پوپر از تخيل پيشى مى گيرند. واقعيت اين است كه جامعه ى ايرانى قربانى بيهودگى فكرى است. روشنفكرى فارسى گرفتار ايده هاى ناسيوناليستى انسان ستيز، راست كيشى ديگرى ستيز و مبانى جهان گريز است. فساد در جامعه ى چنين روشنفكرى به مراتب بيشتر لانه مى كند. در نظر بگيريد فسادهاى اخلاقى و سياسى اتفاق افتاده در دهه هاى اخير ايران را. تفكرى كه قرار است مفسد فى الارض ها را محاكمه كند خود به مفسد فى الارض تبديل مى شود. همه ى اينها محصول بيهودگى فكرى است. همه ى توليدات ادبى و سياسى زبان فارسى محصول كشمكش هاى تاريخى و روزمرگى اند. شعوبيه گرى تقريباً مداراى انسانى با جهان را از فرهنگ فارسى حذف كرده است. هنوز هم در بطن متون فرهنگى و سياسى فارسى آن روح عاصى عليه جهان و انسان بيداد مى كند. در طول ساليان سال بيهودگى، تقريباً مروت و مدارا از گفتمان ايران فارسى حذف شده است. حاكميت ها در گذشته و حال بارها خواسته اند كه به سمت اصلاح و اعتدال بپيچند اما هرگز نتوانسته اند، چون زمين و محصول چيز ديگرى است. در نتيجه فقط به نمايشى از اعتدال و مدارا بسنده كرده اند و اين يعنى بيهودگى. روشنفكرى فارسى نيز در گير و دار اين بيهودگى دست و پا زده است. در اكثر متون ادبى و سياسى درهم ريختگى فكرى به و ضوح ديده مى شود. در متن فارسى مرزهاى سياسى و فرهنگى درهم و بر همند. مرزها در متن فارسى ناخوانا هستند. از اين رو، جهدِ متن فارسى فقط براى زنده كردن عجم بود.
بسى رنج بردم در اين سال سى
عجم زنده كردم بدين پارسى

 

هنوز شخصيت و ديسپلين و محتواى فكر فارسى به آن سطح از انديشه نرسيده است كه بگويد؛ نكش.

بعضى اتفاق ها و اتفاق سازى ها به قول كارل ريموند پوپر از تخيل پيشى مى گيرند. واقعيت اين است كه جامعه ى ايرانى قربانى بيهودگى فكرى است. روشنفكرى فارسى گرفتار ايده هاى ناسيوناليستى انسان ستيز، راست كيشى ديگرى ستيز و مبانى جهان گريز است. فساد در جامعه ى چنين روشنفكرى به مراتب بيشتر لانه مى كند. در نظر بگيريد فسادهاى اخلاقى و سياسى اتفاق افتاده در دهه هاى اخير ايران را. تفكرى كه قرار است مفسد فى الارض ها را محاكمه كند خود به مفسد فى الارض تبديل مى شود. همه ى اينها محصول بيهودگى فكرى است. همه ى توليدات ادبى و سياسى زبان فارسى محصول كشمكش هاى تاريخى و روزمرگى اند. شعوبيه گرى تقريباً مداراى انسانى با جهان را از فرهنگ فارسى حذف كرده است. هنوز هم در بطن متون فرهنگى و سياسى فارسى آن روح عاصى عليه جهان و انسان بيداد مى كند. در طول ساليان سال بيهودگى، تقريباً مروت و مدارا از گفتمان ايران فارسى حذف شده است. حاكميت ها در گذشته و حال بارها خواسته اند كه به سمت اصلاح و اعتدال بپيچند اما هرگز نتوانسته اند، چون زمين و محصول چيز ديگرى است. در نتيجه فقط به نمايشى از اعتدال و مدارا بسنده كرده اند و اين يعنى بيهودگى. روشنفكرى فارسى نيز در گير و دار اين بيهودگى دست و پا زده است. در اكثر متون ادبى و سياسى درهم ريختگى فكرى به و ضوح ديده مى شود. در متن فارسى مرزهاى سياسى و فرهنگى درهم و بر همند. مرزها در متن فارسى ناخوانا هستند. از اين رو، جهدِ متن فارسى فقط براى زنده كردن عجم بود.
بسى رنج بردم در اين سال سى
عجم زنده كردم بدين پارسى
مطلع ادبى هر زبانى زنده نگهداشتن انسان و جهان منهاى ناسيوناليسم و نژادپرستى است. اين اصل در متن فارسى برعكس است. براى همين بين كشتن انسان توسط رستم با ” و قاتلوهم حتى لا تكون فتنة ” هيچ تفاوتى ندارد. مغز هر دو انديشه اين است؛ بكش. هنوز شخصيت و ديسپلين و محتواى فكر فارسى به آن سطح از انديشه نرسيده است كه بگويد؛ نكش. براى چنين سطحى از تفكر، جهان و مرزهايش مهاجمند و تهاجم. چنين تفكرى تاب تعقيب حقيقت راندارد و به تعقيب مصلحت مى افتد. از ” صلاح مملكت خويش خسروان دانند ” تا ضرورت مجمع تشخيص مصلحت هيچ چيزى تغيير نيافته است، جز اينكه حقيقت فداى تعقيب مصلحت شده است.
تعقيب مصلحت به تعقيب و گريز ملت ها و زبان ها و فرهنگ هاى ديگر انجاميده است. احكام و فرامين پى در پى در تدوين مصلحت به اجرا گذاشته شده اند. تو آزرى هستى، ترك نيستى. تو اينى و آن نيستى و …
اينجا بهتر است به اين نكته اشاره كنم كه تضاد و سردرگمى در تعريف هويت ايرانى و ايرانيت هنوز هم لاينحل باقى مانده است. در اينكه متن ايرانى و متن فارسى دو مقوله ى متفاوتى بايد باشند شكى نيست اما حاكم كردن زبان فارسى و محكوم كردن ديگر زبانها بر اساس مصالح ملى علناً ما رامجبور مى سازد كه هر دو متن را يك متن تصور كنيم. يعنى ايران حقيقى وجود ندارد و ما فقط با ايران مصلحتى سر و كار داريم. به هر حال همه ى خلاقيت روشنفكرى فارسى در لابلاى امر و نهى مصلحت گمشده است. از اين رو اكثريت قريب به اتفاق اين جماعت، روشنفكران مصلحت اند نه روشنفكران حقيقت. اين شرايط، اتاق فكر جامعه ى مصلحتى را بر آن واداشته كه هميشه بيم فروپاشى مبانى و مرزها را داشته باشد. مصلحت، برخاسته از بستره ى بيهودگى فكرى است. همه ى اين بيهودگى يك بحث است و رنج اين بيهودگى بحثى ديگر.
هم روشنفكر فارسى و هم جامعه اش در رنج است و عذاب مى كشد. روشنفكر فارسى خوف از ذوب شدن در حقيقت جهان و كوچكتر شدن مرزهاى مصلحت و انديشه اش را دارد.
براى همين در به روى جهان مى بندد و بر درون چهارديوارى شيعه گرايى و آريايى گرايى مى خزد و خود و ديگرى هاى به دام افتاده در چهارچوبش را به حبس و سكوت و تمكين فرا مى خواند.
چه ترك باشى و چه عرب و چه غربى، چه در چهارچوب جامعه ى ايرانى باشى و چه در خارج آن، بايد بدانى كه اين جامعه قبل از شهروندى و همزيستى تو را همدرد مى خواهد. بايد از خود بزنى و بر زخم و ذهن اين جامعه بچسبانى.
و سخن آخر اينكه هر اجتماعى سزاوار همان تفكرى است كه بر وى حكومت مى كند. مابقى روايت، دست و پا زدن بى خودى است.

http://www.iranglobal.info/node/54577

twitter
Youtube
Facebook