سرنوشت بینوایانی که در درازنای ستم پرور ء دیولاخ “ناکجاآباد” ء مملکت خویش غریبه اند و با درنگ درد و رنج و گذر از هجوم هزاران گزند از هزاره های دور آمده اند تا در بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام نانی بدست آرند. و در این سرای بی کسی هرکجا که می روند جهان را چو آبگینه ی شکسته ای می یابند.
و باز هم بقول هوشنگ ابتهاج:
آه از این درد که جز مرگ ِ من اش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علّت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست