نامه ای ازبلوچستان


Image result for ‫نامه ای ازبلوچستان‬‎

بقلم.. ص.میربلوچزهی

در بلوچستان محبوب من
نخل های تنومند و استوار می گریند. چشمه سارهای کوههای سربه فلک کشیده از جور جباران زمان از گریه باز ایستاده اند و قطره ای آب از چشمانشان نمی چکد. این پناهگاهان هزاران ساله مردم بلوچ دیگر رسم پناهگزینی(میارجلی)را ازدست داده اند. من با ناراحتی تمام از این دونشان ملی بلوچستان پرسیدم که چه شده است شما را  آیا ظلم حاکمان باعث گردیده .؟ با لحظه ای درنگ نخل به جنبش درآمد و بالحنی بی اعتمادانه گفت خنجر را از خویش خوردم و از مردم بلوچستان گله دارم که با دشمن ساختند و صاحبان ما را از دیار به در کردند و ما را بی صاحب گذاشته اند و نامحرمان برگرده ی ما سوارند. سپس از کوه جویا شدم ترا چه شده است که قطره ای اشک ازچسمانت نمی طراود؟ به زمان حال گفت با چه رو یی سخن گویم که فرزندانم با خصم بدگوهر بدون در زدن به دل من راه یافتند و اجانب را به پناهگاهان من آشناه ساختند. محرمان را از ما دور نمودند. و سپس این شعر را زمزمه کرد.(گفتا زکه نالیم از ماست که برماست)


Source: Facebook

twitter
Youtube
Facebook