با بالا گرفتن اعتراضات مردمی ضد حکومتی درایران، جناح اصلاح طلبان چه در داخل و چه خارج از کشور، به تلاشی مضاعف دست زدهاند تا شاید یکبار دیگر رژیم آخوندیسم حاکم بر ایران را از خطر سرنگونی نجات دهند. اصلاح طلبان با این هدف هرگونه ترفندی از قبیل تجزیه ایران یا سوریه شدن ایران را در تحلیلهای خود بکار گرفتهاند تا با هراس افکنی مردم ایران را از هرگونه مبارزه برعلیه ظلم و بیداد مذهبی که چهل سال است حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آنان را دستخوش دگرگونیهای نامناسب نموده باز دارند.
واقعیت این است که من شخصا بیش از اینکه این گروه که خود را اصلاح طلب مینامند اصلاح طلب بشناسم، آنان را کارچاق کن میبینم. دلالان سیاسی که ادای اصلاح طلبی را در میآورند. یعنی این گروه از خود چهرهای را ترسیم نموده که سعی داشته همواره درحوزه قدرت گیرد و سهمی هرچند ناچیز و با تحقیر در اختیار داشته باشد. در تمام طول چهل سال سلطهگری شیعی بر ایران، اصلاح طلبان با پشتیبانی استراتژیکی ازنظریهی پرحرف و حدیث ولایت مطلقه فقیه، که بسیاری از آخوندهای شیعی آنرا از نظر عرفی و شرعی خلاف دانسته و بدان اعتراض نموده اند، ثابت نمودند که هیچگونه سازگاری با عقلانیت امروز بشر نداشته، تنها ظاهر خود را مدرن نموده و ادای انسانهای متمدن و با شعور را در میآورند.
اصلاحطلبان حتا اعتبار و ارزش یک نظام جمهوری را به صخره گرفته و همگام با آخوندهای بیسواد و گریزان ازهرگونه تعقل و تفکر ارادهی ملت را که اولین اصل یک زیربنائی یک سیستم جمهوری است به رسمیت نشناخته آنرا مبنا و منشاء قدرت حکومت و قانونگزاری ندانسته و با اتکای به نظریات جعلی یک مشت آخوند فرصت طلب بر طبل بیحقوق مردم ایران تنها به صرف مسلمان بودن و شیعی بودنشان کوبیدهاند. در طول این چهل سال کدامیک از اصلاح طلبان حتا برای یکبار به فرضیهی کاملا جعلی ولایت فقیه اعتراض نمود و آنرا مغایر اصول جمهوریت اعلام نمود؟ جز اینکه هرچه بود دعوا بر سر قدرت و تصاحب کرسیهای بیشتر در پارلمانی بوده که از پارلمان بودنش تنها اسمی دارد و بس. کدام گفتمان حقوق سیاسی و اجتماعی مردم از سوی اصلاحطلبان عنوان و پیگیری شده؟ آیا واقعا حقوق سیاسی و اجتماعی مشروع مردم ایران تحت سلطه حاکمیت ولایت فقیه تامین گردیده؟ اگر جواب منفی است چرا اصلاحطلبان راه خود را از حکومتگران جدا نکردند و همگام با مردم نبودند؟ حتا در برهههای حساس سیاسی معترضین را آشوبگر نامیدند، تا موقعیت خود را در قدرت تثبیت کنند.
اصلاحطلبان شوربختانه دست در دست ولی فقیه مسبب پایمال نمودن حقوق سیاسی و اجتماعی مردم ایران درطول این چهل سال بودند، و هرگاه اعتراضات مردمی میرفت تا بنیاد استبداد مذهبی درایران را از بیخ و بن برکند، اصلاحطلبان مانند کارچاق کنان وارد گود شدند و با ترفندهای گوناگون و دم زدن از اصلاحات حکومت را از خطر سرنگونی نجات دادند. در حقیقت کارنامه و پیشینه سیاسی اصلاحطلبان به مراتب سیاهتر و ننگینتر از بسیاری از آخوندهای حکومتی است. جریان اصلاحطلبی در ایران آنقدر خود را در بازیهای سیاسی قدرت آلوده نموده که دیگر مردم آنان را از خود ندانسته و بدانها بعنوان عوامل حکومتی نظیر نیروهای سرکوبگر نگاه میکنند، و به خود میگویند کدام اصلاحطلب.
وقتی اصلاحطلبی می گوید: اصولا روشنفکر ایرانی بدون فرهنگ شیعه معنی ندارد، و اصلاحطلب دیگر این سخن را تائید کرده و میگوید: مصاحبه مسعود بهنود، آبی زلال در خوابگه نیمه تاریک خرد کلان در داخل و خارج ایران انداخته است(مهاجرانی) توقع بیش از این از اصلاحطلب داشتن، آب در هاون کوبیدن است. مهاجرانی میگوید: بسیاری از نویسندگان و عارفان ایرانی قبل از دوران صفوی هم در مدح علی و افسانه حسین در کربلا شعر سروده اند که سخنی کاملا دروغ است. گزارشات تاریخی گزارشات تاریخی به روشنی گواه است که فرهنگ ایرانی در طول بیست قرن قبل از حاکمیت صفویه، و استیلای قزلباشان، فرهنگ مسلط خاورمیانه بود. هر چند که در آستانهی ظهور قزلباشان ایران زمین را چهار حاکمیت سیاسی در میان خود تقسیم کرده بودند، یعنی منطقه پهناور بلوچستان در دست سرداران بلوچ، خراسان و خوارزم جزو قلمروی آخرین سلاطین تیموری، منطقه شیروان و داغستان زیر حاکمیت شاهان ایرانی تبار موسوم به شروانشاه، و خلاصه گرگان و ارزنجان و دیاربکر و عراق امروزی در دست شاهان بایندری قرار داشت. اما همهی اینها خود را شاهان ایران می دانستند، نه نایبان امام یا پیامبری. آنها خود را موظف به کشتن و نابودی غیر مسلمانان نمی دانستند، یا خود را نمایندهی خدا و آسمانی نمینامیدند. چه آنانیکه در خوارزم و تخارستان حکومت می کردند، و چه آنانیکه در ارزنجان و دیاربکر، خود را شاه ایران و مروج فرهنگ و زبان ایرانی می پنداشتند. بابر تیموری که در فرغانه، غرب قرقیزستان امروزی حکومت می کرد خودش را ایرانی و شاه ایران می دانست و زبان رسمی دربارش زبان فارسی بود. زمانی هم که از ازبک ها شکست خورد به کابل گریخت و بعدها به هندوستان رفت و تشکیل دولت تیموری هندوستان را داد، زبان و فرهنگ ایرانی را در هندوستان ترویج کرد. بطوریکه یک شاعر هندی قرن هفتم هجری بنام تاج الدین سنگریزه، با افتخار از این یاد می کند که هندی است ولی با آداب ایرانی مزین است.
چرا اصلاحطلبان قدرتپرست برای دستیابی به بخشی از قدرت حکومتی این چنین پاچهخواری یک مشت آخوند متحجر را کرده و حتا تاریخ این سرزمین را تحریف میکنند، راز مگوئی است که ریشه در منافع شخصی آنان دارد. برفرض محال اگر اظهار نظر تاریخی مهاجرانی درست هم باشد خودش دلیل بدفرجامی امروز ایران است. چون گواه آن است که جماعت استمرارطلب بجای اهمیت دادن به دست آوردهای فرهنگی بشری در جهان روشنفکری، مداح امامان ساخته و پرداخته دستگاه مذهبی شیعه بودند، که البته درپهنه سیاسی این نگرش یک عارضه تاریخی است که ریشه آن بر میگردد به زمانی که سلسلهی قزلباشان صفویان نسخه مذهب شیعه دوازده امامی را برای ایران پیچیدند و به جامعه تحمیل کردند. بنابراین آبشخور اصلاحطلبان هیچ تفاوتی با دیگر جناحهای مستبد حاکمیت مذهبی ندارد و دعوای آنان بر سر تقسیم قدرتی است که نوک سوزنی منفعت آن نصیب مردم ایران نمیشود، لذا چرا باید مردم ایران جریان اصلاحطلبی با این ابعاد وسیع وابستگی به قدرت را تافتهای جدا بافته بدانند؟ چهل سال است که دم از پروسۀ اصلاحات میزنند، بدون آنکه کمترین تاثیری در رفتارهای سرکوبگرایانه و زورگویانهی آخوندیسم مبتذل داشته باشند.
به شکلی آشکار حقوق شهروندی مردم از سوی حکومت پایمال گردیده، اما اصلاحطلب در فکر دستیابی به کرسی بیشتر در پارلمان است، نه برای اینکه در پارلمان در حقوق مردم دفاع کند، زیرا تاکنون چنین طرح و لایحهای از سوی آنان ارائه نشده، تنها وجودشان نقطۀ امیدی شده برای تداوم جنایات و آدمکشی های نظام ولائی. درچیدمان موزائیک سیاسی نظام مذهبی ایران، گروه های ملی مذهبی و اصلاحطلب در گذرگاههای تاریخی به داد نظام رسیده، و با انحراف افکار عمومی جامعه ایران، که خواهان براندازی نظام بودند را، به نفع ولی وقیح کنترل کرده است، و تمام مخالف خوانیها و مخالفنویسیها این گروه راهیست برای جلوگیری از ریزش نظام مذهبی در ایران. اصلاحطلبان، طرفدار دموکراسی دینی مورد ادعای آخوندهایی نظیر خاتمی هستند، در واقع همان فریبکاری و دو دوزه بازی های آخوندهایی مانند طباطبائی و بهبهانی در دوران مشروطیت است. آخوندهایی نظیر طباطبائی، بهبهانی و خاتمی تلاش می کنند تا با اتکا به همان اعتقادات و باورهای غیر دموکراتیک مذهبی خود، دموکراسی پارلمانی مورد نظرشان را آنگونه که خود میفهمند و خود می خواهند، در جامعهی ایران مستقر کنند، و اصلاحطلبان با علم بر اینکه امری غیر ممکن و نشدنی است، برای جلب رضایت آخوندیسم حاکم برای دموکراسی دینی کف میزنند، و به اتکای همین کفزدنهای منفعتطلبانه، خاتمی اصرار دارد که ما دموکراسی غیر دینی نمی خواهیم.
اینکه جهان بینی یک حکومت عملا انسان را مهره ای بی اراده و تابع حکومت بداند که باید تحت جباریت یک مذهب کاملا خرافی و غیر عقلانی قرار گیرد، در حقیقت بازگشت جوامع انسانی به عهد دقیانوس است. آنهم نه در کشوری نظیر ایران، در قبایل بیابانی و دور از تمدن جزیرة العرب. حال تصور بفرمائید تئوری پردازان شیعی از اصلاحطلب و ملی مذهبی، در خوش آب و هوا ترین نقاط اروپا و آمریکا در مجلل ترین منازل زندگی می کنند و از کلیهی وسایل مدرن به کفایت بهره می برند، و برای مردم داخل ایران نسخهی ولایت علی خامنه ای، یا آخوندی دیگر را می پیچند. یا از مردم ایران می خواهند تا در نمایشات انتصابی شرکت و به منتخبین خامنه ای رأی داده و تنور انتصابات را گرم کنند. استدلالشان هم عذر بدتر از گناه است، چون اگر شرکت نکنیم، آخوندیسم حاکم تمام مهره های خود را به مجلس می فرستد، انگار که با شرکت مردم در انتصابات حکومتی و رفتن اصلاحطلبان به پارلمان قرار است چیزی تعویض شود. به نظر شما چیزی مضحک تر از این هم وجود دارد؟
کدیورها، مهاجرانیها، سروش ها، بازرگانها، یزدیها، همه مبلغان حکومتی فرا انسانی در ایران هستند، در حالیکه خودشان در پوشش حکومت های دموکراتیک به زندگی خود ادامه می دهند. اندیشه های نافرجام و دین خواهی نامعقول همین تئوریسینهای اسلامی شیعی بود که اجازه داد تا شیادانی چون علی خامنه ای و دیگر آخوندهای روضه خوان، بالغ بر نیم قرن خود را نماینده قلابی الله بر روی زمین و نایب امام مجعول بنامند و کشور ایران با آن همه سرمایه های ملی را به اشغال خود درآورده، مورد تاراج قرار دهند.
آلوده بودن افکارپریشان همین تئوری پردازان اصلاحطلب شیعی که به تکاپو افتادهاند تا باردیگر جلوی سرنگونی نظام مذهبی در ایران را بگیرند هیچگاه اجازه نداده تا درک و فهم واقعی یک جامعۀ دموکراتیک از سوی مردم ایران فهمیده شود. با بدترین نوع سوءاستفاده از قدرت مذهب نظریۀ جعلی ولایت فقیه را در حلق ملت ایران کردند، و به برکت تحلیل های جانبدارانهی آنان، سوء استفادههای استراتژیک ضدیت آخوند و ملا با نفوذ کفار و ملل غیر مسلمان، به تمایلات ضد استبدادی، ضد استعماری و حتی ضد امپریالیستی این مبلغان تعبیر گردید. درحالیکه نه میرزای شیرازی در صدور فتوای تحریم تنباکو ضد استبداد و آزادیخواه بود، نه میرزای آشتیانی، نه طباطبائی و بهبهانی مشروطه خواه بود، و نه خاتمی دموکرات، و نه هیچ کدامشان ضد استعمار و ضد امپریالیست بودند. درپایان مقاله، توجه اصلاحطلبان را به اتفاقی که در اعتراضات نهم دیماه سال ۱۳۹۶ به وقوع پیوسته جلب می کنم. دانشجویان دانشگاه تهران که نیروهای سرکوبگر نظام فاسد مذهبی اجازه خروج آنان را از دانشگاه به عرصه عمومی جامعه ایران نداده بودند، مهمترین پیام خود را از پشت درهای بسته دانشگاه به گوش مردم ایران رسانیدند: «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمامه ماجرا». این یک واقعیت تاریخی است که دیر و زود شاید داشته باشد، اما اصلاحطلبان بدانند که هرگز و هرگز سوخت و سوز نخواهد داشت.