در خدمت و خیانت روشنفکران ایرانی


Image result for ‫کردستان‬‎

یکی از گویندگان شبکه بی بی سی در مصاحبه ‏ای کوتاه درباره اعتصاب سراسری در کردستان با ‏گزارشگری کرد بعد از چند سؤال مقدماتی با لحنی تحکم‏ آمیز، آمرانه و حق به جانب می‏پرسد، «نکته اینه که این اولین بار

این مصاحبه کوتاه که زمینه نگارش این یادداشت را فراهم کرد، واجد همه امکانات، شرایط و لوازمی است که می‌تواند آیینه تمام ‏نمای تلاقی هم ‏اندیشی و همدستی حاکمیت سیاسی، قاطبه روشنفکران و نخبگان مسلط و بخش زیادی از مردم عادی در ایران باشد.نیست که در مناطق کردنشین اعتصابات این چنینی شکل میگیره، آیا تا بحال نتیجه ‏ای گرفتین؟ هدفتون از انجام این اعتصاب‏ها چیه؟ چه می‏خواهید به دست بیارید؟».


Tuesday, Sep 25, 2018

 در خدمت و خیانت روشنفکران ایرانی: ملاحظاتی درباره اعتصاب عمومی در کردستان، کمال سلیمانی، احمد محمدپور

kurd.jpgمتعاقب موج اعدام فعالین سیاسی کرد و حمله موشکی بە مقر احزاب سیاسی کردستان در عمق خاک کردستان عراق، مردم کردستان به درخواست احزاب سیاسی خود پاسخ مثبت داده و به یک اعتصاب عمومی یک روزه موفق در ۲۱ شهریور دست زدند. پوشش رسانه‌های فارسی‏ زبان خارج کشور از این اعتصاب تناسبی با ابعاد و اهمیت آن نداشت. اما حتی آن پوشش‌ کم نیز حاوی نکات مهمی درباره ریشه‌های این اعتصاب است. ما یکی از مصادیق این پوشش را مبنای بحث خود در این مقاله قرار می‏دهیم

یکی از گویندگان شبکه بی بی سی در مصاحبه ‏ای کوتاه درباره اعتصاب سراسری در کردستان با ‏گزارشگری کرد بعد از چند سؤال مقدماتی با لحنی تحکم‏ آمیز، آمرانه و حق به جانب می‏پرسد، «نکته اینه که این اولین بار نیست که در مناطق کردنشین اعتصابات این چنینی شکل میگیره، آیا تا بحال نتیجه ‏ای گرفتین؟ هدفتون از انجام این اعتصاب‏ها چیه؟ چه می‏خواهید به دست بیارید؟».

این مصاحبه کوتاه که زمینه نگارش این یادداشت را فراهم کرد، واجد همه امکانات، شرایط و لوازمی است که می‌تواند آیینه تمام ‏نمای تلاقی هم ‏اندیشی و همدستی حاکمیت سیاسی، قاطبه روشنفکران و نخبگان مسلط و بخش زیادی از مردم عادی در ایران باشد.

رمزگشایی معنایی و گفتمانی این مصاحبه چه از حیث محتوایی و چه از بعد شکلی پرده از واقعیتی چندلایه و تاریخی بر می‏دارد که می‏تواند نقطه ثقل یا شاید پاشنه آشیل فهم پیچیدگی و درهم تنیدگی مسئله ملیت، مذهب و نژاد در فلات ایران باشد. این گوینده بی بی سی در خلال مصاحبه با چهره‏‌ای که تلاش دارد سویه خشک و به ظاهر حرفه‏ا‏ی رسانه ‏ای خود را به تصویر بکشد بسیار زود جایگاه خبرنگاری خود را می‏بازد. آهنگ صدا، ترتیب و تعداد کلمات و طریقه پرسیدن این پرسش به سادگی نشان می‏دهد که تلاش وی برای حفظ بی‏طرفی به سرعت در پس ‏زمینه نژادی و مذهبی وی ناپدید می‏شود. برای لحظه ‏ای لحنی را که گفتمان مسلط مجاز می‏داند باز یافته و حس همدلی او با «هموطنانش» به ناگاه ناپدید می‏شود. وی در اینجا در کسوت یک بازپرس یا مفتش قرار است گزارشگر کرد را (به گفته آلتوسر) استیضاح کند.

او در رابطه ‏ای نابرابر که رنگ و بوی دوگانه یا سلسله مراتب ارباب – برده هگلی به خود می‏گیرد، باید به این گوینده حساب پس دهد. گزارشگر برای او نه یک منبع اطلاعات بلکه نماینده یا معرف یک گروه «قومی، یک قبیله یا عشیره» است که به طرزی سازمان ‏یافته، تاریخی و ماجراجویانه قصد دارد پاره‏ای از تن تمامیت‏ خواه او را بکند.

بدین‏سان صحنه این گفتگو از دید ناظری آگاه و منتقد به سرعت به میدان نبرد دو نیروی تاریخی بدل می‏شود؛ نبردی که جنگاوران آن را همانند اسطوره ‏های کهن، ناگزیر دو نیروی خیر و شر یا اهورا و اهریمن تشیکل می‏دهند.

در بخش اول مصاحبه، گوینده می‏پرسد این اولین باری نیست که در مناطق کردنشین چنین اعتصاباتی صورت می‏گیرد؛ این جمله آشکارا اعتصابات «اینچنینی» را چیزی بیش از انبوهه ‏هایی بی سر و شکل نمی‏داند که تاکنون بارها شکل گرفته ‏اند. وی در توضیح بیشتر ادامه می‏دهد آیا «تابحال» نتیجه ‏ای هم گرفته‏‌اید. این پرسش پیشاپیش پاسخی دلبخواهی در بطن خود دارد و آن اینکه چنین حرکت‏هایی را در برابر «حاکمیتی مشروع» شکست خورده می‏پندارد؛ حاکمیتی که امثال ایشان علیرغم ده‏ها زندگی در غربت و هراس در کسوت نماینده و مدافع آن ظاهر می‏شوند.

اما بخش سوم پرسش حال و هوایی دیگر دارد: چه می‏خواهید به دست بیاورید؟

در اینجا گوینده به نمایندگی از حکمران هیچ تناسبی بین خواست خود و ملت کرد نمی‏بیند. کردها برای چیزی می‏جنگند که وی نه به آن اعتقاد دارد و نه نیاز. او نمی‏تواند خود را جدای از تامیت و تمامیت تاریخی و فرهنگی حاکمیت ببیند. مانند قاطبه نخبگان داخل و خارج‏ نشین، حرکت کردها در این روایت به شکل زائده، مازاد وحشتناک یا «انحراف از معیار» تفسیر می‏شود، زائده‏ای که باید حذف شود تا جلوی دست و پای حکمران را نگیرد. جالب‏تر از همه اینها آن است که گزارشگر کرد از منظر وی باید صرفاً پاسخ دهد، او باید برای این گوینده دلایل این نافرمانی و تجاوز به هنجارهای حاکم را روشن سازد و در عین حال جانب ادب و نزاکت را نیز مراعات کند.

این مصاحبه و شیوه رد و بدل کلمات بین یک خبرنگار فارس که از چشم مرکز به حاشیه می‏نگرد و مصاحبه ‏شونده ‏ای که از منظر فرودست باید پاسخ دهد، تمثیلی است مناسب و مفید برای بررسی دینامیسم‏ها و مکانیسم‏های زیرین تولید گفتمان ایران‏گرایی؛ گفتمانی که به هزینه برساخت و انکار همزمان «دیگری» پروژه‏ای متزلزل، غیرتاریخی و محکوم به شکست را کلید زده است که اکنون از حیث «هستی ‏شناختی و معرفت ‏شناختی» به بن‏بست رسیده است. حاکمیتی که شکست تاریخی خود را در گفتمان‏ سازی استعماری از یک‏سو و خفه‏ شدن در گرداب بحران‏های خودساخته منطقه ‏ای و جهانی را می‏خواهد با چنگ و دندان نشان‏ دادن به مردم بی‏دفاع نشان دهد. چنین حاکمیتی پیش از آنکه ترس ‏آور باشد، حداقل برای بسیاری در کردستان رقت ‏بار و درمانده می‏نماید.

دو عنصر کلیدی این پروژه سست و شلخته، عبارتند از فرهنگ‏ گرایی و باستان‏گرایی متأثر از تفکر اروپامحوری که هر دو فرآورده‏‌های نظری استعمار کلاسیک اروپایی هستند. این دو مفهوم توسط برخی روشنفکران منتقد (برای مثال، وزیری، اصغرزاده، وجدانی، مرعشی و بسیاری دیگر) نقد و بررسی شده ‏اند.

نسخه ایرانی فرهنگ ‏گرایی بر این فرض استوار است که «فرهنگ اصیل ایرانی موزائیکی رنگارنگ» را می‏سازد که در خلال سه هزارسال گذشته با همزیستی و همدلی در کنار هم زیسته‏‌اند. با این حال، از مجرای استیلای آشکار عناصر زبانی و فرهنگ فارس است که این موزائیک فرهنگی معنا می‏یابد و در عمل به شکلی سلسله مراتبی سازمان یافته و بازتولید می‏شود.

در امتداد با این فرض، روشنفکران ایرانی به ویژه از دوره قاجار به بعد (ملکم‏ خان، آقاخان کرمانی، آخوندزاده، آدمیت، فروغی و دیگران) علیرغم اختلافات فکری ریز و درشت نسبت به نوعی تاریخ‏ نگاری ایرانی همت گماشتند که هدف آن تولید روایتی خطی، متجانس و همگرا از تاریخ ایران به مثابه توالی دوره ‏های ناگسسته بود که علیرغم فراز و نشیب‏های مقطعی، «روح هگلی» آن پیوسته در حال تکامل بوده و در قالب دولت – ملت ایران متجسّم شده است. آنچه در این نوع روایت اما جایگاه محوری دارد آن است که در حالیکه استعمارگرایی کلاسیک «دیگری» خود را ورای اقیانوس‏ها می‏جست یا «می‏ساخت»، گفتمان ایران‏ گرایی برای خود نوعی «دیگری دم ِدستی و کم‏ هزینه» ساخته و پرداخته کرد.

معماران این تاریخ خطی در طول یکی دو دهه گذشته از یک‏سو مداخلات نظامی و سیاسی دولت‏های غربی را به عنوان تجربه استعماری جا زدند و از سوی دیگر به پیاده کردن همان الگو در رابطه با ملت‏های غیرفارس پرداختند.

مفروضات بنیادین این گفتمان از همان ابتدا ناکارآمدی خود را اثبات کردند: نخست آنکه رابطه و یا مرتبه فرهنگی و زبانی فرهنگ مسلط فارس ـ شیعه با فرهنگ‏های غیرفارس در ایران هیچ تشابه و سنخیتی با رابطه استعمار و جوامع آفریقایی ندارد.: نخست آنکه رابطه و یا مرتبه فرهنگی و زبانی فرهنگ مسلط فارس ـ شیعه با فرهنگ‏های غیرفارس در ایران هیچ تشابه و سنخیتی با رابطه استعمار و جوامع آفریقایی ندارد. به این معنا برخی از ملیت‏های غیرفارس حضور فرهنگی و سیاسی بسیار برجسته ‏‏تری در تاریخ ایران مدرن داشته‏‌اند. چه کسی می‏تواند انکار کند که ترک‏ها دروازه ورود مترقی‏ ترین اندیشه ‏ها به ایران بودند و یا بزرگترین سهم را در انقلاب مشروطه و رهبری آن داشتند.
دوم، فرهنگ مسلط فارس فاقد زمینه ‏های فلسفی و تکنولوژیکی استعمارگران اروپایی بود که به مدد آن بتوانند برتری فکری و سیاسی خود را بر دیگر ملیت‏های پیرامون تحمیل کنند. بازگشت به آثاری چند از ایران باستان یا توسل به برش‏هایی از ادبیات و فولکلور فارسی به نظر نمی‏رسد کافی باشد چه دیگر ملیت‏ها نیز دارای ادبیات و فولکلور خاص خود هستند.

سوم آنکه نقد روشنفکران ایرانی به مدل اروپایی سلطه یا غرب‏ ستیزی آنها نه از منظری فلسفی و کیهان‏ شناختی بلکه عمدتاً ماهیتی سیاسی و هنجاری داشت. جدال آنها با سلطه غرب در واقع به قصد بیرون راندن بیگانگان یا اجنبی‏‌ها از فضای سیاسی و اقتصادی ایران صورت گرفت نه برای استقرار یا نهادمند‏کردن یک گفتمان برابرگرا و رهایی‏ بخش. بر این اساس روشنفکران ملی‏ گرای ایرانی در نقد امپریالیسم صادق نبودند؛ نگاهی کوتاه به نوشته ‏های سرشار از نفرت و خصومت امثال فروغی و کسروی در قبال ملیت‏های غیرفارس باید به اندازه کافی گویا باشد. امثال کسروی تمام آرزویش «این بود که زبان‏های گونا گونی که در سخن رانده می‏شود، از ترکی و عربی و ارمنی و آسوری و نیم ‏زبان‏های استان‏ها (از گیلکی، کردی و لری و مانند آن) همه از میان برود و همه ایرانیان دارای یک زبان (که فارسی است) باشند»؛ آرزویی که ناکام ماند. مشابه چنین ایده‏ هایی را می‏توان در دوران معاصر در آثار و سخنان امثال شفیعی کدکنی، سیدجواد طباطبایی و حتی وزرای آموزش و فرهنگ هر دو دولت پهلوی (داریوش همایون) و جمهوری اسلامی (بطحایی) مشاهده کرد.

گفتمانی که شرح آن در بالا رفت علت غائی اعتصاب سراسری کردستان (روژهلات) است که به دنبال سوختن و سپس مرگ فعالان محیط زیست در حین اطفای حریق در جنگل‏های مریوان، اعدام چهار زندانی سیاسی کرد و موشک‏ پرانی به مقر احزاب سیاسی کرد در کردستان عراق صورت گرفت؛ از این‏رو، این حرکت جمعی و هویت‏ طلبانه در کردستان نه رویدادی مقطعی و ناگهانی است و نه برآمده از ترس و رعب؛ بلکه پیامی بسیار آشکار و دقیق در بطن خود دارد که عبارت است از مخالفت و رد قاطعانه گفتمان برتری‏ طلبانه و سرکوبگرانه ناسیونالیسم ایرانی.

کردها پیشتر نیز در جنگ سه ماهه خود (در ماه‏های بعد از انقلاب) با بقایای رژیم پهلوی و حکومت موقت و بعد از آن در دوران محاصره و به اصطلاح «فتح» کردستان از سوی رژیم به جمهوری اسلامی «نه» گفته بودند. به همین ترتیب، مقاومت ماهیتا ضداستعماری آنها در برابر استراتژی کهنه و بی‏نتیجه امنیتی‏ سازی و سیاست سرزمین سوخته، یعنی محروم ‏سازی، توسعه ‏نیافتگی مزمن، یکسان ‏سازی فرهنگی و اخیراً تخریب منابع طبیعی کردستان، علیرغم فراز و نشیب‏های فراوان، همواره ادامه داشته است.

این اعتصاب در طول چند دهه اخیر استثنایی ‏ترین و موفق‏ترین «زورآزمایی مدنی» مردم کرد با حکومتی استبدادی بود که تجربه چهار دهه کشتار و ترور سازمان‏یافته مخالفان و شهروندان را در کارنامه سیاه خود دارد. مردم و احزاب سیاسی کرد در لحظه ‏ای تاریخی، حماسی و بی‏ نظیر در تاریخ معاصر به طور مشترک یکبار دیگر سازش ‏ناپذیری خود را با این گفتمان توتالیتر و تمامیت‏ خواه به اطلاع افکار عمومی هموطنان خود رساندند. آنها همچنین اصلاح‏ ناپذیری، گفتگوناپذیری و فرسایش بنیان‏های ایدئولوژیکی این سیستم را به مردم ایران و نخبگان آن یادآور شدند.

با این‏همه، این اعتصاب به امید تغییر آنی یا آتی در رفتار رژیم سازماندهی نشد، بلکه اعلامی عمومی بود از سوی کردها که سیاست‏های استعماری، مرکزگرا، انکارگر و برآمده از ناسیونالیسم ملی و مذهبی را مردود، منفور و نامشروع می‏داند. از دید مردم کرد، این رفراندم خودجوش مانند تحریم رفراندوم‏های اوایل انقلاب، «نه» به کلیت رژیم و قانون اساسی آن بود که اکنون حدود چهار دهه است آشکارا مبانی اساسی حقوق بشر، کرامت و آزادی انسان را زیرپا می‏ نهد؛ نشان از اراده و عزمی راسخ داشت در برابر دشمنی واحد؛ دشمنی که علیرغم همه اختلافات ایدئولوژیک و سیاسی در درون خود و با دولت‏های سرکوبگر منطقه، در تداوم و اجرای تمایلات ویرانگر خود، کشتار غیرانسانی کولبرها، اعدام ناجوانمردانه جوانان، ترور سازمان‏یافته مخالفان سیاسی، غارت ثروت و منابع طبیعی، سوزاندن جنگل‏ها، خشکاندن آب‏ها، کشتار وحشیانه دام‏ها تحت عنوان مبارزه با کالاهای قاچاق و صدها عمل غیربشری دیگر هیچ تردیدی به خود راه نمی‏دهد.

این اعتصاب نشان داد که جریانات سیاسی کردستان برخلاف دیگر گروه‏های سیاسی که هنوز بر مدار تمامیت ارضی و مرکزیت‏ گرایی سیاسی و فرهنگی قوم و دین مسلط می‏چرخند، به فراست دریافته ‏اند که باید به بقای دستگاه سرکوبگر دولت و گفتمان دولت‏گرایانه نخبگان آن در داخل و خارج پایان داد. بدین‏سان کردها را می‏ توان یکی از مترقی ‏ترین نیروی اجتماعی و سیاسی در این برهه کنونی تلقی کرد که نه مانند برخی از نیروهای چپ فریب حاکمیت روحانیون را خوردند، نه مانند فرقه اصلاح ‏طلب بر جنایات رژیم سرپوش نهادند و نه مانند تعداد کثیری از ایرانیان خارج از کشور در رؤیای بازگشت به عصر آریامهر بر این همه خشونت، فقر و جنایت چشم فرو بسته ‏اند.

نهادها و رسانه ‏های رژیم در طول اعتصاب و بعد از آن تمام تلاش خود را بر بزرگ‏نمایی این حمله موشکی و کوچک ‏شمردن ابعاد اعتصاب کردستان به خرج دادند با اینکه خود بیش از هر کس دیگر به استیصال، نومیدی و بحران عمیق خود در داخل و گرفتارشدن در بحران‏های خودساخته منطقه ‏ای و بین‏ المللی واقفند.

واکنش عمومی مردم ایران به این اعتصاب اما نکات جالب توجهی در خود دارد.

نخست، به استثنای تعداد اندکی از فعالان مدنی و رسانه‏‌ای، سکوت قاطبه مردم ایران از یک‏سو و روشنفکران فارس در داخل و به ویژه خارج از سوی دیگر اگر بیانگر همدستی آشکار آنها در جنایات رژیم در کردستان و به طور کل در ایران نباشد، بی تردید نشاندهنده «اوج ابتذال سیاسی و فکری» این نخبگان است.

نگاهی کوتاه به صفحات فیس‏بوکی و توئیتری برخی از آنان نشان می‏دهد که این طیف جز تمامیت ارضی و بازگشت به دوره‏‌ای موهوم از ناسیونالیسم گذشته ‏گرا هیچ آرزویی ندارد. برخی از آنها سنگ جوانان فلسطینی را به سینه می‏ زنند و در دفاع از آنان در ساز و کرنا می‏ دمند، برخی دیگر شهروندان ایرانی را به حمایت از حیوانات و به ویژه گربه ‏های خیابانی فرا می‏ خوانند، عده‏ای از ایرانیان ساکن نیویورک می‏خواهند حضور در مراسم فلان خواننده را از دست ندهند و تعدادی نیز جز نقد و نظر درباره ترامپ و همسرش به ظاهر دغدغه‏‌ای ندارند.

بی ‏تفاوتی این طیف به ظاهر نخبه و روشنفکر نسبت به آنچه نه صرفاً در کردستان بلکه در شهرها و مناطق محل تولدشان نیز می‏گذرد چیزی جز مشروعیت‏ بخشی به گفتمان استبدادی و استعماری نیست. برای این طیف، حفظ این قلمرو به هر قیمت «اوجب واجبات» است. بیابانی‏ شدن، اتیوپی ‏شدن، حراج دریای خزر و چابهار، فقر و فساد سیستماتیک، اختلاس‏های تریلیاردی روزمره، اعدام‏های فله‏‌ای و حاکمیت قانون اساسی قرون وسطایی مادام که (به قول برخی از این ناسیونالیست‏های چپ ‏نما) امنیت را برای هموطنانشان به ارمغان می‌‏آورد، هیچ به شمار می‏رود. از منظر این دسته، این رژیم قرار است امپریالیسم را به زانو درآورد، همان امپریالیسمی که خود برایش در صف ویزا ایستاده‏‌اند و نخبگانش دهه ‏هاست از قِبَل آزادی بیان، عدالت نسبی و ارزش‏های اخلاقی آن روزی می‏خورند!

روشنفکران مرکزنشین و مرکزاندیش باید به جای طرح پرسش «شما کردها چه می‏خواهید و به چه نتیجه ‏ای رسیده‏ اید»، معذرت‏نامه‏ می‏نوشتند و آنچه که را کردها بیش از یک قرن تحت این گفتمان استعماری تجربه کرده ‏اند برای بازنویسی آثار و نوشته‏‌های خود و از این‏رو استعمارزدایی از دانش خود به کار می‌‏بستند. آنها باید از کردها یاد می‏گرفتند که «دود از کنده بر می‏خیزد». از همان مونولوگ زبانی و مذهبی که ‏به کمتر از امحای فیزیکی، ذوب فرهنگی و فرودستی دیگری راضی نیست. گفتمانی که یک کرد خوب را کردی می‌‏بیند که یا در پوست استعمارگر خود حلول کرده یا اینکه مرده باشد. یک ترک خوب کسی است که «لهجه ‏اش مسخره و خنده‏ آور» باشد و محفلی را با تمسخر فرهنگ و زبانش به وجد بیاورد. نخبگان فارس به جای سرگردان‏ شدن در داستان‏های باستانگرایانه قدری از محتوای قانون اساسی سر دربیاورند که نماد سلطه مطلقه، نفرت، انشقاق، جدایی‏ خواهی و برتری نژادی، مذهبی و جنسی است. این باید رسالت متألهین و فیلسوفان «دیار پرگهر» باشد نه محفل‏ آرایی و اتلاف وقت با مفاهیم بی ‏اساس و بی‏ فایده‏ای چون «رؤیاهای رسولانه» یا «امکان‏پذیری مردم‏سالاری دینی». آنها باید می‏فهمیدند که زیر یک سقف‏ کردن برای غیرفارس‏ها به معنای سر یک سفره نشستن نبوده است.

کردها به عنوان پیشگام یک مبارزه ذاتاً دموکراتیک چند دهه گذشته بیشتر از خود نخبگان فارس نسبت به سرنوشت همنوعان خود دلسوز بوده ‏اند. آنها درست در زمانی‏ که قانون اساسی قرون وسطایی نوشته می‏شد، از دمکراسی برای ایران دفاع می‏کردند و خاورانی‏ شدن و بیابانی ‏شدن امروز ایران را چون روز روشن پیشگویی می‏کردند.

با اینکه حاکمیت و نخبگان مرکزاندیش همواره کردها را به «تجزیه‏ طلبی» متهم کرده‏‌اند (که علیرغم عدم استقبال احزاب کردی از مسئله استقلال‏ طلبی، همچنان حق مشروع و مسلم کردهاست). اما تجزیه‏‏ طلبان اصلی در این سرزمین کسی جز رهبران فاسد و مستبد آن نبوده و نیستند که از سلاله شاهان صفوی و قاجاری خود پیروی کرده ‏اند.

کردها همواره به سایرین نیز گوشزد کرده‏‌اند که «به در نزنند تا دیوار بفهمد». آنها باید شجاعت به استیضاح کشیدن حکمران ستمکار را داشته باشند. حکمرانی که کابوس خاوران را برایتان آفرید، خوزستان را برایتان شورستان کرد، هزاران زن و کودک بیگناه را برای بقای جلادی چون بشار اسد، سلاخی کرد؛ ثروت و سامانتان را به پای ماجراجویی‏‌های مذهبی در سوریه و یمن کرد، از دستبند و گوشواره‏‌های زنان و دخترانتان گنبدهای طلایی بر عتبات عالیات برافراشت، کرامت و عزت انسانی را از شما گرفت، جامه سیاه و گِلین و زنجیر بر تنتان آراست، خزر و چاه ‏بهار را خرج ضعف و زبونی خود کرد، دریاچه‏‌ها و جنگل‏هایتان را به کویر تبدیل کرد، جوانانتان را اعدام و برای تجاوز به دخترانتان دلایل شرعی تراشید.

حال خودتان قضاوت کنید چه کسانی تجزیه‏ طلب، تروریست و جنایتکارند؟! هر یک از این جنایات به تنهایی باید نخبگان و مردم ایران را به فکر فرو می‏برد که «این راه که می‏رود به ترکستان است». مسکوت گذاشتن یا دفاع از این جنایات خود قبیح‏ ترین نوع تروریسم است؛ تروریسم وجدان، تروریسم اخلاق.

نویسندگان مقاله بر این باورند که استقلال سیاسی و ملی ملیت‏‌های فرودست شده که نخبگان و حکومت از آن به تجزیه ‏طلبی نام می‏برند حق مسلم همه ملیت‏ها است. سیاست‏های بی‏رحمانه رژیم در طول چهل سال گذشته نمی‏ تواند جریان پیش‏رونده این خودآگاهی سیاسی و فرهنگی را در بین ملیت‏های غیرفارس به قهقرا برده یا نادیده بگیرد، همانطور که این اعتصاب سراسری آن را به بهترین وجه ممکن مستند کرد. از این‏رو، بازگشت به آرای مردم برای تعیین و تشخیص آینده سیاسی و تعیین سرنوشت خود امری اجتناب ‏ناپذیر است. حکومت ایران چه با آمریکا به تفاهم برسد و چه با سیاست و اقتصاد کنونی به بحران‏ سازی در منطقه دامن بزند، در هر حال باید با به رسمیت شناختن حقوق دیگر ملیت‏ها کنار بیاید. در حالیکه ارتباط با غرب از مجرای حقوق بشر و آزادی‏های اجتماعی و فرهنگی ملازم با آن بی ‏تردید زمینه را برای استقلال یا فدرالیسم فراهم می‏کند، انزوای کنونی رژیم نیز به همان میزان آگاهی ملی و فرهنگی این ملیت‏های به حاشیه رانده‏ شده را ارتقا داده و بدین‏سان از هر دو سو ایران در قامت ایدئولوژیک، فرهنگی و قلمروی کنونی آن ناگزیر رو به تلاشی خواهد نهاد.

در پایان، باید خاطرنشان کرد که رژیم برای حفظ بقای خود به احتمال زیاد با اعمال فشار و سرکوب هر چه بیشتر حرکت‏های مشروع را رادیکال می‏سازد تا جبهه متحد شاهی ـ شیخی را شکل دهد. از دید ما، هیچ جغرافیایی ارزش آن‏را ندارد که برای حفظ آن خون انسان‏ها ریخته شود. نیروهای دموکراسی‏ طلب که به برابری همه ملل در ایران باور دارند، باید در پی یافتن فرمول‏هایی انسان‏مدار باشند. آنها باید با هم کنار بیایند، دست از کلی‏ گویی‏های بی‏‏اساس مانند «برابری آحاد ملت» بردارند و در مقابل فرمول‏هایی واقعی و عمل‏گرا را برای همزیستی مبتنی بر برابری ملیت‏ها و منطبق بر اراده آزاد جمعی، جدایی مبتنی بر احترام متقابل و به دور از خونریزی ارائه دهند. شایان ذکر است که مواضع برخی از جریانات سیاسی مانند مواضع اخیر جریان سوم بسیار مسئولانه و امیدوارکننده و حاکی از تکامل سیاسی بعضی از حرکت‏ها و درک عمیق آنان از مخاطره آمیز بودن سال‏های پیش رو است.

https://news.gooya.com/2018/09/post-18986.php

twitter
Youtube
Facebook