متعاقب موج اعدام فعالین سیاسی کرد و حمله موشکی بە مقر احزاب سیاسی کردستان در عمق خاک کردستان عراق، مردم کردستان به درخواست احزاب سیاسی خود پاسخ مثبت داده و به یک اعتصاب عمومی یک روزه موفق در ۲۱ شهریور دست زدند. پوشش رسانههای فارسی زبان خارج کشور از این اعتصاب تناسبی با ابعاد و اهمیت آن نداشت. اما حتی آن پوشش کم نیز حاوی نکات مهمی درباره ریشههای این اعتصاب است. ما یکی از مصادیق این پوشش را مبنای بحث خود در این مقاله قرار میدهیم
یکی از گویندگان شبکه بی بی سی در مصاحبه ای کوتاه درباره اعتصاب سراسری در کردستان با گزارشگری کرد بعد از چند سؤال مقدماتی با لحنی تحکم آمیز، آمرانه و حق به جانب میپرسد، «نکته اینه که این اولین بار نیست که در مناطق کردنشین اعتصابات این چنینی شکل میگیره، آیا تا بحال نتیجه ای گرفتین؟ هدفتون از انجام این اعتصابها چیه؟ چه میخواهید به دست بیارید؟».
این مصاحبه کوتاه که زمینه نگارش این یادداشت را فراهم کرد، واجد همه امکانات، شرایط و لوازمی است که میتواند آیینه تمام نمای تلاقی هم اندیشی و همدستی حاکمیت سیاسی، قاطبه روشنفکران و نخبگان مسلط و بخش زیادی از مردم عادی در ایران باشد.
رمزگشایی معنایی و گفتمانی این مصاحبه چه از حیث محتوایی و چه از بعد شکلی پرده از واقعیتی چندلایه و تاریخی بر میدارد که میتواند نقطه ثقل یا شاید پاشنه آشیل فهم پیچیدگی و درهم تنیدگی مسئله ملیت، مذهب و نژاد در فلات ایران باشد. این گوینده بی بی سی در خلال مصاحبه با چهرهای که تلاش دارد سویه خشک و به ظاهر حرفهای رسانه ای خود را به تصویر بکشد بسیار زود جایگاه خبرنگاری خود را میبازد. آهنگ صدا، ترتیب و تعداد کلمات و طریقه پرسیدن این پرسش به سادگی نشان میدهد که تلاش وی برای حفظ بیطرفی به سرعت در پس زمینه نژادی و مذهبی وی ناپدید میشود. برای لحظه ای لحنی را که گفتمان مسلط مجاز میداند باز یافته و حس همدلی او با «هموطنانش» به ناگاه ناپدید میشود. وی در اینجا در کسوت یک بازپرس یا مفتش قرار است گزارشگر کرد را (به گفته آلتوسر) استیضاح کند.
او در رابطه ای نابرابر که رنگ و بوی دوگانه یا سلسله مراتب ارباب – برده هگلی به خود میگیرد، باید به این گوینده حساب پس دهد. گزارشگر برای او نه یک منبع اطلاعات بلکه نماینده یا معرف یک گروه «قومی، یک قبیله یا عشیره» است که به طرزی سازمان یافته، تاریخی و ماجراجویانه قصد دارد پارهای از تن تمامیت خواه او را بکند.
بدینسان صحنه این گفتگو از دید ناظری آگاه و منتقد به سرعت به میدان نبرد دو نیروی تاریخی بدل میشود؛ نبردی که جنگاوران آن را همانند اسطوره های کهن، ناگزیر دو نیروی خیر و شر یا اهورا و اهریمن تشیکل میدهند.
در بخش اول مصاحبه، گوینده میپرسد این اولین باری نیست که در مناطق کردنشین چنین اعتصاباتی صورت میگیرد؛ این جمله آشکارا اعتصابات «اینچنینی» را چیزی بیش از انبوهه هایی بی سر و شکل نمیداند که تاکنون بارها شکل گرفته اند. وی در توضیح بیشتر ادامه میدهد آیا «تابحال» نتیجه ای هم گرفتهاید. این پرسش پیشاپیش پاسخی دلبخواهی در بطن خود دارد و آن اینکه چنین حرکتهایی را در برابر «حاکمیتی مشروع» شکست خورده میپندارد؛ حاکمیتی که امثال ایشان علیرغم دهها زندگی در غربت و هراس در کسوت نماینده و مدافع آن ظاهر میشوند.
اما بخش سوم پرسش حال و هوایی دیگر دارد: چه میخواهید به دست بیاورید؟
در اینجا گوینده به نمایندگی از حکمران هیچ تناسبی بین خواست خود و ملت کرد نمیبیند. کردها برای چیزی میجنگند که وی نه به آن اعتقاد دارد و نه نیاز. او نمیتواند خود را جدای از تامیت و تمامیت تاریخی و فرهنگی حاکمیت ببیند. مانند قاطبه نخبگان داخل و خارج نشین، حرکت کردها در این روایت به شکل زائده، مازاد وحشتناک یا «انحراف از معیار» تفسیر میشود، زائدهای که باید حذف شود تا جلوی دست و پای حکمران را نگیرد. جالبتر از همه اینها آن است که گزارشگر کرد از منظر وی باید صرفاً پاسخ دهد، او باید برای این گوینده دلایل این نافرمانی و تجاوز به هنجارهای حاکم را روشن سازد و در عین حال جانب ادب و نزاکت را نیز مراعات کند.
این مصاحبه و شیوه رد و بدل کلمات بین یک خبرنگار فارس که از چشم مرکز به حاشیه مینگرد و مصاحبه شونده ای که از منظر فرودست باید پاسخ دهد، تمثیلی است مناسب و مفید برای بررسی دینامیسمها و مکانیسمهای زیرین تولید گفتمان ایرانگرایی؛ گفتمانی که به هزینه برساخت و انکار همزمان «دیگری» پروژهای متزلزل، غیرتاریخی و محکوم به شکست را کلید زده است که اکنون از حیث «هستی شناختی و معرفت شناختی» به بنبست رسیده است. حاکمیتی که شکست تاریخی خود را در گفتمان سازی استعماری از یکسو و خفه شدن در گرداب بحرانهای خودساخته منطقه ای و جهانی را میخواهد با چنگ و دندان نشان دادن به مردم بیدفاع نشان دهد. چنین حاکمیتی پیش از آنکه ترس آور باشد، حداقل برای بسیاری در کردستان رقت بار و درمانده مینماید.
دو عنصر کلیدی این پروژه سست و شلخته، عبارتند از فرهنگ گرایی و باستانگرایی متأثر از تفکر اروپامحوری که هر دو فرآوردههای نظری استعمار کلاسیک اروپایی هستند. این دو مفهوم توسط برخی روشنفکران منتقد (برای مثال، وزیری، اصغرزاده، وجدانی، مرعشی و بسیاری دیگر) نقد و بررسی شده اند.
نسخه ایرانی فرهنگ گرایی بر این فرض استوار است که «فرهنگ اصیل ایرانی موزائیکی رنگارنگ» را میسازد که در خلال سه هزارسال گذشته با همزیستی و همدلی در کنار هم زیستهاند. با این حال، از مجرای استیلای آشکار عناصر زبانی و فرهنگ فارس است که این موزائیک فرهنگی معنا مییابد و در عمل به شکلی سلسله مراتبی سازمان یافته و بازتولید میشود.
در امتداد با این فرض، روشنفکران ایرانی به ویژه از دوره قاجار به بعد (ملکم خان، آقاخان کرمانی، آخوندزاده، آدمیت، فروغی و دیگران) علیرغم اختلافات فکری ریز و درشت نسبت به نوعی تاریخ نگاری ایرانی همت گماشتند که هدف آن تولید روایتی خطی، متجانس و همگرا از تاریخ ایران به مثابه توالی دوره های ناگسسته بود که علیرغم فراز و نشیبهای مقطعی، «روح هگلی» آن پیوسته در حال تکامل بوده و در قالب دولت – ملت ایران متجسّم شده است. آنچه در این نوع روایت اما جایگاه محوری دارد آن است که در حالیکه استعمارگرایی کلاسیک «دیگری» خود را ورای اقیانوسها میجست یا «میساخت»، گفتمان ایران گرایی برای خود نوعی «دیگری دم ِدستی و کم هزینه» ساخته و پرداخته کرد.
معماران این تاریخ خطی در طول یکی دو دهه گذشته از یکسو مداخلات نظامی و سیاسی دولتهای غربی را به عنوان تجربه استعماری جا زدند و از سوی دیگر به پیاده کردن همان الگو در رابطه با ملتهای غیرفارس پرداختند.
مفروضات بنیادین این گفتمان از همان ابتدا ناکارآمدی خود را اثبات کردند: نخست آنکه رابطه و یا مرتبه فرهنگی و زبانی فرهنگ مسلط فارس ـ شیعه با فرهنگهای غیرفارس در ایران هیچ تشابه و سنخیتی با رابطه استعمار و جوامع آفریقایی ندارد.: نخست آنکه رابطه و یا مرتبه فرهنگی و زبانی فرهنگ مسلط فارس ـ شیعه با فرهنگهای غیرفارس در ایران هیچ تشابه و سنخیتی با رابطه استعمار و جوامع آفریقایی ندارد. به این معنا برخی از ملیتهای غیرفارس حضور فرهنگی و سیاسی بسیار برجسته تری در تاریخ ایران مدرن داشتهاند. چه کسی میتواند انکار کند که ترکها دروازه ورود مترقی ترین اندیشه ها به ایران بودند و یا بزرگترین سهم را در انقلاب مشروطه و رهبری آن داشتند.
دوم، فرهنگ مسلط فارس فاقد زمینه های فلسفی و تکنولوژیکی استعمارگران اروپایی بود که به مدد آن بتوانند برتری فکری و سیاسی خود را بر دیگر ملیتهای پیرامون تحمیل کنند. بازگشت به آثاری چند از ایران باستان یا توسل به برشهایی از ادبیات و فولکلور فارسی به نظر نمیرسد کافی باشد چه دیگر ملیتها نیز دارای ادبیات و فولکلور خاص خود هستند.
سوم آنکه نقد روشنفکران ایرانی به مدل اروپایی سلطه یا غرب ستیزی آنها نه از منظری فلسفی و کیهان شناختی بلکه عمدتاً ماهیتی سیاسی و هنجاری داشت. جدال آنها با سلطه غرب در واقع به قصد بیرون راندن بیگانگان یا اجنبیها از فضای سیاسی و اقتصادی ایران صورت گرفت نه برای استقرار یا نهادمندکردن یک گفتمان برابرگرا و رهایی بخش. بر این اساس روشنفکران ملی گرای ایرانی در نقد امپریالیسم صادق نبودند؛ نگاهی کوتاه به نوشته های سرشار از نفرت و خصومت امثال فروغی و کسروی در قبال ملیتهای غیرفارس باید به اندازه کافی گویا باشد. امثال کسروی تمام آرزویش «این بود که زبانهای گونا گونی که در سخن رانده میشود، از ترکی و عربی و ارمنی و آسوری و نیم زبانهای استانها (از گیلکی، کردی و لری و مانند آن) همه از میان برود و همه ایرانیان دارای یک زبان (که فارسی است) باشند»؛ آرزویی که ناکام ماند. مشابه چنین ایده هایی را میتوان در دوران معاصر در آثار و سخنان امثال شفیعی کدکنی، سیدجواد طباطبایی و حتی وزرای آموزش و فرهنگ هر دو دولت پهلوی (داریوش همایون) و جمهوری اسلامی (بطحایی) مشاهده کرد.
گفتمانی که شرح آن در بالا رفت علت غائی اعتصاب سراسری کردستان (روژهلات) است که به دنبال سوختن و سپس مرگ فعالان محیط زیست در حین اطفای حریق در جنگلهای مریوان، اعدام چهار زندانی سیاسی کرد و موشک پرانی به مقر احزاب سیاسی کرد در کردستان عراق صورت گرفت؛ از اینرو، این حرکت جمعی و هویت طلبانه در کردستان نه رویدادی مقطعی و ناگهانی است و نه برآمده از ترس و رعب؛ بلکه پیامی بسیار آشکار و دقیق در بطن خود دارد که عبارت است از مخالفت و رد قاطعانه گفتمان برتری طلبانه و سرکوبگرانه ناسیونالیسم ایرانی.
کردها پیشتر نیز در جنگ سه ماهه خود (در ماههای بعد از انقلاب) با بقایای رژیم پهلوی و حکومت موقت و بعد از آن در دوران محاصره و به اصطلاح «فتح» کردستان از سوی رژیم به جمهوری اسلامی «نه» گفته بودند. به همین ترتیب، مقاومت ماهیتا ضداستعماری آنها در برابر استراتژی کهنه و بینتیجه امنیتی سازی و سیاست سرزمین سوخته، یعنی محروم سازی، توسعه نیافتگی مزمن، یکسان سازی فرهنگی و اخیراً تخریب منابع طبیعی کردستان، علیرغم فراز و نشیبهای فراوان، همواره ادامه داشته است.
این اعتصاب در طول چند دهه اخیر استثنایی ترین و موفقترین «زورآزمایی مدنی» مردم کرد با حکومتی استبدادی بود که تجربه چهار دهه کشتار و ترور سازمانیافته مخالفان و شهروندان را در کارنامه سیاه خود دارد. مردم و احزاب سیاسی کرد در لحظه ای تاریخی، حماسی و بی نظیر در تاریخ معاصر به طور مشترک یکبار دیگر سازش ناپذیری خود را با این گفتمان توتالیتر و تمامیت خواه به اطلاع افکار عمومی هموطنان خود رساندند. آنها همچنین اصلاح ناپذیری، گفتگوناپذیری و فرسایش بنیانهای ایدئولوژیکی این سیستم را به مردم ایران و نخبگان آن یادآور شدند.
با اینهمه، این اعتصاب به امید تغییر آنی یا آتی در رفتار رژیم سازماندهی نشد، بلکه اعلامی عمومی بود از سوی کردها که سیاستهای استعماری، مرکزگرا، انکارگر و برآمده از ناسیونالیسم ملی و مذهبی را مردود، منفور و نامشروع میداند. از دید مردم کرد، این رفراندم خودجوش مانند تحریم رفراندومهای اوایل انقلاب، «نه» به کلیت رژیم و قانون اساسی آن بود که اکنون حدود چهار دهه است آشکارا مبانی اساسی حقوق بشر، کرامت و آزادی انسان را زیرپا می نهد؛ نشان از اراده و عزمی راسخ داشت در برابر دشمنی واحد؛ دشمنی که علیرغم همه اختلافات ایدئولوژیک و سیاسی در درون خود و با دولتهای سرکوبگر منطقه، در تداوم و اجرای تمایلات ویرانگر خود، کشتار غیرانسانی کولبرها، اعدام ناجوانمردانه جوانان، ترور سازمانیافته مخالفان سیاسی، غارت ثروت و منابع طبیعی، سوزاندن جنگلها، خشکاندن آبها، کشتار وحشیانه دامها تحت عنوان مبارزه با کالاهای قاچاق و صدها عمل غیربشری دیگر هیچ تردیدی به خود راه نمیدهد.
این اعتصاب نشان داد که جریانات سیاسی کردستان برخلاف دیگر گروههای سیاسی که هنوز بر مدار تمامیت ارضی و مرکزیت گرایی سیاسی و فرهنگی قوم و دین مسلط میچرخند، به فراست دریافته اند که باید به بقای دستگاه سرکوبگر دولت و گفتمان دولتگرایانه نخبگان آن در داخل و خارج پایان داد. بدینسان کردها را می توان یکی از مترقی ترین نیروی اجتماعی و سیاسی در این برهه کنونی تلقی کرد که نه مانند برخی از نیروهای چپ فریب حاکمیت روحانیون را خوردند، نه مانند فرقه اصلاح طلب بر جنایات رژیم سرپوش نهادند و نه مانند تعداد کثیری از ایرانیان خارج از کشور در رؤیای بازگشت به عصر آریامهر بر این همه خشونت، فقر و جنایت چشم فرو بسته اند.
نهادها و رسانه های رژیم در طول اعتصاب و بعد از آن تمام تلاش خود را بر بزرگنمایی این حمله موشکی و کوچک شمردن ابعاد اعتصاب کردستان به خرج دادند با اینکه خود بیش از هر کس دیگر به استیصال، نومیدی و بحران عمیق خود در داخل و گرفتارشدن در بحرانهای خودساخته منطقه ای و بین المللی واقفند.
واکنش عمومی مردم ایران به این اعتصاب اما نکات جالب توجهی در خود دارد.
نخست، به استثنای تعداد اندکی از فعالان مدنی و رسانهای، سکوت قاطبه مردم ایران از یکسو و روشنفکران فارس در داخل و به ویژه خارج از سوی دیگر اگر بیانگر همدستی آشکار آنها در جنایات رژیم در کردستان و به طور کل در ایران نباشد، بی تردید نشاندهنده «اوج ابتذال سیاسی و فکری» این نخبگان است.
نگاهی کوتاه به صفحات فیسبوکی و توئیتری برخی از آنان نشان میدهد که این طیف جز تمامیت ارضی و بازگشت به دورهای موهوم از ناسیونالیسم گذشته گرا هیچ آرزویی ندارد. برخی از آنها سنگ جوانان فلسطینی را به سینه می زنند و در دفاع از آنان در ساز و کرنا می دمند، برخی دیگر شهروندان ایرانی را به حمایت از حیوانات و به ویژه گربه های خیابانی فرا می خوانند، عدهای از ایرانیان ساکن نیویورک میخواهند حضور در مراسم فلان خواننده را از دست ندهند و تعدادی نیز جز نقد و نظر درباره ترامپ و همسرش به ظاهر دغدغهای ندارند.
بی تفاوتی این طیف به ظاهر نخبه و روشنفکر نسبت به آنچه نه صرفاً در کردستان بلکه در شهرها و مناطق محل تولدشان نیز میگذرد چیزی جز مشروعیت بخشی به گفتمان استبدادی و استعماری نیست. برای این طیف، حفظ این قلمرو به هر قیمت «اوجب واجبات» است. بیابانی شدن، اتیوپی شدن، حراج دریای خزر و چابهار، فقر و فساد سیستماتیک، اختلاسهای تریلیاردی روزمره، اعدامهای فلهای و حاکمیت قانون اساسی قرون وسطایی مادام که (به قول برخی از این ناسیونالیستهای چپ نما) امنیت را برای هموطنانشان به ارمغان میآورد، هیچ به شمار میرود. از منظر این دسته، این رژیم قرار است امپریالیسم را به زانو درآورد، همان امپریالیسمی که خود برایش در صف ویزا ایستادهاند و نخبگانش دهه هاست از قِبَل آزادی بیان، عدالت نسبی و ارزشهای اخلاقی آن روزی میخورند!
روشنفکران مرکزنشین و مرکزاندیش باید به جای طرح پرسش «شما کردها چه میخواهید و به چه نتیجه ای رسیده اید»، معذرتنامه مینوشتند و آنچه که را کردها بیش از یک قرن تحت این گفتمان استعماری تجربه کرده اند برای بازنویسی آثار و نوشتههای خود و از اینرو استعمارزدایی از دانش خود به کار میبستند. آنها باید از کردها یاد میگرفتند که «دود از کنده بر میخیزد». از همان مونولوگ زبانی و مذهبی که به کمتر از امحای فیزیکی، ذوب فرهنگی و فرودستی دیگری راضی نیست. گفتمانی که یک کرد خوب را کردی میبیند که یا در پوست استعمارگر خود حلول کرده یا اینکه مرده باشد. یک ترک خوب کسی است که «لهجه اش مسخره و خنده آور» باشد و محفلی را با تمسخر فرهنگ و زبانش به وجد بیاورد. نخبگان فارس به جای سرگردان شدن در داستانهای باستانگرایانه قدری از محتوای قانون اساسی سر دربیاورند که نماد سلطه مطلقه، نفرت، انشقاق، جدایی خواهی و برتری نژادی، مذهبی و جنسی است. این باید رسالت متألهین و فیلسوفان «دیار پرگهر» باشد نه محفل آرایی و اتلاف وقت با مفاهیم بی اساس و بی فایدهای چون «رؤیاهای رسولانه» یا «امکانپذیری مردمسالاری دینی». آنها باید میفهمیدند که زیر یک سقف کردن برای غیرفارسها به معنای سر یک سفره نشستن نبوده است.
کردها به عنوان پیشگام یک مبارزه ذاتاً دموکراتیک چند دهه گذشته بیشتر از خود نخبگان فارس نسبت به سرنوشت همنوعان خود دلسوز بوده اند. آنها درست در زمانی که قانون اساسی قرون وسطایی نوشته میشد، از دمکراسی برای ایران دفاع میکردند و خاورانی شدن و بیابانی شدن امروز ایران را چون روز روشن پیشگویی میکردند.
با اینکه حاکمیت و نخبگان مرکزاندیش همواره کردها را به «تجزیه طلبی» متهم کردهاند (که علیرغم عدم استقبال احزاب کردی از مسئله استقلال طلبی، همچنان حق مشروع و مسلم کردهاست). اما تجزیه طلبان اصلی در این سرزمین کسی جز رهبران فاسد و مستبد آن نبوده و نیستند که از سلاله شاهان صفوی و قاجاری خود پیروی کرده اند.
کردها همواره به سایرین نیز گوشزد کردهاند که «به در نزنند تا دیوار بفهمد». آنها باید شجاعت به استیضاح کشیدن حکمران ستمکار را داشته باشند. حکمرانی که کابوس خاوران را برایتان آفرید، خوزستان را برایتان شورستان کرد، هزاران زن و کودک بیگناه را برای بقای جلادی چون بشار اسد، سلاخی کرد؛ ثروت و سامانتان را به پای ماجراجوییهای مذهبی در سوریه و یمن کرد، از دستبند و گوشوارههای زنان و دخترانتان گنبدهای طلایی بر عتبات عالیات برافراشت، کرامت و عزت انسانی را از شما گرفت، جامه سیاه و گِلین و زنجیر بر تنتان آراست، خزر و چاه بهار را خرج ضعف و زبونی خود کرد، دریاچهها و جنگلهایتان را به کویر تبدیل کرد، جوانانتان را اعدام و برای تجاوز به دخترانتان دلایل شرعی تراشید.
حال خودتان قضاوت کنید چه کسانی تجزیه طلب، تروریست و جنایتکارند؟! هر یک از این جنایات به تنهایی باید نخبگان و مردم ایران را به فکر فرو میبرد که «این راه که میرود به ترکستان است». مسکوت گذاشتن یا دفاع از این جنایات خود قبیح ترین نوع تروریسم است؛ تروریسم وجدان، تروریسم اخلاق.
نویسندگان مقاله بر این باورند که استقلال سیاسی و ملی ملیتهای فرودست شده که نخبگان و حکومت از آن به تجزیه طلبی نام میبرند حق مسلم همه ملیتها است. سیاستهای بیرحمانه رژیم در طول چهل سال گذشته نمی تواند جریان پیشرونده این خودآگاهی سیاسی و فرهنگی را در بین ملیتهای غیرفارس به قهقرا برده یا نادیده بگیرد، همانطور که این اعتصاب سراسری آن را به بهترین وجه ممکن مستند کرد. از اینرو، بازگشت به آرای مردم برای تعیین و تشخیص آینده سیاسی و تعیین سرنوشت خود امری اجتناب ناپذیر است. حکومت ایران چه با آمریکا به تفاهم برسد و چه با سیاست و اقتصاد کنونی به بحران سازی در منطقه دامن بزند، در هر حال باید با به رسمیت شناختن حقوق دیگر ملیتها کنار بیاید. در حالیکه ارتباط با غرب از مجرای حقوق بشر و آزادیهای اجتماعی و فرهنگی ملازم با آن بی تردید زمینه را برای استقلال یا فدرالیسم فراهم میکند، انزوای کنونی رژیم نیز به همان میزان آگاهی ملی و فرهنگی این ملیتهای به حاشیه رانده شده را ارتقا داده و بدینسان از هر دو سو ایران در قامت ایدئولوژیک، فرهنگی و قلمروی کنونی آن ناگزیر رو به تلاشی خواهد نهاد.
در پایان، باید خاطرنشان کرد که رژیم برای حفظ بقای خود به احتمال زیاد با اعمال فشار و سرکوب هر چه بیشتر حرکتهای مشروع را رادیکال میسازد تا جبهه متحد شاهی ـ شیخی را شکل دهد. از دید ما، هیچ جغرافیایی ارزش آنرا ندارد که برای حفظ آن خون انسانها ریخته شود. نیروهای دموکراسی طلب که به برابری همه ملل در ایران باور دارند، باید در پی یافتن فرمولهایی انسانمدار باشند. آنها باید با هم کنار بیایند، دست از کلی گوییهای بیاساس مانند «برابری آحاد ملت» بردارند و در مقابل فرمولهایی واقعی و عملگرا را برای همزیستی مبتنی بر برابری ملیتها و منطبق بر اراده آزاد جمعی، جدایی مبتنی بر احترام متقابل و به دور از خونریزی ارائه دهند. شایان ذکر است که مواضع برخی از جریانات سیاسی مانند مواضع اخیر جریان سوم بسیار مسئولانه و امیدوارکننده و حاکی از تکامل سیاسی بعضی از حرکتها و درک عمیق آنان از مخاطره آمیز بودن سالهای پیش رو است.