– به نظر فرانسوا بورگا که یک «شرقشناس» چپگراست، جنبشهای اسلام سیاسی چه با الگوی خمینی یا الگوهای اخوانالمسلمین و سَلَفی، صدای واقعی ملتهای خاورمیانهای و جهان عرب ستمدیده هستند اما سخن از ارزشهای دموکراسی، حقوق بشر، فردگرایی و غیره همه صرفا وارداتی و ارزشهای استعمارگران غرب هستند که با بافت حقیقی و واقعیت فرهنگی مردم خاورمیانه همسویی و همخوانی ندارد.
– صادق جلال العظم متفکر سوری کسانی مانند فرانسوا بورگا و همه شاگردان مدرسه فکری چپگرای اروپاییاش را «شرقشناسان وارونه» نامیده است.
– از دیدگاه «شرقشناسی وارونه» یا چپ اروپایی، تمام پدیدههای مدرن در خاورمیانه حتی اگر موفق هم باشند، توسط قدرتهای امپریالیستی بر جوامع خاورمیانه تحمیل شدهاند!
– به نظر میرسد که ما با یک بیماری جدید چپگرایی روبرو هستیم؛ این بیماری از اتحاد فاشیسم مذهبی با چپ فرصتطلب یا اپورتونیسم چپ برای مقابله با امپریالیسم جهانی به وجود آمده است.
فرانسوا بورگا میخواست «تصویری حقیقی از اسلام» را به همه غربیها ارائه دهد و چون این ماموریت را تقبل کرده بود نامش در غرب مانند ستارهای در آسمان مطالعات «اسلام سیاسی» درخشیده بود بخصوص که ماموریت او پس از رویدادهای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و حمله اسلامگرایان القاعده به دو برج تجارت جهانی در نیویورک همزمان شد.
مردم مشرق زمین به ویژه مسلمانان و عربها نیز علاقه خاصی به این شرقنویس چپگرای فرانسوی داشتند چرا که از نظر آنها فرانسوا میخواهد «تصویری صحیح از اسلام و اسلام سیاسی» به غرب ارائه دهد.
در آغاز مصاحبه، گفتگویم با این مشرقشناس بسیار جالب بود، اما من از شگفتی و علاقمندیاش به جنبشهای «اسلام سیاسی» خیلی تعجب کردم. فرانسوا بورگا معتقد است که جنبشهای بنیادگرایی نماینده حقیقی و صدای ملتهای مسلمان است و نیروهای چپگرا، لیبرالیست، سوسیالیست و سکولاریست همه و همه پیامآوران ارزشهای غربی هستند که از «روح» حقیقی پیکره جوامع خاورمیانه بسیار دور هستند.
دیدگاه و علاقمندی این شرقنویس چپگرای اروپایی به تشکیلات تندرو اسلامگرا در معروفترین کتاب او یعنی «اسلام سیاسی؛ صدای جنوب» بسیار هویدا و مشهود است.
جنبشهای اسلام سیاسی از نظر او چه با الگوی خمینی یا الگوهای اخوانالمسلمین و سَلَفی، صدای واقعی ملتهای خاورمیانهای و جهان عرب ستمدیده هستند اما سخن از ارزشهای دموکراسی، حقوق بشر، فردگرایی و غیره همه صرفا وارداتی و ارزشهای استعمارگران غرب هستند که با بافت حقیقی و واقعیت فرهنگی مردم خاورمیانه همسویی و همخوانی ندارند.
برای من بورگا دیگر آن چیگرای شجاعی که در ذهنم تصور کرده بودم، نبود. او اکنون تنها یک شرقشناس با شعارهای چپگرایانه باقی مانده است.
صادق جلال العظم کسانی مانند فرانسوا بورگا و همه شاگردان مدرسه فکری چپگرای اروپاییاش را «شرقشناسان وارونه» نامیده است.
صادق جلال العظم متولد ۱۹۳۴ متوفى در ۱۱ دسامبر ۲۰۱۶، یک متفکر و روشنفکر سکولار سوری است. وی استاد برجستهی فلسفهی اروپای مدرن در دانشگاه دمشق و استاد دانشگاه آمریکا در بیروت (۱۹۶۳ تا ۱۹۶۸) بود. او در سال ۲۰۰۷ نیز به عنوان استاد در بخش مطالعات خاور نزدیک در دانشگاه پرینستون آمریکا درس میداد.
از سخنان این بورگا، دریافتم که میان شرقشناسی «سنتی» و شرقشناسی «وارونه» تفاوت ژرف و معناداری وجود ندارد، جز اینکه شرقشناسی سنتی اروپا به مردم خاورمیانه با نگاهی تحقیرآمیز مینگریست زیرا این مردم از نگاه آن سنتی و غرق در دین و خرافات هستند و قادر به پذیرش ارزشهای مدرنیته نیستند، در حالی که «شرقشناسی وارونه» به دلایل مشابهی که شرقشناسی سنتی به آن مینگریست همان نگاه را دارد یعنی این مردم خواهان مدرنیته، پیشرفت، حاکمیت تعقل و دور کردن خرافات و ارزشهای علمی و پیشرفت و ترقی نیستند!
چپگرایان جدید اروپا پذیریش خرافات در یک جامعه خاورمیانهای را پذیرش ارزشهای غالب درون آن جامعه و در حقیقت آن را آزادی واقعی قلمداد میکنند. اگر بر اساس این ارزشهای عمدتا خرافاتی، زنان شکنجه و سرکوب میشوند، روشنفکران به خاطر انتقاد از «مقدسات» دینی به قتل برسند، این اقدامات درست هستند باید از آن حمایت شود.
بورگا در اوج تجربه دموکراتیک و پلورالیسم سیاسی و آزادی مطبوعات در یمن زندگی میکرد، اما مایهی شگفتی است که هیچ اهمیتی برای تمامی پدیدههایی چون آزادی بیان، آزادی مطبوعات، همزیستی مسالمتآمیز انواع مذاهب و ادیان میان یمنیها قائل نبود و هیچ اشارهای هم در کتاب خود به آن پدیدهها نکرده است زیرا از دیدگاه «شرقشناسی وارونه» یا چپ اروپایی، تمام این پدیدهها حتی اگر موفق هم باشند توسط قدرتهای امپریالیستی بر جوامع خاورمیانه تحمیل شدهاند! او برعکس، علاقمندی و ولع خود را به تحقیق در باره اسلام سیاسی که از نظر وی صدای واقعی یمنیهاست، نشان داده و به تحقیق و بررسی در باره جنبشهای سیاسی دینی از اخوانالمسلمین و سَلفیهای سنی تا جنبش احیای فرقه زیدیهای شیعه که تقریبا منقرض شده بودند و اکنون با کمک مالی و تسلیحاتی رژیم ایران به جنبش مسلح حوثی تبدیل و نامشان به «انصارالله» تغییر یافته، پرداخته است!
در حالی که نظریه بورگا با دیدگاه بسیاری از مردم یمن که سالها رویای جامعهی دموکراتیک، مدرن و سکولار را می دیدند، مغایر است ولی او اصرار دارد که «یک فرد یمنی دموکرات» یک یمنی واقعی نیست بلکه یمنی جعلی است! شخصیت یمنی واقعی یا مسلمان واقعی کسی است که خواستههای سیاسیاش را در یک زبان مذهبی بیان کند: جمهوری اسلامی، دولت اسلامی، خلافت اسلامی؛ اینها خواستههای واقعی مردم مسلمان مشرق زمین است. همه این الگوها در مجموع به دنبال تطبیق شریعت دین بر زندگی مردم و تشویق همه به جهاد و جنگ با هر غیرمسلمان است.
به نظر میرسد که ما با یک بیماری جدید چپگرایی روبرو هستیم؛ این بیماری از اتحاد فاشیسم مذهبی با چپ فرصتطلب یا اپورتونیسم چپ برای مقابله با امپریالیسم جهانی به وجود آمده است.
انقلاب خمینی را میتوان نقطهی عطف و محوری در موضعگیری اپورتونیسم چپ نسبت به فاشیسم دینی و جنبشهای اسلامگرایی دانست.
نمونه بارز اتحاد اپورتونیسم چپ با انقلاب اسلامی خمینی در ایران، نمونه عملی این اندیشه است. انقلاب خمینی توانست رژیم سلطنتی شاه را که نمونهی نوگرایی و بزرگترین متحد غرب در منطقه بود سرنگون کند و شعارهای خصمانه علیه آمریکا و غرب را در منطقه گسترش دهد و به صورت علنی دشمنیاش با ارزشهای سیاسی (آزادی، دمکراسی و حقوق بشر) و ارزشهای اجتماعی (مدرنیته و رفاه و نوگرایی) را اعلام کند.
در تاریخ معاصر رویارویی و رقابت میان چپگرایی با سرمایهداری، تجربه چپ در برابر جهان سرمایهداری کمکم ضعیف و ضعیفتر شد تا اینکه فروپاشی کامل اتحاد جماهیر شوروی به عنوان بزرگترین شکست تجربه سوسیالیستی و قلعهی مستحکم آن در جهان تلقی شد.
پس از این شکست بود که چپگرایان سخت به تکاپو افتادند تا مدلی دیگر برای مبارزه با امپریالیسم بیابند تا شاید بتوانند با پیروزی پی در پی سرمایهداری و ارزشهای آن مقابله کنند؛ از آنجا که چپ شکست خورده دیگر به عنوان یک پروژه توتالیتری نمیتوانست مطرح شود، اپورتونیست چپ پروژه خود را در قالب اهداف کوچکتری برای مقاومت در برابر امپریالیسم تدارک دید و در توهمی فاحش پس از شکست پروژه ناسیونالیسم عرب در دو بُعد ناصریسم و بعثی آن، جنبشهای فاشیسم دینیِ رو به افزایش را تنها نیروی قادر به مقابله و شکست امپریالیسم تلقی کرد.
بر اساس این نگرش بود که میشل فوکو نه تنها از انقلاب خمینی در ایران حمایت کرد بلکه از فرایندهای اجتماعی و سیاسی واپسگرایانهی این انقلاب نیز پشتیبانی نمود. هنگامی که رژیم خمینی پردهای سیاه بر زندگی ایرانیان کشید و قوانین ارتجاعی را به زور بر جامعه ایران تحمیل کرد، چپ اروپایی ماهیت سرکوبگرانه این اقدامات رژیم ایران را نادیده گرفت و آن را به عنوان یک پیروزی علیه ارزشهای غلط غرب استعمارگران قلمداد کرد.
هنگامی که خمینی حجاب را به زور بر زنان ایرانی تحمیل کرد و با دیدگاه واپسگرایانه و اصولگرای اسلامی زن را به عنوان نمادی برای لذت جنسی و عامل فتنه و فساد معرفی کرد، چپ اروپایی نه تنها از عملکرد ارتجاعی و بنیادگرایی اسلامی خمینی چشمپوشی کرد بلکه تحمیل حجاب اجباری بر زنان ایران را نوعی حرکت رهاییبخشی آنها از ارزشهای غربی مانند مد، زیبایی و عدم استفاده «ابزاری» از آنان از سوی شرکتهای بزرگ امپریالیستی معرفی نمود.
برای چپ اروپا عقبماندگی و واکنش اقتدارگرایانه جنبشهای اسلام سیاسی علیه ملتهای ستمدیده مهم نیست؛ مهم این است که این اقدامات خلاف ارزشهای غربی و خلاف مرد سفیدپوست آمریکایی یا اروپایی وابسته به امپریالیسم است.
مدرنیته اسلامگرایان مانند مدل غربی نیست که به آموزش و پرورش، آزادی سیاسی، آزادی زنان، جدایی دین از سیاست و دولت و تحکیم روح فردگرایی بپردازد، بلکه نوآوری در نزد اسلامگرایان قتل و اعدام همجنسگرایان، قطع کردن دست دزدان فقیر که بر اثر احتیاج دست به دزدی میزنند، سنگسار کردن زنان به دلیل زنای محسنه (شوهردار) تا حد مرگ، و تحمیل یک فکر و یک مذهب با زور سرنیزه و زندانی و قتل مخالفان است.
همه این اقدامات از نظر چپ اروپایی بیرحمانه نیست به این دلیل که ما این نقض فاحش حقوق بشر را با مقیاسها و ارزشهای غربی در نظر گرفتهایم! اما اگر این نقض فاحش حقوق بشر و این همه وحشیگری را بر اساس ارزشهای مختلف جنبشهای اسلام سیاسی که از منبع شریعت گرفته شده، بسنجیم، این اقدامات وحشیانه و ارتجاعی اقداماتی بسیار طبیعی هستند که برگرفته از فرهنگ و روح ملتهای خاورمیانه است! از دیدگاه اپورتونیسم چپ جدید اروپایی، آزادی واقعی و «جایگزین مدرنیته» در خاورمیانه همین است.
حسن نصرالله، سید قطب، ابو مصعب الزرقاوی، طارق رمضان، حسین الحوثی، راشد الغنوشی و خمینی از نظر چپگرایان اروپایی قهرمانانی «مستقل» و شایسته تقدیر هستند. بورقیبه، آتاتورک، طاها حسین و محمد عبده و همه الگوهای مدرنیته لیبرال تنها عوامل و نمایندگان استعمارگران برای نشر ارزشهای امپریالیسم هستند که چپ اروپایی برای ریشهکن کردن منابع آن در جهان اسلام باید با فاشیسم اسلامی متحد شود.
این تنها فرانسوا بورگا نیست که خواستار اتحاد فاشیسم دینی با چپ اروپایی بوده است بلکه نویسنده و «شرقشناس وارونه»ی دیگری از چپگرایان اروپا به نام آلن گریش نیز در کتاب «اسلام، جمهوریت و جهان» همین اندیشه را ترویج داده است. او در این کتاب به شدت به یک زن ایرانی مخالف حجاب تاخته و در حمله خود از جملات و اصطلاحاتی که سَلَفیهای اسلامی به کار میبرند، استفاده کرده است. از نظر این «شرقشناس وارونه» زن مسلمان واقعی زنیست که کاملا از فرق سر تا نوگ انگشتان پا پوشیده باشد و نه زنانی «جعلی» با احساسات رقیق، دامن کوتاه و شعارهای فمینیستی که مانند زنان غربی هستند!
آلن گریش مانند اصولگرایان از اسلام دفاع میکرد؛ از نظر او اسلام دینی پیشرفته است و احتیاجی به اصلاحات ندارد. اصولگرایی اصل ترقی جوامع مشرقزمین است و همه کسانی که به دنبال حقوق زنان، آزادی، دمکراسی، مدرنیته و حقوق بشر هستند، مشکوک و از نخبگان غربزده هستند.
از نظر آلن گریش، روشنفکر حقیقی که از آرمانهای اسلامی صحبت میکند طارق رمضان یا خمینی و امثال آنها هستند اما بقیه لیبرالها، نیروهای چپ جهان عرب همه دستنشاندگان غرباند که میخواهند با اصولگرایی اسلامی و روند حاکمیت اسلام بر مشرقزمین مبارزه کنند.
به غیر از فرانسوا بورگا و آلن گریش، نامهای دیگری از این مکتب مانند یان هالوی نیز به چشم میخورد. این روشنفکر چپگرای اروپایی ارتباط میان غرب و جهان اسلام را در یک نقطه و آن هم «استعمار» خلاصه میکند. به نظر او جهان اسلام قربانی استعمار غرب است که علاوه بر غارت منابع مردم، سعی دارد ارزشهای آزادی، دموکراسی، برابری، آزادی زنان، عقلگرایی و پلورالیسم سیاسی را در میان جوامع اسلامی گسترش دهد. از نظر فرانسوا بورگا و آلن گریش و یان هالوی، هیچ راه گریزی از سلطه استعمار برای مردم خاورمیانه وجود ندارد مگر اینکه این ملل ارزشهای غربی در کشورهایشان را از بین ببرند و به فرهنگ و زبان سیاسی اصلی خودشان بازگردند که همانا «خلافت، شریعت اسلامی و حکم امامت» است.
چپگرایان اروپایی به ارزشهای دموکراسی و سکولاریسم و آزادی، اعتقادی راسخ دارند، اما این پدیدهها را به عنوان ارزشهای ذاتی خودشان تنها در جامعه فرانسه و کشورهای اروپا میبینند و میخواهند! به همین دلیل است که آنها در سه دهه گذشته تلاش کردند تا عربها و مسلمانان را متقاعد سازند که آنها با اروپائیان فقط «متفاوت» هستند و نه «عقبمانده»! به نظر آنها جوامع شرق باید با تمام ارزشهای مدرنیته غربی مبارزه کنند و نسبت به ارزشهای ذاتی جوامع خودشان هر چقدر هم که واپسگرایانه هستند، پایبند باشند!
جریان چپ اروپایی یا شرقشناسی وارونه، با بنیادگرایی اسلامی در سه ایده که در نهایت آنها را به اعتقاد به «نظریه توطئه» سوق میدهد، مشترک است:
اولین ایده این است که توطئهای بزرگ از سوی غرب برای تحریف اسلام وجود دارد و تروریسم اسلامی صرفا یک برنامه اطلاعاتی غربی است که با هدف بدنام کردن اسلام و مسلمانان تدارک شده است .
ایده دوم این است که اسلام، برخلاف مسیحیت و یهودیت، نیازی به روند اصلاحات دینی ندارد و مطالبات و خواستههای تجدید اسلام از سوی نظام های غربی مطرح میشود.
سومین ایده این است که علت عقبماندگی مسلمانان، استعمار است و هیچگونه دلیل داخلی برای عقبماندگی مسلمانان غیر از استعمار و قدرتهای غربی وجود ندارد.
چپگرایان اروپایی (به ویژه فرانسویها) در این نقطه که غرب مسبب همه بدبختیهای مردم خاورمیانه و مسلمانان است با بدترین فاشیسم مذهبی به همدیگر میرسند. بنابراین کتاب «صدای واقعی جنوب» در اصل همان «صدای فاشیسم مذهبی» است که خواستار حاکمیت حق الهی و تطبیق شریعت و سرکوب زنان است. در مقابل، زنان عرب یا مسلمان که از لیبرالیسم، سکولاریسم و دموکراسی حمایت میکنند، از نظر این اندیشمندان وارونه، چهرههای دروغین و غیر واقعی هستند که باید پاکسازی شوند.
با پاکسازی و سرکوب همه صداهای خواهان تغییر و دگرگونی در خاورمیانه و کشورهای مسلماننشین است که چپ اروپایی متحدی قدرتمند برای رویارویی با امپریالیسم غرب پیدا خواهد کرد!