امروز حکومت جمهوری اسلامی با همان محدودیتی روبهرو است که خود همواره بر ملت ایران اعمال کرده است: انتخاب بین بد و بدتر؛ انتخاب بین مذاکره و نوعی سازش و یا گام برداشتن به سوی جنگ خانمانسوز برای ایران.
سنجش تاثیر تحریمهای ایالات متحده آمریکا با سه ضلعی محاسبات کنونی قدرت قابل ارزیابی است. سه ضلعی که مبنای آن را کمپین «فشار حداکثری» کاخ سفید برای تغییر رفتار دائمی حکومت پایهریزی میکند.
این سه ضلعی،
۱. اهداف سیاسی را برای تعمیق اختلافات درونی نظام دنبال میکند، تا با آن شاید تصمیمسازان دیگری را در تهران به صحنه بیاورد؛
۲. اهداف دیپلماتیکی را برای همراه کردن کشورهای منتقد دونالد ترامپ از شرق آسیا تا روسیه و از غرب آسیا تا اروپا دنبال میکند، تا با آن حساسیت جهانی علیه یک نظام مخل امنیت جهانی بیشتر شود؛
۳. میکوشد فشار اقتصادی شاهراه تغذیه حکومت جمهوری اسلامی را چنان تنگ کند که شاید محاسبات عقلانی تصمیمسازان بر معادلات ایدئولوژیک نظام چیره شود.
حکومت جمهوری اسلامی حتی با توافق ۱۰۴ صفحهای هستهای هم نتوانست از یک نگرانی امنیتی به یک نظام دیکتاتوری معمولی تبدیل شود. دلیل آن، نوع ماموریتی است که جمهوری اسلامی دنبال میکند و آن تبدیل شدن به امالقرای جهان اسلام است.
نظام در بند واکنشگرایی
سیاست کنونی آمریکا رویکرد رژیم ایران را از کنشگرایی انقلابی به واکنشگرایی محتاطانه سوق داده است. تلاش نظام برای دگرگون کردن این صحنه با تغییر راهبرد «صبر استراتژیک» به «اقدام استراتژیک» عملی شد.
جمهوری اسلامی پس از ناامیدی از احتمال استیضاح رئیس جمهوری آمریکا و مشاهده کارآمدی شگفتانگیز تحریمهای دولت ترامپ در جلوگیری از فروش ۹۰ درصدی نفت ایران در یک سال اخیر، نهایتا راهبرد خود را عوض کرد. نظام با واردکردن اختلال در صدور نفت غیرایرانی در خاورمیانه، تلاش میکند همراهی کشورهای عرب همسو با آمریکا را هزینهدار کند. بخش نظامی حکومت با هشدار به پهپادهای آمریکایی در خلیج فارس قدرت برنامه موشکی ایران را به رخ میکشد و با فاصله گرفتن از اجرای توافق هستهای برجام سعی میکند جامعه جهانی را به تهدید تولید بمب هستهای روبهرو کند.
با بهکارگیری راهبرد «اقدام استراتژیک»، نظام تلاش میکند با کنشگرایی انقلابی، قدرت خود را بازتولید کند. قدرتی که اگر تولید و بازتولید شود تنها و تنها با گسترش و تعمیق نگرانیهای امنیتی اکثر بازیگران بینالمللی نسبت به جمهوری اسلامی امکان پذیر است. با چه دستاوردی؟ سرباز زدن از هر نوع مذاکره آشکار و جدی با این بازیگران. اما تا کی؟
با عدم اقدام نظامی پنتاگون پس از اسقاط پهپاد یک صد میلیوندلاری آمریکا توسط نیروی هوایی نظام و تهدید اروپاییها به ساخت بمب هستهای، راهبرد اقدام استراتژیک برای مدتی و تا حدودی کنشگرایی را به نظام برگرداند.
با تحریمهای جدید کاخ سفید که نهاد رهبری نظام را هدف گرفته، اما، نظام بار دیگر در موضع واکنشی قرار گرفته است. تاثیر یک سیاست واکنشی، آن هم برای یک حکومت انقلابی از نوع جمهوری اسلامی، به معنی قدم برداشتن در زمین کنشهای راهبردی آمریکا است.
بهترین نمونه برای نشان دادن تحرکات رژیم در زمین راهبرد آمریکا، کاهش تعهدات هستهای است که نتیجه آن نقض قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت و بازگشت تحریمهای شورای امنیت، به شکل فنری (Snapback) در کمتر از ۶۵ روز خواهد بود. آنوقت آیا آمریکا در اعمال فشار حداکثری باز هم تنها خواهد ماند؟
واشنگتن چه میخواهد؟
واشنگتن معتقد است تا بقای تهران به خطر نیفتد، تغییر رفتار دائمی حکومت اسلامی در ایران محقق نخواهد شد. هدف همچنان نه تغییر نظام است، نه تغییر رفتار مقطعی نظا؛ با مثلا توافقی سیاسی مانند برجام که پایبندی آمریکا به آن با یک امضای رئیس جمهوری پیشین (اوباما در ۲۰۱۵) اجرایی شد و با یک امضای رئیس جمهوری بعدی (ترامپ در ۲۰۱۸) ملغی شد.
این بار، کاخ سفید برای تغییر رفتار دائمی حکومت، پنج حوزه نگرانیهای هستهای، برد موشکهای بالستیک، نفوذ تروریسم شیعی در منطقه، آزادسازی گروگانهای غربی و امنیت اسرائیل را در دستور کار خود دارد. دستور کاری که کمتر از دو ماه قبل از حصول توافق برجام با ۹۸ رای موافق و تنها یک رای مخالف در کنگره آمریکا به نام «قانون بازنگری توافق هسته ای ایران» تصویب شد.
پایه قانونی پنج حوزه نگرانیهای کاخ سفید از توییتهای دونالد ترامپ استخراج نشده، بلکه بخشی از قوانینی است که رئیسجمهوری آمریکا را به اجرای آن موظف میکند. مهمتر از مسئولیت اجرایی قانون برای کاخسفید، اجماع گفتمانی است که در واشنگتن بر سر این «پنج حوزه نگرانی» نسبت به حکومت ایران وجود دارد. اجماعی که در انتخابات ریاست جمهوری آینده هم حائز اهمیت خواهد بود.
پس، جدیت آمریکا در اعمال فشار برای تغییر رفتار دائمی نظام را نباید با ارزیابی توییتهای پرهیاهو و گاه متناقض دونالد ترامپ سنجید. سه کشور مهم اروپایی، انگلیس، فرانسه و آلمان، اگر هم منتقد شکل رویکرد آمریکا در مواجهه با ایران باشند، اما با بخش اعظمی از پنج حوزه نگرانیهای آمریکا همسو هستند. این روند را در موضعگیریهای مشترک سه کشور مهم اروپایی و حتی اتحادیه اروپا در خصوص نگرانیها نسبت به حکومت ایران میتوان سنجید.
بنابراین، هدفگذاری کاخسفید و همدلی استراتژیک اروپاییان با واشنگتن پیچیدهتر و گستردهتر از موضوع هستهای است. در این معادله، چین و روسیه طبق منافع استراتژیک خود با نوعی نظارهگری منفعلانه در تحلیل نهایی با آمریکا و اروپا در یک مسیر گام برخواهند داشت. نمونه هشدارهای مسکو به تهران در خصوص کاهش تعهدات برجامی ایران و کاهش چشمگیر خرید نفت ایران توسط پکن در یک سال اخیر موید این ادعا است.
روش تحقق اهداف کنونی آمریکا همواره مذاکره و حصول یک قرارداد جامع بوده و هست. توافقی که نه فقط حامل اراده سیاسی لازم در بین بازیگران باشد، بلکه در نهایت از اجماع سیاسی کافی برای تبدیل شدن به یک سند حقوقی برخوردار شود. سندی که ضمانت آن نه فقط سیاسی که بهطور حقوقی در نهادهای ملی و بینالمللی از جمله کنگره آمریکا قابل تایید است.
تهران چه میگوید؟
در طرف مقابل، در تهران، کلیدیترین پرسش ترسیم راهبرد ترکیبی است که سرمایه مظلومنمایی حقطلبانه جمهوری اسلامی در قبال آمریکا را با قدرتنمایی پیوند بزند؛ امری که نتیجه آن تولید نگرانیهای امنیتی برای دنیا است.
آیا در امر حکمرانی میشود دو عنصر متضاد «مظلومنمایی حقطلبانه» و «اقتدارگرایی نگرانکننده» را ترکیب کرد؟ با ادامه و گسترش فشارها و در صورت عدم موفقیت چنین راهبردی، شکنندگی نظام بیشتر خواهد شد.
مقامات و طرفداران جمهوری اسلامی، عمداً یا سهواً، پیچیدگی سیاستگذاری آمریکا در قبال ایران و عزم کاخ سفید برای تغییر رفتار دائمی نظام را به توطئه «ایرانهراسی» دشمنان ایران تعمیم میدهند. گفتمانی که در توانمندی آن برای بسیج مردمی در ایران به نفع نظام تردید جدی وجود دارد.
همینطور با شواهد موجود میتوان استدلال کرد که نظام با گفتمان «ایرانهراسی» در بسیج بینالمللی علیه آمریکا ناتوان بوده است. اشاره به تلاشهای بینالمللی از عراق و عمان گرفته تا ژاپن و کشورهای اروپایی نه برای خرید نفت ایران که برای ترغیب جمهوری اسلامی به مذاکره با آمریکا ناتوانی حکومت ایران را در بسیج بینالمللی علیه آمریکا نمایان میکند.
اکنون، آیا این جمهوری اسلامی است که با تمام قدرت بازدارندگی خود در خلیجفارس، هر روز احساس انزوای بیشتری میکند یا ایالات متحده آمریکا؟ برای آخری، کافی است نگاهی کنیم به همراهی استراتژیک بروکسل و واشنگتن در اعمال فشار بر جمهوری اسلامی: در یک سال اخیر تجارت اروپا با ایران با افت ۹۰ درصدی روبهرو شده، مکانیزم مالی اینستکس در تامین نیازهای ایران ناکارآمد بوده است و سه کشور اروپایی عضو برجام صراحتا از برگشت تحریمهایی سخن میگویند که با کاهش تعهدات هستهای جمهوری اسلامی اعمال خواهد شد.
استراتژیستهای نظام معتقدند که در واقع آمریکا فاقد گزینه راهبردی در مقابل جمهوری اسلامی است و فشار حداکثری واشنگتن یک فرصت حداکثری برای تقویت «حس مقاومت» در ایران است. آنها استدلال میکنند که واشنگتن نهایتا گزینهای جز تحریم ندارد و با تحریم خامنهای آن گزینه هم دیگر به سقف رسیده و کار نمیکند.
شاید در حد شعار این نگاه جذاب باشد. اما، آیا تقویت حس مقاومت داخلی مقابل دشمنان خارجی با رژه کاروان شبه نظامیان شیعه عراقی، پاکستانی، افغانستانی و لبنانی در خیابانهای ایران امکانپذیر است؟ با روند ریزش مشروعیت داخلی، گسترش فساد دولتی و ورشکستی حکومت در اغلب حوزههای حکمرانی، سخن گفتن در مورد تقویت حس مقاومت در بین مردم ایران شعاری بیش نیست.
آیا تحریم خامنهای گزینه آخر فشار حداکثری آمریکاست؟
تحریم شخص خامنهای و نهاد ولیفقیه گزینههای جدیدی را برای واشنگتن ترسیم خواهد کرد. فرمان اجرایی رئیس جمهوری آمریکا برای تحریم رهبر جمهوری اسلامی و نهاد رهبری او، متفاوت از تحریمهای سیاسی، دیپلماتیک و اقتصادی پیشین حالا تصمیمسازترین ارگان نظام را هدف قرارداده است.
تحریم نهاد ولیفقیه یعنی فشار بر روی ثروتمندترین نهادی که قدرتمندترین و متشکلترین نهاد جمهوری اسلامی هم هست. در عین حال، نهاد ولی فقیه که حاکمیت ملی را در ایران در دست دارد، با انتصابهای خود کلیدیترین ارکان و مقامات نظام را مدیریت میکند. اتفاقا این نوع انتصابات یکی از اصلیترین موضوعات تحریمهای کنونی است. از انتصاب مقامات سپاه تا تایید رئیس جمهوری و کلیدیترین وزیران او، از انتصاب شورای نگهبان تا مجلس خبرگان، از انتصاب مجمع تشخیص مصلحت نظام تا مدیریت صدا و سیما و شبکههای فرهنگی-مذهبی تا تعیین نمایندگان بینالمللی ولیفقیه در دنیا همگی با تحریمهای اخیر آمریکا قدم به قدم نشانه گرفته خواهند شد.
آیا تضعیف ولیفقیه همان خواسته نیروهای اصلاحطلب رژیم و بخشی از سپاهیان نبود که حتی در انتخابات فرمایشی نظام بر خلاف رای نهاد رهبری رای دادند؟ این تحریمها شکاف بین نیروهای درون نظام را بیشتر خواهد کرد.
تاثیر این تحریمها به شبکه عظیم ولیفقیه در داخل ایران محدود نخواهد شد. از این پس کشورهای اروپایی باید بین تعامل، داد و ستد و تقویت فرستادگان خامنهای به اروپا و ارتباطات گسترده اروپا با آمریکا یکی را انتخاب کنند. به طور مثال، هر نوع همکاری تشکیلاتی، تجاری و یا بانکی با رییس «مرکز اسلامی هامبورگ» در آلمان، که اتفاقا عضو مجلس خبرگان هم هست، و طبق گزارش دولت آلمان بهعنوان یکی از سازمانهای مهم تبلیغاتی رژیم ایران در آلمان و اروپا به شمار میرود، و از بودجه چندصد هزار یورویی اتحادیه اروپا استفاده میکند، از این پس با محدودیت روبهرو خواهد شد.
اروپایی که از بنیادگرایی اسلامی هراسان است و صدور انقلاب اسلامی را در جوامع خود با دقت رصد میکند، اروپایی که اخیرا با طرحهای توطئه و ترور مخالفان نظام جمهوری اسلامی در خاک خود مواجه شده است، شاید از این پس انگیزه بیشتری داشته باشد تا با همپیمان قدرتمندی همچون آمریکا به مواجه با اسلام سیاسی جمهوری اسلامی بپردازد.
در این یک سال گذشته، تاثیر تحریمهای ایالات متحده با گسترش شکافهای سیاسی و گسلهای اجتماعی در ایران، با شدت گرفتن نگرانیهای امنیت جهانی نسبت به نظام و بالا رفتن فشار اقتصادی قابل ارزیابی بود. از این پس، کاخسفید با تحریم شخص خامنهای و نهاد ولیفقیه پا در مسیری نهاده که در ادامه آن، کلانترین، ثروتمندترین و قدرتمندترین نهاد حکومتی نظام در ایران گام به گام با محدودیتهای متعدد و فراوانی مواجه خواهد شد. زود است که در مورد تاثیر سیاسی، دیپلماتیک و اقتصادی این تحریمها سخن بگوییم، ولی بعید است که جمهوری اسلامی در مقابل تحریم بلندپایهترین مقام حکومتی و نهادی که آيت الله خامنهای ۳۰ سال برای ساختن آن تلاش کرده، ساکت بنشیند.
امروز حکومت جمهوری اسلامی با همان محدودیتی روبهرو است که همواره بر ملت ایران اعمال کرده است: انتخاب بین بد و بدتر؛ انتخاب بین مذاکره و نوعی سازش و یا گام برداشتن به سوی جنگ خانمانسوز برای ایران.
دویچه وله/ دامون گلریز، تحلیلگر سیاسی
مطالب منتشر شده در این صفحه صرفا بازتاب دهنده نظر و دیدگاه نویسنده آن است
https://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=185603