داستان دوستین و شیرین


Image may contain: 2 people

ماجرای دوستین و شیرین در زمان حملہ مغول ھا بہ بلوچستان رخ داد. شیرین دختر لال خان رند بود. جشن عروسی دوستین و شیرین برگزار گردید و ھمہ سرگرم رقص و پایکوبی بودند. ھنگامی کہ می خواستند عروس و داماد را بہ حجلہ ببرند، مغول ھا بہ طور ناگھانی منطقہ نرموک را مورد حملہ قرار دادند و چون رندھا غافلگیر شدہ بودند، شکست خوردند و انتقال دوستین و شیرین بہ حجلہ صورت نگرفت. دوستین ھم مانند سایر جوانان بلوچ با مغول ھا بہ نبرد پرداخت و بہ اسارت درآمد. بسیاری از مردم منطقہ کشتہ شدند و اموال و مواشی شان غارت شد.

دوستین و شیرین
ماجرای دوستین و شیرین در زمان حملہ مغول ھا بہ بلوچستان رخ داد. شیرین دختر لال خان رند بود. جشن عروسی دوستین و شیرین برگزار گردید و ھمہ سرگرم رقص و پایکوبی بودند. ھنگامی کہ می خواستند عروس و داماد را بہ حجلہ ببرند، مغول ھا بہ طور ناگھانی منطقہ نرموک را مورد حملہ قرار دادند و چون رندھا غافلگیر شدہ بودند، شکست خوردند و انتقال دوستین و شیرین بہ حجلہ صورت نگرفت. دوستین ھم مانند سایر جوانان بلوچ با مغول ھا بہ نبرد پرداخت و بہ اسارت درآمد. بسیاری از مردم منطقہ کشتہ شدند و اموال و مواشی شان غارت شد.
مغولان دوستین و سایر اسیران را با خود بردند. در ایّام اسارت ھمیشہ بہ یاد نامزد خود شیرین بود و شکنجہ ھا و تحقیرھای زندانبانان را با شکیبایی و استقامت تحمل می کرد. روزی یکی از فرماندھان نظامی مغول برای بازدید بہ زندان رفت و ھنگامی کہ دوستین بلند قامت و زیبا را دید، بہ ماموران دستور داد تا دوستین را بہ سرپرستی اصطبل بگمارند. دوستین اسب ھای سرکش را رام می کرد و در نگھداری و پرورش اسب ھا کوشش زیادی می نمود.
طی مدتی کہ دوستین زندان بود، مردم بہ پدر شیرین گفتند کسی کہ اسیر مغول ھا و تاتارھا باشد زندہ ماندن او امکان پذیر نیست. پدر شیرین با او صبحت کرد و گفت باید از بازگشت دوستین نا امید بشود و اگر خواستگاری آمد، شیرین باید با عروسی با او موافقت کند.
شیرین کہ شیفتہ دوستین بود، بہ پدرش گفت کہ ھمیشہ در انتظار دوستین خواھد ماند ولی پدرش اصرار داشت کہ اینک چند سال گذشتہ و حتما مغول ھا دوستین را کشتہ اند. بہ ھر حال شیرین، را راضی کردند کہ با جوان دیگری کہ او ھم دوستین نامیدہ می شد ازدواج کند.
مغول ھا جشنی برگزار کردند و یک مسابقہ اسب دوانی ترتیب دادند.
فرماندہ بہ حاکم مغول گفت چون دوستین و دوستش سوارکاران ماھری ھستند، در این مسابقہ شرکت کنند. حاکم مغول موافقت کرد و دوستین و دوستش در مسابقہ شرکت کردند. پس از شروع مسابقہ دوستین و دوستش در پیشاپیش سایر سوارکاران بہ تاخت می رفتند، دوستین در حین مسابقہ بہ دوست خود اشارہ کرد کہ ھنگام فرار، فرا رسیدہ است. ھر دو بہ اسبان خود مھمیز زدند و اسبان با سرعتی حیرت انگیز از مسیر مسابقہ منحرف شدند و دو اسیر راہ خانہ را در پیش گرفتند.
در ھمین زمان، جشن عروسی شیرین و آن جوان کہ اسمش دوستین بود در حال برگزاری بود.
دوستین کہ بہ منطقہ نرموک رسید در آنجا ھیچ کس از آشنایان خود را ندید کہ دربارہ شیرین سوال کند. اندکی بعد دید از دور دید کہ پسری مشغول چرانیدن گوسفندان است ولی چھرہ ای غمگین دارد.
دوستین از پسر بچہ پرسید: پسرجان چرا غمگین ھستی؟
پسر در پاسخ گفت: حدود دہ سال است کہ برادرم را بہ اسارت بردہ اند من و خانوادہ ام ھیچ خبری از او نداریم و از ھمہ بدتر دارند شیرین نامزدش را شوھر می دھند، حالا در خانہ شیرین جشن عروسی برپاست!.
دوستین گفت: ای برادر عزیزم او را در آغوش گرفت، اشک شادی از چشمان ھر دو برادر جاری شد. دوستین بہ برادرش گفت:
تو بہ خانہ برو، من پیش شیرین می روم.
دوستین بہ محل عروسی رفت و با دستارش صورت خود را پوشاند، و فقط چشم ھایش را باز نگھداشت، وی بہ نوازندگان گفت: من خوانندہ ای ھستم، اگر اجازہ می دھید بہ مناسبت این عروسی آواز بخوانم. نوازندگان موافقت کردند.
دوستین قبلا برای شیرین آواز خواندہ بود و بہ نوازندگان گفت: چند آواز می خوانم سازھا را بنوازید. نوازندگان نواختن را آغاز کردند و دوستین شروع بہ خواندن کرد صدای بسیار خوشی داشت، ھمہ سکوت کردند و بہ آواز او گوش می دادند، شیرین با زن ھا در اتاق دیگری نشستہ بود با شنیدن آواز فھمید کہ کسی جز دوستین نیست او پدرش را خواست و گفت این خوانندہ ھر چہ خواست بہ او بدہ. لال خان آمد کنار خوانندہ نشست و گفت: خوانندہ چہ می خواھی؟
دوستین گفت: دخترت شیری را می خواھم!
ھمہ دچار حیرت شدند و دوستین دستار از چھرہ خود برداشت و ھمہ او را شناختند داماد کہ او ھم دوستین نامیدہ می شد گفت: آری حق با تو است شیرین ھمسرت بودہ و از آن تو است.

منبع: یادگاری، عبدالحسین. حماسہ ھای مردم بلوچ. چ، دوم ۱۳۹۴، ن، پژوھشگاہ سازمان میراث فرھنگی. ص، ۲۹۵ ـ ۲۹۷.

 

✍🏻 *شیرمحمد پرکی*✍🏻

source: Reza Shirani

twitter
Youtube
Facebook