استان سیستان و بلوچستان پس از کرمان دومین استان پهناور کشور است. بخش عمدهای از این استان بلوچ و سنی هستند. کرانههای جنوبی این استان سواحل زیبای دریای عمان را تشکیل میدهند که از پتانسیل بالایی برای جذب توریست برخوردارند. بسیاری از اهالی جنوب استان سیستان و بلوچستان که مکران نامیده میشود و در جریان سیل اخیر آسیب دیدهاند از طریق ماهیگیری امرار معاش میکنند. آنچه که در این نوشته سعی کردهام بر مبنای سفر کوتاهی که اخیراً به جنوب این استان داشتهام به آن بپردازم توصیفی کوتاه است از میزان محرومیت و تبعیضی که به این استان سنینشین تحمیل شده است و شرایط بغرنجی که به خصوص زنان این استان در آن گرفتارند.
چابهار: تراژدی یک دوگانگی
منطقه آزاد چابهار که جدا از شهر چابهار است، همچون برابرنهادی، در برابر چابهار قد کشیده است. مراکز خرید بزرگ، هتلها و ویلاهای میلیاردی و خیابانهای خلوت و تمیز منطقه آزاد در برابر مغازههای کوچک، خانههای محقر و توسریخورده و خیابانهای تنگ و کثیف شهر. در کشوری که دومین ذخایر گاز جهان را دارد این بندر معروف از گاز لولهکشی محروم است. چابهار بهرهای از رونق هر چند متزلزل منطقه آزاد نبرده است. راننده تاکسیای که جوانی بلوچ و تحصیلکرده بود مینالید که نصیب اهالی سنی شهر حتا کارگری در تأسیسات منطقه آزاد نیست، میگفت حتا دربانهای منطقه از میان شیعههای غیر بلوچ برگزیده میشوند. آمار نیز از نزدیکی این ادعا به واقعیت خبر میدهند. در حالی که ۹۵٪ جمعیت چابهار بلوچ و سنیاند ۹۵٪ مدیران، ۸۵٪ معلمان و حتا نیمی از کارگران منطقه آزاد شیعه و غیر بومیاند.
به نظر میرسد محسوسترین تأثیر منطقه آزاد بر روی زندگی اهالی شهر، تلاش برای هویتزدایی از شهر است. چابهار بیش از پیش از شهری سنینشین به شهری با اکثریت شیعه تغییر چهره میدهد. یکی از مهمترین این نشانهها برنامهریزی برای مهاجرت بیش از یک و نیم میلیون غیر بومی( شیعه) به چابهار است. بسیاری معتقدند این محرومیت با عامل دینی گره خورده است
این تلاش برای هویتزدایی از سوی دیگر با مقاومت اهالی مواجه شده است. یکی از مثالهای مقاومت اهالی در برابر این هویتزدایی کشمکش بر سر تغییر نام خیابان مکران (بلوچستان) است. در یک سوی این منازعه مسئولین شیعه شهر هستند که میخواهند یکی از خیابانهای قدیمی شهر از مکران به نام یکی از شهدای مدافع حرم تغییر یابد و سوی دیگر منازعه اهالی و علمای بلوچند که میخواهند نام خیابان مذکور همچنان مکران باقی بماند. منازعه بر سر نام مکران تا جایی رسید که امام جمعه اهل شیعهی چابهار هم مؤکداً از مسئولان خواست تا نام مکران تغییر کند. تلاش برای مقابله با هویتزدایی از مناطق بلوچ و سنینشین از سویی دیگر با گرایش شدید و گاه افراطی به سوی دین (اهل سنت) خود را نمایش میدهد. دیدن زنانی با روبنده و نقاب در شهر اصلاً عجیب نیست. برخلاف دیگر نقاط کشور در بلوچستان با رواج مدارس دینی سنی حتا در روستاها مواجهیم؛ مدارسی که حتا طبق گفته مدافعانش، برنامههای درسی مشابه مدارس دینی پاکستان دارند ( به یاد داشته باشید که طالبان از همین مدارس دینی پاکستان سربرآورد).
چهاربیتی
در اخبار دنبال نام روستاهای سیلزده میگردم، روستاها عدد و آمارند و نامهایی که در جستجویش هستم را نمی یابم… چهاربیتی!
ماشینمان در روستای چهاربیتی خراب شده است، از بازدید باغهای استوایی برمیگردیم. شانس آوردهایم که نه در جاده که در میانهی میدان روستا توقف کردهایم. مهر ماه است و با اینحال گرما طاقتفرسا است. اهالی برای کمک میآیند. یکی از اهالی گویا سررشتهای از مکانیکی دارد. تا او به کمک راننده مشکل ماشین را حل کند داخل مغازهای میشویم که به زحمت کل سرمایهاش دویست هزار تومان میشود و با اینحال مرد مغازهدار با گشادهدستی فرزندانم را به بستنی مهمان میکند و اجازه میدهد برای دور ماندن از شر گرما در مغازه بمانیم. دورتر تعدادی زن و دختر کودک و نوجوان ایستادهاند و ما را تماشا میکنند. فرصت مناسبی است برای معاشرت با مردم واقعی بلوچستان. مهمان دو خواهر میشویم در خانهای که زیراندازش روفرشی نازکی است و همه مساحت اتاقی که همهی خانهشان هست از ۱۲ متر هم تجاوز نمیکند. خانهای که یک سوی آن رختخوابها چیده شدهاند و در کنارش هم چند تکه ظرف و ظروف… و مساحت باقیمانده محل خواب و زندگی یک خانواده ۹نفری است!
خانه همچون بیش از ۹۰٪ دیگر خانهها از بلوکهای سیمانی ساخته شده است و درزهای بین بلوکها در حدی است که میتوان از داخل خانه خارج آن را دید.
از کار و درس دخترها میپرسم. چهاربیتی با چند صد نفر جمعیت فقط یک دبستان ۶ کلاسه دولتی دارد و دو مدرسه دینی برای بعد از دبستان که یکی پسرانه است و یکی دخترانه. دولت به سادگی از وظیفه خود برای تأمین آموزش رایگان سرباز زده است و این زمین خالی را مدارس دینی پر کردهاند. تصور سربرآوردن بنیادگرایی دینی در این مناطق همچون محوری برای مقاومت در برابر سرکوب و تبعیض دور از ذهن نیست؛ محوری که در صورت قدرت گرفتن زنان از قربانیان اصلی آنند.
عکسی از روستای چهاربیتی در میان سیلاب پیدا نمی کنم. نشانی از باغهای استوایی، خانههای سیمانی و مردمانی با قلبهایی بزرگ و دستانی خالی نمیبینم.
به یاد مرد مغازهدار میافتم که هر چه کردیم پولی برای بستنیهایی که خریدیم دریافت نکرد، مردی که قطعه ایاز خودروی شخصیاش را باز کرد و به خودروی ما بست تا در راه نمانیم و هیچ پولی هم بابت آن همه زحمت دریافت نکرد.
آنها را تصور میکنم گرفتار در میان سیلاب تا تتمه زندگیشان را از آب بیرون بکشند.
درک
کافی است روستای درک را گوگل کنید، تلاقی کویر و باغ و دریا… نمیدانم چند نقطه دیگر در جهان میتوان یافت که تا این حد شگفتانگیز باشد. شاید اگر درک در بلوچستان سنینشین نبود امروز به جای تابلوی بزرگ هشدار آلودگی منطقه به مالاریا، تابلوهای رنگارنگ مراکز تفریحی و توریستی به چشم میخورد. بلوچستان را سالها است که سیل بیخبری ما با خود برده است.
تیس
خودروی ما کنار غارهای سهگانه تیس توقف کرده است. تا از تپه بالا برویم و برسیم به غار اول، دخترکی کوچک با لباسهای مدرسه به ما میرسد. ما را از همان نزدیکیها دیده است و حالا آمده است تا نقش راهنما را برایمان بازی کند. تند و تند برایمان از غارها میگوید؛ رسا و روان و قاطع. آرزو میکنم همیشه صدایش همینطور رسا بماند؛ بلوچستان به صدای رسای زنان و مردانش احتیاج دارد.
در پایان
بلوچستان قلب بزرگ و مهجور ایران است. سالها است نگاه امنیتی به این استان از یک سو محرومیت و تبعیض را به این مناطق تحمیل کرده است و از سوی دیگر مانع آمد و شد و نزدیکی این مناطق با دیگر بخشهای کشور شده است. نشانههای مهمی وجود دارد که تبعیض مبتنی بر دین را در این مناطق تأیید میکند و از سوی دیگر ناخودآگاه عاملی شده است بر رواج بنیادگرایی دینی در این مناطق و بنیادگرایی همچون همه جای جهان بیشترین ضربه و آسیب را به زنان میزند. شاید سیل اخیر بهانهای باشد برای بالا بردن همدلی میان اهالی دیگر مناطق ایران با مردم بلوچستان و تلاش برای همبستگی به قصد ساختن جهانی عاری از تبعیض و فقر.