بنده در باره سرکوب و غارت و کشت و کشتار بلوچها توسط حکومت های مرکزی در تاریخ بسیار نوشته ام. اما در این نوشتار کوتاه هموطنان گرامی را به مستندات مکتوب دو مورد مشخص (قتل عام بلوچها توسط کیخسرو در ایران باستان و قتل عام وحشیانه بلوچها توسط قاجار) رجوع می دهم.
شوربختانه تاریخ را همواره فاتحان سرمست به سود خود می نویسند, تا سوار بر روایات حوادث پر فراز و نشیب, خود را اهورامزدا و قدیس, و “شکست خورده” را اهریمن و ابلیس معرفی کنند. اما در این مورد مشخص حتی با رجوع به همان تاریخ فاتحان می توان حقیقت تلخ را بوضوح دید. تاریخ بشری مملو از جنگها و قتل و غارت های فراوان قومی, قبیله ای, ملی, مذهبی, جاه طلبی و استثمار و استعمار و غیره است. مصادره به مطلوب تاریخ نیز موضوع جدیدی نیست. استناد به تاریخ اجتماعی, سیاسی توسط اسطوره پردازان عقبگرا و باستانگرایان و سوءاستفاده از آن همانند استناد به صدها هزار روایت ” مذهبی “من در آوردی” و جعلی امری رایج بوده و است. مثل روایت مضحک و جعلی اخیر حسن روحانی در مورد اجر ده برابری شهادت ملوانان ناوچه کنارک توسط موشک خودی در دریا در مقایسه با شهادت توسط موشک خودی در هوا و یا زمین. در داخل کشور هیچکس را یاری پرسیدن این سوال نیست که در صدر اسلام اصلا جنگی در دریا صورت نگرفته. در نتیجه این روایت ساختگی بر اساس کدام حدیث و راوی و شواهد است؟
اگرچه فردوسی در شاهنامه در باب رزم کیکاووس با شاه هاماوران به عدم ستیزه جویی و استقبال گرم بزرگان و پهلوانان مکران (بلوچستان) از کیکاووس و به سلامت گذشتن سپاهیانش از مکران اشاره میکند؛ یا در داستان سیاوش در نامه افراسیاب به فرمانده سپاه توران که حاوی دستور او برای گرفتن باج و خراج از مکران نام برده شدهاست, که ظاهرا مناقشه برانگیز نیستند. اما در پی شكست افراسياب و متواري شدن او كيخسرو در پي او روان شد و پیک هایی نزد خاقان چين و شاه مكران فرستاد.اما شاه مکران از اطاعت از وی سر باز زد و کهتری را نپذیرفت و قاصد را نیز به خواری از دربار خود راند و به کی خسرو پیغام داد اگر بی آزار از مکران عبور کند هیچ آسیبی متوجه وی نخواهد شد اما اگر تصمیم به ورود سپاهیانش به مکران داشته باشد باشد در برابر ویرانی مکران سکوت نخواهد کرد و با پاسخ سختی روبرو خواهد شد. و اینگونه شد که لشکر کیخسرو به مکران زمین (بلوچستان) حمله کرد.
شاهنامه چنین می گوید:
دگر نامور چون به مکران رسید / دل شاه مکران دگرگونه دید
بر تخت او رفت و نامه بداد / بگفت از پیام آنچ بودش بیاد
سبک مر فرستاده را خوار کرد / دل انجمن پر ز تیمار کرد
بدو گفت با شاه ایران بگوی / که نادیده بر ما فزونی مجوی
از آن پس دلیران پرخاشجوی / بتاراج مکران نهادند روی
بدرهای شهر آتش اندر زدند / همی آسمان بر زمین برزدند
بخستند زیشان فراوان به تیر / زن و کودک خرد کردند اسیر
و زآن انجمن کشته شد ده هزار / سواران و گردان خنجرگزار
هزار و صد و چل گرفتار شد / سر زندگان پر ز تيمار شد
خروش زنان خاست از دشت و شهر / چشيدند زان رنج بسيار بهر
بزرگان ايران توانگر شدند / بسي نيز با تخت و افسر شدند
البته در شاهنامه موارد دیگری نیز است, بعنوان مثال شکست اردشیر ساسانی در پیکار با بلوچ ها .
ز کار بلوچ ارجمند اردشیر/ بکوشید با کاردانان پیر
نبد سودمند به افسون و رنگ / نه از بند و ز رنج و پیکار و جنگ
فردوسی در ادامه قتل عام فجیع و وحشیانه بلوچها توسط انوشیروان را چنین به تصویر می کشد :
از ایشان فراوان و اندک نماند / زن و مرد جنگی و کودک نماند
سراسر به شمشیر بگذاشتند / ستم کردن و رنج برداشتند
ببود ایمن از رنج شاه جهان / بلوچی نماند آشکار و نهان
شاهنامه از اسارت گرفتن زن و کودک بلوچ توسط سپاهیان پادشاه می گوید. دقیقا همین واقعه یعنی قتل عام مردم بلوچ و به اسارت گرفتن حدود ٣٢ هزار زن و کودک و مردم بلوچ توسط قشون قاجار نیز رخ داد. که تا به امروز مردم بلوچ به بقیه ایرانیان می گویند “قجر” یا “گجر”. در این مورد تاریخی نیز مستندات و کتاب های فراوانی نوشته شده است. از جمله کتاب بلوچستان در سالهای ١٣٠٧ تا ١٣١٧ قمری به تالیف عبدالرضا سالار بهزادی از مجموعه انتشارات ادبی و تاریخی موقوفات دکتر محمود افشار یزدی می باشد که بخش هایی از آن بدون تفسیر تکمیلی در زیر آمده است.
حتی کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی نیز در مورد جنایات تاریخی حکومت مرکزی قاجار می گوید: نیروهای قاجار که به ظاهر برای امنیت و آرامش بلوچستان اعزام میشدند، اموال مردم را غارت میکردند. در این دوران وضع چنان نابهنجار بود که فرماندهان، تجاوز به نوامیس بلوچ را نوعی افتخار میدانستند. حاکمان قاجار بعد از گروگانگیری، زنان، دختران و پسران بلوچ را به اسیری گرفته، به سوی حرمسرای خود رهنمون میکردند. از جمله این تجاوزات در زمان حکومت ناصرالدوله، فرمانفرمای کرمان اتفاق افتاد. وی ابولفتحخان ترک را بر بلوچستان گماشت تا بر امور آنجا نظارت کند، در حالی که طایفۀ بلوچ، یار احمد زهی اطاعت از حکومت مرکزی را پذیرفته بودند. ابولفتح خان بر سر این طایفه ریخت و آنها را قتل عام کرد. یار احمد زهیها از سر حد که محل زندگیشان بود، به فهرج کوچ کردند. در این حمله ابوالفتحخان که قصد تجاوز به یک زن بلوچ را داشت، وقتی با مخالفت شوهر و اقوام زن مواجه شد، سر شوهر او را برید و روی سینه زن قرار داد و در چنین حالتی به زن تجاوز کرد. شبیه این حادثه در گذشته در زمان محمد شاه قاجار توسط حبیباللهخان شاهسون اتفاق افتاده بود؛ شاهسون که به بمپور و نرماشیر آمده بود، قصد تجاوز به زنان و دختران بلوچ را داشت؛ مردم بلوچستان حاضر به تن دادن به این ننگ نشدند و دختران و زنان خود را کشتند. (وانسن، 1354: 311؛ سپهر، ج 1 و 2، 1377: 819؛ دریاگشت، 1370: 31).
عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان
اردیبهشت ١٣٩٩