سازمان ملل چگونه زیبا عزیزی را به عنوان برترین زن روستایی جهان انتخاب کرد؟
رؤیای دختر بلوچ از قصرقند تا الگویی جهانی
زیبا عزیزی، زاده روستای عزیزآباد شهرستان «قصرقند» استان سیستان و بلوچستان است و همین چند روز پیش سازمان ملل او را بهعنوان چهارمین بانوی روستایی برتر جهان و برترین زن روستایی ایران معرفی کرد. قبل از اینکه به دنیا بیاید شناسنامهدار شد، برای همین خودش هم دقیق نمیداند متولد چه سالی است. پدر و مادرش سال ۶۲ برای دختر نداشتهشان شناسنامه گرفته بودند تا کوپن بیشتری بگیرند. درحالی که چند سال بعد زیبا در آخرین شب ماه رمضان به دنیا آمد. ۵ ساله بود که به روستای «دِه جَن» که در زبان بلوچی به زن برتر میگویند، کوچ کردند تا در نبود پدر که آن وقتها برای تأمین مخارج زندگی به دوبی رفته بود در کنار خانواده پدری زندگی کم دردسرتری داشته باشند.
حالا که بیشتر از ۲۵ سال از آن زمان میگذرد، زیبا آن روزها را نصفه نیمه به خاطر میآورد و اینطور تعریف میکند: «دورترین خاطراتم برای وقتی است که مادرم هم خیاطی میکرد هم بزها را به چرا میبرد. من هم با سن و سال کم، از خواهر یک سالهام مراقب میکردم و به کارهای خانه میرسیدم. آن وقتها مادر من تنها زن روستا بود که اجاق گاز داشت و با اینکه باید حسابی صرفهجویی میکردم تا کپسول گاز خالی نشود، اما خوشحال بودم که مثل بقیه روی آتش غذا درست نمیکنم. از اینکه مادرم آن همه کار میکرد خیلی ناراحت بودم، به خودم میگفتم قول بده بزرگ که شدی این روزها را جبران کنی! البته هرچقدر بزرگتر میشدم چون پدرم نبود، سختگیریهای مادرم بیشتر میشد طوری که حتی برای مدرسه رفتن کلی التماسش کردم. برای اولین بار چند معلم آمده بودند به بچههای روستای ما و روستاهای اطراف درس بدهند، در صورتی که توی روستای ما نه مدرسهای بود نه جایی که معلمها شب را آنجا بمانند.»
پدربزرگ زیبا که از ریش سفیدهای منطقه و حلال مشکلات مردم روستا بود، در خانهاش به معلمها جا داد و همین شد شروعی برای تغییر مسیر زندگی زیبا.
آن وقتها خانه زیبا، عمو، عمهها و پدربزرگش به یک حیاط مشرف بود و یک جورهایی در کنار معلمهای تازه وارد روستا زندگی میکرد. چند متر آن طرفتر هم احمد بلوچی خانه گلی قدیمیاش را در اختیار معلمها گذاشته بود تا بچههای روستا در آن درس بخوانند. زیبا و عمهاش اولین کلاس اولیهای روستا محسوب میشدند اما در روستای آنها تعصب خاصی نسبت به دخترها وجود داشت. پدر بزرگ زیبا هم فقط برای این راضی شده بود دخترش مدرسه برود که تحت تأثیر معلمهای تازه وارد قرار گرفته بود.
زیبا که به کمک پدربزرگش ابتدایی را تمام کرد، برای مقطع راهنمایی باید میرفت روستای «هیت» که فاصله زیادی با دِه جَن نداشت اما باز مادرش مخالف بود و زیبا یک بار دیگر پدربزرگش را جلو انداخت تا به هدفش برسد. برای اینکه بهانهای دست مادرش ندهد، صبح خیلی زود بیدار میشد و قبل از رفتن به مدرسه نان میپخت، جای بزها را تمیز و حیاط را آب و جارو میکرد، ناهار میپخت و بعدازظهر هم که از مدرسه برمیگشت اگر نان تمام شده بود، باز تنور را روشن میکرد و شام میپخت، آخر شب هم میرفت سراغ درسهایی که چند ماه اول سال تحصیلی، برای هیچ کدامشان کتاب نداشت.
از قضا یک معلم سختگیر هم داشت که اهمیت نمیداد زیبا کتاب دارد یا نه، امتحانش را میگرفت و درسش را میپرسید. زیبا هم که سر کلاس شش دانگ حواسش را جمع میکرد سؤالها را تا حد قابل قبولی جواب میداد اما تا مدتها برای سرآستینهای سوختهاش جوابی نداشت که به خانم «کی خواه» بدهد: «به جای لباس فرم، پیراهن بلوچی میپوشیدم و چون هر روز نان میپختم سر آستین همه لباسهایم سوخته بود و خانم معلم این یک مورد را قبول نمیکرد ولی چند ماه بعد که کتابدار شدم و پشت سرهم نمرههای ۱۹ و ۲۰ گرفتم خانم معلم شد بهترین دوست و همراه من.»
زیبا تصمیم گرفت زندگی دخترهای روستا و خواهر و برادرهایش را تغییر دهد تا سختیهایی که تجربه کرده بود برای آنها هم تکرار نشود. آن وقتها در روستای محل زندگی زیبا دیپلم گرفتن یک افتخار بود و او که شده بود مایه افتخار خانواده، راحتتر به روستاهای اطراف میرفت تا موانع سر راه زنان، دختران و بچههای پر تعداد روستا را بردارد.
شده بود معلم نهضت و دختران و زنان بازمانده از تحصیل را که هیچ انگیزهای برای پیشرفت نداشتند تا سرحد امید به آینده پیش برد. درکنار تدریس، تحصیل را در رشته علوم اجتماعی ادامه داد. دانشگاه بهترین فرصت را برایش ایجاد کرده بود تا آرزوهای کودکیاش را واقعی کند:
«دوره تدریسم توی نهضت سوادآموزی تمام شد و استخدام آموزش و پرورش شدم. دیگر توی همان مدرسههایی که خودم درس میخواندم درس میدادم. قبل از هرکسی به فکر خانوادهام بودم و میخواستم آنها را از وضعیت سختی که داشتند نجات بدهم. پدرم که درآمدش به تعداد شترهایی که رام میکرد بستگی داشت، از ناحیه دنده دچار شکستگی شد و از دوبی برگشت. من علاوه بر اینکه هوای مادرم را داشتم پا به پای پدرم توی زمین کشاورزی هم کار میکردم. دیگر کسی به من نمیگفت دختر یعقوب، همه پسر یعقوب صدایم میزدند.
به غیر از کمک در مخارج خانه وام گرفتم و خانه پدرم را بزرگتر کردم تا خواهرو برادرهایم برای خودشان یک اتاق داشته باشند. با خواهر و برادرهایم فارسی صحبت میکردم، برای اینکه مادرم به نگاه کردن مسابقات کشتی و فوتبالم گیر ندهد، آنقدر از این ورزشها برای پدرم تعریف کردم که دیگر با من پای تلویزیون مینشست و مسابقهها را دنبال میکرد. خانواده که کم کم رو به راه شد، باید میرفتم سراغ هم زبانهایم.
راه برای ارتباطم با خیرین باز شده بود و به آنها میگفتم دوست دارم تبعیضی را که بین دخترها و پسرهای منطقه وجود دارد بردارم، دلم میخواهد دختران روستا هم امکان درس خواندن داشته باشند، بتوانند با هنر بومی منطقه پول دربیاورند و پسران روستا هم به خاطر نداشتن لوازم التحریر و امکانات تحصیلی از درس جا نمانند. خوشبختانه آنها دغدغههای من را باور کرده بودند و همراهیام میکردند تا جایی که کافی بود پا به یک روستا بگذارم تا اهالی دورم جمع بشوند و کمک بخواهند.
این وضعیت ادامه پیدا کرد تا اینکه دوسال پیش به جمعیت امام علی(ع) معرفی شدم. آنها هم که یقین پیدا کردند برای کمک به مردم زادگاهم هرچه توان داشته باشم به کار میگیرم من را بهعنوان یکی از مربیهای جمعیت در خانه ایرانی شهرستان قصر قند انتخاب کردند. وقتی آمدم تهران و شهری به این بزرگی با این همه امکانات را دیدم در راه برگشت به قصر قند به خودم گفتم کارهایی که تا الان انجام میدادی هیچ بود و باید فعالیتهایت را بیشتر کنی.
خوشبختانه «خانه ایرانی» در منطقه بخوبی جا افتاد و علاوه بر اینکه اهالی از این موقعیت بخوبی استفاده میکنند، خیرین هم به این فعالیتها اعتماد دارند به طوری که تا به امروز به کمک آنها، بیشتر از ۲۰۰ مدرسه در این منطقه ساخته و تعمیر شده است. کتابخانههای متعددی راهاندازی شد. در مناطق مختلف که ذهنیتی از سرویس بهداشتی نداشتند، چندین دستگاه سرویس بهداشتی و برای رفع مشکل آب آشامیدنی چندین مخزن نگهداری آب آشامیدنی ساخته شد؛ خانوادههای نیازمند شناسایی شدند. تاکنون چندین مرتبه بستههای مواد غذایی و لوازم التحریر در میان اهالی و دانشآموزان منطقه توزیع شده. نگاههای سختگیرانه و تبعیضآمیز تا حد زیادی کمرنگ شده و بسیاری از جوانهای روستای من و روستاهای اطراف به آینده امیدوار شدهاند.»
موفقیتهای پی در پی او و تأثیری که در رشد منطقه برجای گذاشت، باعث شد سازمان ملل او را بهعنوان یکی از زنان روستایی منتخب جهان معرفی کند. هرچند خودش میگوید: «البته که مسئولیتم بیشتر شده اما همه شادمانیام از این است که ولولهای بر پا شده در میان اهالی روستای عزیز آباد و شهرستان قصر قند و انگیزهای دوچندان درجوانهای این منطقه زنده کرده است.»
با تشکر از صفحه ایران دوستان