ايام عاشوراست و بازار سينه زنى و نوحه خوانى و ياد كردن از شجاعت و دلاورى امام حسين حسابى گرم. امروز، دهمين روز ماه محرم است و فردا دوباره همه چيز به وضع عادى باز خواهد گشت؛ تا اربعين و چهلم امام حسين.
اگر درست بنگريم، ما مسلمانان شيعه، نه مسلمان محمدى هستيم و نه شيعه ى على. اين ها اسم هايى ست كه از ابتداى كودكى با خود حمل كرده ايم، و خود را صاحب چنين دين و مذهبى مى دانيم. اما واقعيت اين است كه هزار فرسخ از مسلمانى و هزار فرسخ از شيعه بودن فاصله داريم.
بيشتر ما، در تئاترى كه نمايش اسلام و تشيع در آن اجرا مى شود، به اندازه ى طول عمر مان، نقش بازى مى كنيم و گاه اين نقش را چنان جدّى مى گيريم، كه گويى سناريو، بر اساس زندگى خودِ ما نوشته شده است. اما اين طور نيست، بلكه ما در طول زمان، از خانواده، از مدرسه، از جامعه اين نقش را آموخته ايم و بى آن كه خود بدانيم به ايفاى آن پرداخته ايم.
مسلمانى ما، شبيه به مسلمانىِ مردم مسلمان كشورهاى ديگر، خصوصا كشورهاى عربى، و كشورهايى كه اسلام از آن ها برخاسته است نيست. قرآن كريم، به زبان عربى ست، و عرب زبانان، قرآن را آن طور مى فهمند كه بايد بفهمند. اما ما، زبان مان فارسى ست، و قرآن را آن طور مى فهميم كه مترجمان قرآن مى فهمند! به خاطر همين، تفاوت هست ميان منى كه قرآن فولادوند را مى خوانم با شمايى كه قرآن جلال الدين فارسى را مى خوانيد!
گاه نيز، فهم قرآن براى ما اصلا اهميتى ندارد! همين كه به صورت شكسته بسته، و بدون دانستن معنى، صدا را بلند كنيم و به خيال خود، قرآن را به عربى بخوانيم، احساس آرامش قلبى به ما دست مى دهد و گمان مى كنيم كه خداوند عالميان، اين جور قرآن خواندن ما را به زبان «اوریژينال» بيشتر مى فهمد و مى پسندد.
مسلمانى ما گاه تبديل به كمدىْ كلاسيك، و گاه تبديل به كمدى تراژدى مى شود. اين اتفاق آن قدر افتاده است، كه براى ما حالت كاملا عادى پيدا كرده، و چندان موجب تعجب ما نمى شود.
دخترك بر سرش تكه پارچه اى مى اندازد و آرايشى غليظ بر چهره دارد. تمام تارهاى موى سر او كه مش كرده و به رنگ طلايى ست از زير تكه پارچه -كه مثلا حجاب است- بيرون است.
حاج آقاىِ سن و سال دارى، كه وسط پيشانى اش به علامت نماز زياد خواندن و عبادت زياد كردن -با جراحى پلاستيك سنتى البته!- پينه بسته، و محاسن آنكادر شده اى دارد، و كتى گشاد و بلند بر تن دارد، و تسبيح مى گرداند، و زير لب به علامت خواندن دعا و فرستادن صلوات، فش فش مى كند، هنگام معامله، براى كسب صنار سه شاهى -كه به زبان امروز چند ده ميليون تومان يا دلار مى باشد!- به راحتى دروغ مى گويد و سرِ خريدار غريبه و آشنا كلاه مى گذارد.
بانويى مسلمان و چادرى، كه از مچ دست تا آرنجش النگوى طلاست، و لباس زير چادرش از لندن خريدارى شده، و جز يك چشم، از چهره ى او چيزى ديده نمى شود، به محض اين كه به محفل زنانه مى رسد و چادر از سر بر مى گيرد، بى هيچ حجب و حيايى، شروع به بدگويى و غيبت از فلان كس و بهمان كس مى كند كه بيچاره ها، روح شان هم از اين كرده ها بى خبر است!
مردى كه تمام عمر مسلمان بوده، و تمام عمر نمازِ سرِ وقت اش ترك نشده، ولى بدون الكل نمى تواند زندگى بكند، چند استكان بالا مى رود و خيارماست و مزه هاى ديگر را كه همسر مسلمان اش بر سر بساط گذاشته نوش جان مى كند، و وقت نماز كه مى رسد، دهان اش را چند بار آب مى كشد و با نهايت خضوع و خشوع، بر سر جا نماز مى ايستد و با تمام وجود، به طرفِ قبله اى كه جهت اش هم چندان دقيق نيست سجده مى كند.
خيلى از ما، نماز مى خوانيم و معنى اش را نمى دانيم. روزه مى گيريم، و هنگام افطار و سحرى به حدّ مرگ مى لمبانيم. جهاد را يكى از فروع دين مى ناميم، اما وقتى خطر پيش مى آيد، به جاى مقابله با خطر، با انواع و اقسام حيله ها، از مقابل خطر مى گريزيم.
آن ها هم كه امروز، به ميمنت بر قرار شدن حكومت اسلامى، در ادارات و محل تحصيل و كار، خود را مسلمان دو آتشه بلكه هم سه آتشه و چهار آتشه نشان مى دهند و ظاهرا به تمام دستورات اسلام مقيدند، وقتى به خانه مى رسند، آن كار ديگر و بدتر از آن كار ديگر مى كنند. اگر هم مقامى داشته باشند، مى دزدند و مى چاپند و غارت مى كنند. «يا زهرا» مى گويند و شلاق و كابل را چنان بر بدن مجرم سياسى فرود مى آورند كه پوست و گوشت مى شكافد و له و لورده مى شود…
اين داستان سرِ دراز دارد و هر كس بگويد نمونه هاى آن را در كشور ما نديده يا خود، هنرپيشه ى اين نمايش دينى نبوده و ايفاى نقش نكرده، دروغ مى گويد. دروغ مى گويد. دروغ مى گويد.
همين ماجراى امام حسين و عاشورا. مردى با هفتاد و دو تن، مى رود در مقابل لشكر ظلم مى ايستد. با اين لشكر مى جنگد. در اين جنگ شكست مى خورَد و همه ى ياران اش كشته مى شوند. اين داستان را در قالب هاى مختلف، از دوران كودكى مان تا به امروز صدها بار شنيده ايم. امام حسين مظهر شجاعت و آزادگى ست و براى دين اش، بدون ترس، به مرگ لبخند مى زند.
اكنون جماعتى حكومت را در دست گرفته اند، كه بهتر از معاويه و يزيد عمل نمى كنند (و توجه داشته باشيم كه اين دو نفر مورد احترام بسيارى از مسلمانان غير شيعه هستند و اين ما شيعيانيم كه اين دو نفر را به اضافه ى سه خليفه ى قبل از على، اگر به ما بدهند، با دست هاى خودمان خفه شان مى كنيم!)
اما غير از اعضا و هواداران سازمان مجاهدين خلق، كه به نوعى ديگر از دين و مذهب شيعه، معتقد هستند، و آن را وسيله اى براى تغيير ذهنيت اعضاى خود قرار مى دهند و آنان را با القا اين اعتقادات به وسط ميدان مى فرستند و شهادت را به آن ها وعده مى دهند، كدام يك از مسلمانان شيعه ى معتقد به حسين، كه اين حكومت را يزيدى مى دانند، مانند حسين و ياران اش، بر اساس اعتقادشان نه هيجانات آنى اجتماعى، در مقابل اين حكومت قيام مى كنند و حاضر به جان باختن مى شوند؟
آنچه ما ديده ايم، طاقت آوردن مانند حسين بوده است تا جنگيدن مانند او! البته طاقت آوردن كم دردسرتر و كم خطرتر است و آدمى مى تواند در كنج خانه اش نيز طاقت بياورد!
اگر ايرانيان واقعا حسينى عمل مى كردند، و رهبران سياسى مخالف حكومت كه جان شان را حاضرند براى حسين از دست بدهند -البته در مراسم سينه زنى و زنجير زنى و تو سر زنى!-، حسينى رفتار مى كردند، با اين تعداد حسينْ دوستان، كه نه ٧٢ تن كه دستكم چند ميليون نفرند -آمار بر اساس جماعت هياتى و سينه زنان و گروه هاى طبل و سنج كوبان و توزيع كنندگان و گيرندگان غذاهاى نذرى!- اثرى از حاكميت ظلم باقى نمى گذاشتند.
اما حسين و عاشورا، دين ما نيست، فيلم ماست! آيينى ست، مثل كارناوال هاى خارجى. مثل مراسم مسيحى ها در دهكده هاى دور افتاده ى ايتاليا. در اين مراسم، كه به ياد حسين برگزار مى شود، و برگزار كنندگان و سازمان دهندگان اش تقريبا تماما اراذل و اوباش محلات هستند، به همه ى ما خوش مى گذرد. رفيق كمونيست من هم پيراهن سياه به تن مى كند و با غم و اندوه فراوان، بر سر و سينه اش مى كوبد.
لطفا از گفته هاى من نرنجيد و ناراحت نشويد. به ما نه، به خودتان بگوييد كه واقعا كه هستيد و چه مى كنيد! وجدان تان هم ناراحت نشود، چرا كه اين نمايش ها، بخشى از زندگى ست و همه ى ما، بيش و كم، در اين عرصه، نقش هايى ايفا كرده ايم. اگر هم باور داريد كه شما واقعا حسينى زندگى مى كنيد، بفرماييد! اين شمشير و اين ميدان و اين هم حكومت ظلم (همان طور كه خودتان مى گوييد). آستين بالا بزنيد و به ساقط كردن آن همت گماريد! حسين چنين زيست و چنين مُرد! اگر حسينى هستيد بسم الله! و اگر نيستيد، لطفا چنان در نقش خود فرو نرويد كه احساسِ حسين واقعى بودن به شما دست بدهد! اين فقط يك نقش است، و روز بعد از عاشورا، لباس تان را بايد عوض كنيد و گريم تان را پاك كنيد و چهره تان را از حالت محزون، به حالت عادى باز گردانيد! لطفا زياد اعتقادات مذهبى تان را جدّى نگيريد!
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/10/218675.php