ماهنامه خط صلح – در اثنای جنبش سبز، جملاتی از یک سردار سپاه منتشر شد که میگفت یکی از همرزمانش در جبههها را در میان معترضین (جنبش سبز) دیده است. او از این موضوع به شدت ناراحت و نگران شده اما گفته بود جمع تظاهر کنندهای که او دوستش را در میان آنها دیده، به سمت بالای خیابان ولی عصر(در تهران) حرکت میکردهاند. وی افزوده بود یک روز اگر بچههای پایین شهر و میدان خراسان به این نوع تظاهرات دست بزنند، باید احساس خطر کرد.
تفاوت “نگرانی” و “خطر” در کلام این سردار بسیار مهم و به لحاظ استراتژیک قابل توجه است. تفاوت جنبش طبقهی متوسط فرهنگی و جنبشی در پیوند با اقشار کم درآمد جامعه. جنبشی با مطالبات عمدتاً سیاسی و فرهنگی با جنبشی با مطالبات عمدتاً اقتصادی.
۲- بیانیههای اعتراضی سیاسی معمولاً با امضای چند صد نفر و حداکثر مثلاً هزار نفر منتشر میشود. اما در اسفند ماه ۹۲ طوماری با امضای “چهل هزار” کارگر منتشر شد که خواهان افزایش حداقل دستمزد کارگران برای سال ۹۳ بود. جمع “هماهنگ کنندگان” این طومار شش نفر بودند که با اسم و رسم با وزارت کار مکاتبه میکردند و وزارت کار نیز خطاب به همان شش نفر با نام و مشخصات پاسخ رسمی میداد.
فضای سیاسی منتقدان و مخالفان آزادیخواه و دموکراسی طلب که متاسفانه پیوند ضعیفی با دیگر پویشها و جنبشهای اجتماعی عدالت خواه دارد، چندان به این طومار و به خصوص آمار بالای امضاکنندگان آن توجه نکرد. شاید هم عدهای فکر میکردند که حالا که دولت روحانی سرکار آمده، این جریان راست مخالف دولت است که این اعتراضات را تحریک میکند و سازمان میدهد. همان اشتباهی که برخی از اصلاح طلبان در دوران دولت خاتمی دربارهی اعتراضات معلمان کردند.
۳- پویش اعتراضی معلمان (همچون چایکاران شمالی) در دوران اصلاحات با همین بی اعتنایی مواجه شدند. اما استمرار حرکت آنها نشانگر هم اصیل و مستقل بودنشان بود و هم عینیت و عمق و اهمیت خواستهها و مطالباتشان. آن پویش تازه (و البته دوباره) پا گرفته، امروزه چنان گسترده و مردمی و اثرگذار شده که یکی از اصلیترین عوامل تغییر وزیر آموزش و پرورش در دولت روحانی شده است. جنبش معلمان در این سالها زندانیان سرشناس و پایداری داشته است. در انتخابات اخیر کانون صنفی معلمان این زندانیان در راس منتخبین و بازرسان این انجمن قرار گرفتند. و این نشان میدهد مبغوضان دستگاه حاکم محبوبان مردم در صنوف مختلفاند.
۴- حکومتی که نظامیان و امنیتیها در آن دست بالا را دارند اما، به محبوب بودن مردمی کار ندارد و تنها در پی سیاست خویش “النصر بالرعب” و حکومت متکی بر ترس و ارعاب است. بر همین اساس است که میبینیم در روزهای اخیر حکم سنگینی برای دو فعال کارگری یعنی جعفر عظیم زاده و شاپور احسانی راد (دو نفر از شش نفر جمع هماهنگ کنندهی طومار چهل هزار نفری کارگری) و اسماعیل عبدی از فعالان صنفی معلمان صادر میکند. این فعالان صنفی برای امنیتیها همان “خطر”ی را تداعی میکند که سردار “نگران” سپاه در جنبش سبز مطرح کرده بود. امنیتیها تفاوت نگرانی و خطر (که قبلها علی شریعتی در مجموعه آثار “با مخاطبهای آشنا”، در اولین نامه پس از نامههای خانوادگیاش، از آن به عنوان “خطر” و “ضرر” یاد کرده بود) را به خوبی فهمیده بودند. اما متاسفانه هنوز فعالان سیاسی آزادیخواه و دموکراسی طلبِ متکی به طبقهی متوسط فرهنگی، به آن اعتنای زیادی نمیکنند.
۵- فعالان حقوق بشر میتوانند در عمل “یکی” از پیوند زنندگان جنبش “عام” دموکراسی خواهی و جنبشهای “خاص” صنفی و جنسی و قومی و غیره باشند.
نرگس محمدی با حضورش در پشت در زندان در لحظات نفسگیر اعدام برخی زندانیان عقیدتی و مذهبی از هموطنان کرد اهل سنتمان و نیز در پیوند شخصیاش با جنبش زنان و غیره یکی از این نقاط وصل است که مورد حساسیت “خطرخیز” حکومت قرار گرفته است. به خصوص اینکه او گاه برخی مرزهای ذهنی و صوری بعضی از فعالان سیاسی داخل (یا خارج از) کشور را نیز در مینوردد و پیوندگاه فعالیتهای داخلی و فشار افکار عمومی بین المللی با برخی دیدارهای خود (مثلاً با خانم اشتون) میشود. و یا به عکس، از درون زندان در انتخابات شرکت میکند و مشوق دیگران هم برای مشارکت انتخاباتی میشود و یا به نامه نگاری با مسئولان داخلی میپردازد. اینها همه نقاط خطر خیز مسئلهاند، وگرنه این سخنان و مواضع تند او بر مزار ستار بهشتی نیست که دستگاه امنیتی را میترساند. دستگاه امنیتی هوشمندانه یادگرفته است که عصبانیتش از این نوع سخنان را فرو خورد و در این گونه موارد به ضربه زنی به پیرامون این نقاط بپردازد. نرگس اما تنها نگران کننده نیست بله در پیوند با دیگر جنبشها و نیز نسبت داخل و خارج و به خصوص نسبت و ارتباطی که با خانم عبادی دارد، میتواند “خطرخیز” شود.
دستگاه امنیتی سرکوبگر معتقد به “النصر بالرعب” توانسته “تجارب” خود در سیاست سرکوب را جمع بندی و طبقه بندی کند. اما آیا سیاست ورزان در مسیر تلاش و مبارزهشان برای دموکراسی و آزادی که به طبقهی متوسط فرهنگی متکی هستند هم توانستهاند زندگی و تلاشهای زیستهشان را “جمع بندی” کنند؟ آیا آنها توانستهاند به اهمیت راهبردی پویشها و جنبشهای صنفی و جنسی و قومی پی ببرند؟ آیا آنها توانستهاند به تامل در این امور عمیق و راهبردی بپردازند و برنامههای آتیشان را با این درس و آموزهی راهبردی و مهم بازنویسی کنند؟ آیا توانستهاند به تحلیل روشن و دقیق و کاربردی در نسبت تلاشهای داخلی و بهره گیری از فضا و ابزار و افکار عمومی بین المللی بدون اینکه مرزهای منافع ملی مخدوش شود، برسند و یا عدهای در این رابطه سهل انگار و برخی نیز به شدت بدبین و بی راهبرد هستند؟ آیا آنها توانستهاند علاوه بر تامل در این امور راهبردی و لحاظ کردن نتایج آن، به راه حلهایی هم برسند که هم بتوانند در حد و زیر سقف تحمل شرایط داخلی فعالیت کرده و نیرو آزاد کنند و آرام آرام به اهداف و مطالبات خود نزدیک شوند و هم خود دنبالهرو جریانات رسمی و دولتهای ولو اصلاح طلب و اعتدالی نگردند و گامی جلوتر حرکت کنند و تاثیرگذار بر شرایط باشند تا تاثیرپذیر از آن؟
اگر به کنش برخی فعالان کارگری و معلمی و حقوق بشری که در هفتههای اخیر احکام سنگینی دریافت کردهاند، توجه کنیم شاید بتوانیم رگههایی از پاسخ به بعضی از سوالات یاد شده را بیابیم. قبض و بسط در حبس و آزادی فعالان سیاسی و مدنی در سالهای اخیر علیرغم هزینههایی که داشته است، اما دستاوردهای راهگشایی را هم فراهم ساخته است. باید به هر دو طرف این معادله توجه کرد و نتایج و درسهایش را فرا روی آینده قرار داد. تمرکز بر فعالان سیاسی و دانشجویی و زنان و حقوق بشری و غیره و بی توجهی به خیل فعالان کارگری و معلمی و قومی و مذهبی و غیره که مرتباً در حال تلاش صبورانه و پیگرانه و پرداخت هزینههای حبس و آزار و زنداناند، جدا از اینکه به لحاظ اخلاقی و انسانی پذیرفته نیست، ما را از نتایج و دستاوردهای تلاشهای مستمر آنها محروم میکند. نتایج و درسهایی که گاه میتواند گره گشای راههای فرو بسته در مسیر سخت و ناهموار تغییر برای آزادی و دموکراسی و عدالت در ایران ما باشد. تفاوت بیانیههای چند صد نفره با طومار چهل هزار نفره را نباید از نظر دور داشت.