“مرز گلدسمید” و تقسیم بلوچستان

از دیدگاه ژنرال انگلیسی، گلدسمید، ازآنجاکه ایران بخش بزرگی از سرزمین خود را در شمال، در جنگ با روسیه از دست داده بود و در غرب توسط امپراتوری عثمانی و همچنین در افغانستان توسط بریتانیا مهار شده بود، تنها راه گسترش آن در بلوچستان غربی بود؛ جایی که درگیریهای مداوم میان رؤسای محلی، این سرزمین را طعمهای آسان برای طرحهای توسعه طلبانه ایران ساخته بود.
در یکی از گزارشهایی که وی در ۲۷ آوریل ۱۸۶۴ برای دولت بمبئی و وزیر امور هند تهیه کرد، بر استدلال تاریخی اساسی برای به رسمیت شناختن ادعاهای ایران نسبت به آخرین فتوحاتش در بلوچستان غربی تأکید کرده بود. ژنرال گلدسمید در گزارش نهایی خود که در ۹ نوامبر ۱۸۷۱ به وزیر امور هند ارائه کرد، نوشت: «این سرزمینها، اگر قدرت مستقل شدن داشتند، مستقل میشدند؛ اما ازآنجاکه توانایی استقلال ندارند، طعمهای عادلانه برای نیرومندترین همسایه هستند.» پس از آن، نام «بلوچستان ایرانی» (Persian Balochistan) جایگزین «بلوچستان غربی» در اسناد رسمی استعماری شد.
علاوه بر این، توسعهطلبی ایرانیان همچنین با گسترش منافع بریتانیا به سمت غرب از طریق مکران در میانهٔ قرن نوزدهم تحریک شد. در سال ۱۸۶۱، پس از مداخلهٔ بریتانیا برای توسعهٔ خط تلگراف هندواروپایی از کراچی به گُوادر در قلمرو کلات و سپس تا جاسک در ساحل بلوچستان غربی، لشکرکشیهای نظامی ایران تا «بمپور-پهره» (ایرانشهر)، که یکی از حاکمنشینان اصلی در بلوچستان غربی بود، گسترش یافت. شایان ذکر است که پروژهٔ تلگراف بریتانیا به اهمیت ژئوپلیتیکی این منطقه افزود. در جریان تحقیقات بریتانیا برای ساخت خط تلگراف در سالهای ۱۸۶۲ تا ۱۸۶۸، آنها با ادعاهای ارضی متناقضی در مورد بلوچستان غربی از سوی سلطان عمان، شاه ایران، و خان کلات مواجه بودند.
از نظر تاریخی، بلوچستان غربی استقلال خود را تا اواسط قرن نوزدهم میلادی حفظ کرده بود. پس از آن، در اواخر این قرن (قرن نوزدهم)، به دلیل فروپاشی خانات، از بدنهٔ سرزمین اصلی جدا شد. در سال ۱۸۱۰، «هنری پاتینجر»، جاسوس مشهور بریتانیایی، وضعیت بمپور، حاکمنشین اصلی بلوچستان غربی را چنین توصیف میکند: «شاه مهراب خان قدرتمندترین حاکم در این نواحی است. نیروهای منظم او، یا دستکم سربازانی که میتواند در عرض چند روز گردآوری کند، به شش هزار نفر میرسد. او از «دزک» تا «بزمان» بهعنوان مرجع برتر شناخته میشود.»
به گفتهٔ پاتینجر، درآمد سالانهٔ شاه مهراب خان، حدود «چهارصد و پنجاه هزار» روپیه برآورد میشد. پاتینجر همچنین به نفرت عمیق میان بلوچها و فارسها (شیعهها) اشاره میکند. او مینویسد: «پس از توضیح این جزئیات، بهاندازهای که فکر میکردم قابلدرک باشد، از من پرسید که چرا ما فرنگیها، یا اروپاییها، فارسها را از ریشه نابود نمیکنیم (که او آنها را شیعهٔ کافر مینامید)؟ او اظهار داشت: “من از «گرانت» و هم از خود شما فهمیدهام که دولت انگلیس بسیار قدرتمند است! اگر واقعاً چنین باشد، هیچ مشکلی در نابودی این نژاد نفرتانگیز نخواهد داشت. من خود میتوانم دویست سواره را بفرستم و یک منطقه را چنان ویران کنم که حتی هیچ سگی از آنها نتواند جان سالم به در ببرد.”»
در سؤال دیگری، پاتینجر از مهراب خان می پرسد: «آیا روابطی مکرر بین او و دولت کرمان وجود دارد یا اینکه نوعی تجارت میان دو کشور انجام می شود؟» او با خنده پاسخ می دهد: «روابط؟ نه! ما در دو سال گذشته هیچ رابطهای نداشتهایم، و بعید است که دوباره برقرار شود.»
در سال ۱۸۳۸، یک سیاح دیگر، حاجی عبدالنبی کابلی، یک افغان که او هم توسط بریتانیاییها برای جمعآوری اطلاعات دربارهٔ شرایط سیاسی کشور فرستاده شده بود، مانند هنری پاتینجر متوجه میشود که حاکم بمپور، «با اقتدار حکومت فارس به شکل تحقیرآمیز برخورد میکند.»
برگرفته از کتاب (انگلیسی):
(ناسیونالیسم بلوچ؛ خاستگاه و تکامل آن تا سال ۱۹۸۰)، تاج محمد بریسیگ، ۲۰۰۴
Related