تاریخنویسان ایرانی، تحت عنوان جنبشهای ملی، تاریخ مفصلی را به نگارش درآوردهاند. اما “ملی” از نظر تاریخنویسان، آن جنبشهای را شامل می شود، که مربوط به ملتهای غیر فارس نباشد،
این تاریخ نه تنها تاریخ مشترک و همبسته مردمان این سرزمین نیست، بلکه تاریخ دگرکشی، تسلط بر دیگری، رساندن طایفه خود به پله و پایه بالاتر، تاریخ بازگرداندن قدرت از دست رفته و تاریخ قتل عام می باشد، که با یاری اهورامزدا صورت پذیرفته، که این بازتاب ذهنیت دینی در تمام دورانها را عیان می سازد. حفظ برتری طایفه خویش، تنها مربوط به دوره داریوش نیست، تاریخ این سرزمین، بازتاب این اندیشه و عمل است! حفظ برتری خویش زمانی با یاری اهورامزدا، زمانی دگر با یاری خدا و تحت عنوان حفظ شاه و میهن وجلوگیری از تجزیه صورت گرفته است! حفظ این برتری که از طریق سرکوب دیگران میسر گشته، همیشه با مقاومت طرف مقابل نیز همراه بوده.
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
سهشنبه ۵ بهمن ۱٣۹۵ – ۲۴ ژانويه ۲۰۱۷
خوان اول
تار وپود ذهن مردمان این سرزمین، همبسته با افسانه ، خرافات، مذهب و دیکتاتوری پایدار، شکل گرفته و از درون آن فرهنگ غریزی زیستن سربرآورده و تاریخ نیز بازتابی از آنست، که رکن اصلی تفکر سیاسی و حکومت نیز، از آن سرچشمه گرفته است! این مردمان در تقابل کامل با هر نوع ذهنیت دیگر، هویت خود را تعریف و اسیر در سرنوشت نامتغییر خویش، روزگار می گذرانند. این مردم می توانستند در سده پنجم پیش از میلاد آموزش نوین را پذیرا شوند و ذهنیت فلسفی و علمی را در جامعه گسترش دهند،اما با رد آن، پایبند به ذهنیت دینی خود، اسلام را بعداز سقوط ساسانیان پذیرا شدند.
با مسلط شدن مسلمانان بر این سرزمین، ذهنیت دینی، بیشتراز بیش در میان مردم تعمیق پیدا کرد و حکومتهای برگرفته از دین اسلام نیز دارای همان شاخص های حکومتهای پیشین بودند. دائرکردن مکتبخانههای اسلامی، حوزههای “علیمه”، ذهنیت عمومی را در رابطه با “درک از علم” به نمایش می گذارد. دین بخصوص دین اسلام، بازتاب درکی دون از جهان و هستی است، که در تضاد کامل با درک علمی از پدیدهها قرار می گیرد،که اندیشیدن نقطه ثقل آنست.
علم خواندن آنچه در مساجد در ذهنها گنجانده شده، همانا تهی کردن انسان از علم و اندیشیدن است. سراشیبی علم و ادابتهکردن انسانها از طریق دین در جهت ذوب شدن در غریزه، تاریخ هستی مردمان این سرزمین را رقم زده است. یادگیری قرآن، حدیث، توضیح المسائل ملایان، روایات( آخوندها، امامان، پیامبران) و شرح حال و احوال آنها و بحثهای تجریدی و تفسیرات آنان از آنچه در قرآن و دیگر کتب مربوطه آمده است، نه تنها سنخیتی با علم ندارد، بلکه درست نقطه مقابل آن است.
مشغول نمودن ذهن انسانها به درازای چند هزار سال به دین و خرافات، منجر به محدود شدن بهرهگیری از توانایی های مغز شده و منحرف کردن انسان از زندگی و تکامل را بدنبال داشته. تکرار مکرر ذهنیت دینی و آیینی، عادت نسلها در این سرزمین را شکل داده است.
آموزش عمومی که موجب سوادآموزی و تغییر ذهن آحاد مردم گردد، امری است نو در ایران که موجب زدودن ذهنیت مذهبی و خرافی نگردیده و هنوز هم بر اساس آمار نهادهای جمهوری اسلامی ٢٠ ملیون بیسواد و کم سواد یعنی یک چهارم مردمان این سرزمین بطور مطلق محروم از آموزش ماندهاند. مردم این سرزمین پیویسته مذهبی و ذهنی گرا و عمیقا خرافاتی باقی ماندهاند و تفکرات عمیق علمی، فلسفی قادر به دگرگون نمودن جامعه نبوده و همچنین فعالیت صد ساله دانشگاه، احزاب، حکومت، ادارات و دستگاهای عریض و طویل ، نویسندگان، هنرمندان و تمامی فعالیتهای فرهنگی اجتماعی نخبگان این سرزمین، نتوانسته جامعهای سکولار و بدور از مذهب ایجاد کند. مردم این سرزمین همچنان مذهبی اندیشه و خرافات مسلک و افسانهپسند باقی ماندهاند و این رهائی آنان را از زیر یوغ دیکتاتورها دشوار می سازد!
خوان دوم
تاریخنویسان ایرانی، تحت عنوان جنبشهای ملی، تاریخ مفصلی را به نگارش درآوردهاند. اما “ملی” از نظر تاریخنویسان، آن جنبشهای را شامل می شود، که مربوط به ملتهای غیر فارس نباشد، برای مثال جنبش مشروطه یک جنبش ملی و جنبش آذربایجان یک جنبش ضد ملی ارزیابی می شود. بر همین منوال جنبش “دیگران” غائله، شورش نام گرفته و ضد ملی انگاشته شدهاند، که این شامل تاریخ کهن نیز می شود. هردوت مورخ یونانی می نویسد:
“آنها بعداز کشتن “گوماتا” و برادرش، سر هر دو را از تن جدا کردند و از کاخ بیرون رفتند و با بلند کردن سر بریده آنها بر روی دست، از مردم خواستند تا با آنها همراه شوند. مردم به دنبال آنها در کوچه و گذرها، هر کجا “مغی” دیدند، با خنجر به جانش افتادند، این کار تا بدانجا پیش رفت، اگر تاریکی شب فرا نمی رسید، مغها را نابود می کردند. سالگرد این مغ کشی در تقویم پارسها با خط قرمز مشخص شده است و آنها این روز را جشن می گیرند، که به روز مغ کشان مشهور است. در این روز هیچ مغی جرئت بیرون آمدن از خانه را ندارد.”
“سلطهای که از دست ما خارج شده بود، دوباره به ما برگردانده شد. آنگاه آن پرستشگاهی که گوماتای مغ از قوم ما ربوده بود، به خودمان برگرداندم. اهالی پارس، مادها و کسان دیگر را به سرزمین های خود بازپس فرستادم. بدین ترتیب تمام آنچه که خراب شده بود، به وضع قبلی برگردانده شد. تمام اینها را به یاری اهورامزدا انجام دادم. آنقدر رنج و جور وجفا کشیدم، تا توانستم تیره و طایفه خودرا به پله و پایه قبلی آن برسانم. بدین ترتیب من به یاری و بزرگی اهورامزدا طایفه خود را به پایه قبلی برگرداندم، که گوماتای مغ به آن دست درازی کرده بود.” (ایران باستان ص. ۵٣٣/٣۴)
این تاریخ نه تنها تاریخ مشترک و همبسته مردمان این سرزمین نیست، بلکه تاریخ دگرکشی، تسلط بر دیگری، رساندن طایفه خود به پله و پایه بالاتر، تاریخ بازگرداندن قدرت از دست رفته و تاریخ قتل عام می باشد، که با یاری اهورامزدا صورت پذیرفته، که این بازتاب ذهنیت دینی در تمام دورانها را عیان می سازد. حفظ برتری طایفه خویش، تنها مربوط به دوره داریوش نیست، تاریخ این سرزمین، بازتاب این اندیشه و عمل است! حفظ برتری خویش زمانی با یاری اهورامزدا، زمانی دگر با یاری خدا و تحت عنوان حفظ شاه و میهن وجلوگیری از تجزیه صورت گرفته است! حفظ این برتری که از طریق سرکوب دیگران میسر گشته، همیشه با مقاومت طرف مقابل نیز همراه بوده.
سرزمین پارس تا قبل از تغییر نام به ایران و تقسیم آن به ایالات و ولایات، ممالک محروسه بوده، که حاکمان آن در بیعت با شاه شاهان باج و خراج می پرداختند و به هنگام جنگ نیروی مسلح در اختیار می گذاشتند. قانون ایالات و ولایات دوره قاجار، ممالک محروسه را شامل ٥ ایالت نمود و در دوره بعد در سال ١٣١٦ (١٩٣٧م) با هدف تمرکز بیشتر، ایران را به ده استان تقسیم کردند ، که این نه تنها وحدت و یکپارچگی ایجاد نکرد، بلکه انشقاق و گسست بیشتری را دامن زد و شورشهای متعددی را تحت تاثیر بیداری ملتهای آسیا،انقلاب اکتبر روسیه و انقلاب مشروطه بهمراه آورد و به تشکیل جمهوری آذربایجان و کردستان انجامید.
استقرار جمهوریهای آذربایجان و کردستان دو امکان ملی و دموکراتیک بودند و می شد همانرا ٧٠سال پیش بعنوان مدلی از همزیستی ملل پذیرفت و کشوری ساخت ملی و دموکراتیک، که همه در آن حقوق برابر داشته باشند و در کنار هم و باهم زندگی کنند. اما ذهنیت سیاسی حاکم در این سرزمین، ذهنیتی است مملواز توطئه، که راه حل سیاسی را برنمی تابد.
خوان سوم
رشید یاسمی در کتاب “کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او” می نویسد:” در کتب متعدد دیدهام که نویسندگان کوشیدهاند با دلائل بی اساس و نااستوار طا یفه کرد را یکی از شعبههای نژاد ایرانی، بلکه خود از ایرانیت است از طوایف تورانی یا سامی و امثال آن معرفی کنند. بعضی سعی کردهاند که کرد را منسوب به کلدانیان قدیم نمایند و بعضی خواستهاند آنرا از نسال عرب بشمارند و جمعی در صدد بر آمدهاند که کردان را از اخلاف گوتی ها و لولویی ها و کاسی ها که ساکنان کوهستان غربی ایران بودهاند معرفی کنند، با این اهتمام که در ایرانیت این چند طایفه شک کرده و آنان را مجهول النسب بشمارند تا بالتبع کرد نیز مجهول گردد. خلاصه تنها چیزیکه این طبقه از نویسندگان نخواستهاند در آن وارد شوند ایرانی بودن کردان است در صورتیکه باعتقاد ما بزرگترین مایه شرافت هر کسی این است که پدران نامدار و خویشاوندان عالیمقدار داشته باشد و ایرانیان بشهادت دوست و دشمن از شریفترین اقوام عالم قدیمن که همه ملل بشهامت و شجاعت و اصالت آنان مثل میزدهاند. چه عداوتی از این بالاتر که کسی را از فرزندی جمشید و فریدون و زرتشت و کورش و داریوش ببرند و به( لاسیراب) و( آنری داپی زیرگوتی) یا( تیکلات پیلسر سارگن آشوری) یا (صعصعه بن نزار و عمر بن مزیقیا) متصل کنند که یا از جمله گمنامان روزگارند یا از زمره اشقیای جهان یا از طوایف صحرا گرد بی خانمان. کرد یکی از شاخههای درخت کهن سال برومند نژاد ایرانی است”
احمد کسروی نویسنده سرشانس آذربایجان نیز، درست بسان رشید یاسمی و با همان منطق و با تکیه بر استدلالهای مشابه و علمی جلوه دادن نظرات خویش، کوشش می کند آذربایجانیها را نیز از سلاله جمشید و فریدون و زرتشت آریائی قلمداد کند. نتیجه این تحقیق در مقدمه کتاب چنین خلاصه شده است : ” این کتاب نشان میدهد که “ملیت” آذربایجانی، “ایرانی”، زبانش فارسی”(آذری) و “تاریخش” همواره با دیگر ایرانیان بهمبسته بوده و میباشد.”
تاریخ سازی و ملت سازی و ملت زدائی به این دو نویسنده شاخص کرد و آذری محدود نمی شود و دکترین عمومی حکومت و نخبگان را در این سرزمین شامل می شود. نام “ایران” از طرف ایدئولوگهایی نظیر(سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و سیدحسن تقیزاده) بر بستر تاریخ پارس بجای پرشیا(Persian) به رضا شاه پیشنهاد و روز اول فروردین سال ١٣١٤(٢١ مارس ١٩٣٥) طبق بخشنامهای از طرف وزارت امور خارجه اعلام شد. بدنبال آن هویت جدیدی از مردمان این سرزمین بنام”ملت ایران” در صحنه جهانی ظهور کرد.
نخبگان و روشنفکران آن دوره و دوره پهلوی دوم، برای توجیه ملت سازی خویش کتابها نوشتند و تئوریها بافتند، تا از مردمان آذری، کرد، بلوچ، لر، گیلک، مازی و دیگران “تیرهای” بنام “نژاد ناب آریائی” بسازند. وزارتخانهها، سیستم آموزشی، اداری، فرهنگی و نظامی به اهرمهائی برای جاانداختن این هویت همگانی تبدیل شدند. احزبی نظیر حزب ملت ایران، حزب پان ایرانیست و رستاخیز ایده ایرانی پارس را تا حد ایدئولوژی ارتقا دادند و نخبگان کرد و آذری و دیگران نیز خود به مبلغین و مروجین این ایدئولوژی و اهرمی برای فشار بر ملت خویش در جهت اسیمیلاسیون تبدیل شدند. آنچنانکه فردوسی می خواست:
از ایران وز ترک وز تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
خوان چهارم
در ایران برنامه ریزی اقتصادی بصورت آگاهانه در جهت تعمیق بخشیدن به تبعیض اقتصای پی ریزی می شود. در طول ١٠٠ سال اخیر در دو سیستم پهلوی و اسلامی، برنامه اقتصادی “ملی” به آن معنای که همه آحاد مردم از آن بهرهمند شوند، وجود نداشته و دورنمای چنین سیاستی هم در حاکمیت و اپوزسیون به چشم نمی خورد. ایران به مناطق اقتصادی محروم و مرفه تقسیم شده و این خود دلیلی برای جدایی ملت ها از همدیگر است. این شرایط ماندگاری درون این جغرافیا را برای دیگرانی که حتا بهرهای از ثروتهای طبیعی خود نمی برند، دشوار می سازد و آنانرا به سمتی سوق میدهد تا خود بر ثروتهای خویش حاکم شوند.
٥
خوان پنجم
نیروی انتظامی ایران در طول تاریخ، کمتر اهرمی برای حفاظت از مرزها، بلکه اهرمی در دست حکومتها برای سرکوب اعتراضات مردم بوده. برخی از مناطق ایران نظیر کردستان در طول ١٠٠ سال گذشته تنها از طریق ملیتاریزه شدن و سرکوب، جزئی از ایران باقی مانده. در گزارشی در سال ١٩٨٥ آمده بود” تعداد نیروهای نظامی در شهر بوکان در آذربایجان غربی دو برابر جمعیت این شهر می باشد”!
نظامی کردن کردستان، سیستان و بلوچستان و خوزستان نه به دلیل تهدید از خارج، بلکه برای سرکوب خود شهروندان جمهوری اسلامی ایران، می باشد. بسیار طبیعی است که این مناطق برای حفظ جان و مال و خانه خود، در برابر تهدید حکومت مرکزی ایران، به نیروی نظامی خود تکیه کنند. کرد، بلوچ، عرب و دیگران که این چنین از طرف نیروی انتظامی مورد تهاجم قرار می گیرند، طبیعی است اگر تعلقی نسبت به این کشور از خود نشان ندهند! سیاست نظامی ایران خود دلیل مبرهنی در جهت تجزیه ایران بوده و هست.
خوان ششم
در ایران مردمانی بسیار ناهمگون و ناهمگن در شکل یک کشور، نه به دلخواه بلکه به اجبار در کنار هم قرار گرفتهاند و بالاجبار هم یکی در دیگری ادغام شده است. در این سرزمین مردم اعتقادات دینی، فرهنگی و هویتهای متفاوتی دارند، که در برابر قانون مساوی نیستند! پیروان یک مذهب رسمی و قانونی و دیگران غیر رسمی و غیر قانونی هستند! یک زبان و فرهنگ رسمی و قانونی و دیگران غیر رسمی و غیر قانونی هستند. در این سرزمین هویت یک گروه رسمی و قانونی و دیگران زیرمجموعه این گروه بشمار می روند. پیروان دیگر آیین ها مورد اذیت و آزار قرار گرفته وهویت طلبی دیگران جرم شناخته می شود. هویت طلبی نه فقط از طرف حکومت بلکه از طرف اپوزسیون این رژیم و نخبگان آن نیز، جرم محسوب می شود. مردمان این سرزمین و گروهای ملی، مذهبی، قومی این حق را ندارند، خود هویت خویش را تعیین کنند. خود مسئول وجدان خویش باشند. این گروهها آزاد نیستند و مدام در زیر ذربین نیروهای نظامی و امنیتی و اداری قرار دارند. جمهوری اسلامی جهنمی را از جنس جهنم خدای مسلمانان برای دیگران بر روی زمین ایجاد کرده، چراکه از نظر آنها هر دین و مذهبی بجز دین و مذهب آنان، باطل می باشد.
در این کشور مردمانی از نژادهای سامی، ترک، مغول، کرد و فارس،یهود، ارمنی، آسوری با زبان و فرهنگهای جدا از هم وجود دارند، که اجازه استفاده از فرهنگ و زبان خود به مانند فارسها را ندارند. هیچکدام از مراسم ویژه آنها در تقویم ایران جائی ندارد و کلیه مراسم و روزهای مهم آنها در قانون این کشور رسمیت ندارد. چه بسا بسیاری از ارکان فرهنگ و ترادسیون آنها مورد نفرت حاکمان می باشد و به جرم آن مورد آزار قرار می گیرند. ترکیب اتنیکی، قومی، دینی، زبانی، فرهنگی در این سرزمین که می بایست برای این کشور شانس تلقی می شد، به مشکل اساسی جهت تفرقه و انشقاق و جدائی تبدیل شده است.
خوان هفتم
ایران امروز پارههای کشورهای دیگر است، کشورهائیکه قبلا” کمابیش زیر سلطه پارس و ماد بودند،که مردم آشور و بابل را نیز به زیر سلطه خود کشانده و چه بسا تمدن آنها را نابود کرده و یا در تمدن خود ذوب نمودند. بخش هایی از این سرزمین در جنگهای متفاوت از دست پارس رفته است و بخش های دیگر بر اساس قولنامهها بخشیده شدند. اینک در جوار ایران، کشورهای آذربایجان، ارمنستان، تاجیکستان، ازبکستان، مغولستان، پاکستان، افغانستان ، اقلیم کردستان و ٢٢ کشور عربی وجود دارند.
اگر در طول تاریخ بر اساس میل و رغبت همگان، حکومت و سرزمین مشترکی بر اساس حقوق مساوی بوجود می آمد، کشش بسوی بازگشت به این سرزمین بیشتر می شد، اما نابخردان و تبهکاران در این سرزمین با حذف دیگران و پایمال کردن حقوق آنان و با جعل تاریخ و جعل هویت، کشوری ازهم گسسته از خود بجا گذاشتهاند. در این سرزمین تمامی فرصت های موجود برای ساختن یک دنیای بهتر، از دست رفته است. فرصتی که فردا پیش خواهد آورد، فرصتی برای تکرار این تاریخ نیست، فرصتی برای تغییر آنست!
http://akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=77933