دوران جدایی دیرگاهی است فرا رسیده است
پرده ی اول: سال هزار و سیصد و شصت، مردادماه، پاسداران وارد خانه ی دارایی هایی سقز می شوند؛ به دنبال یک دختر هستند، تمام منزل را زیرورو می کنند اما فضیلت را پیدا نمی کنند، در حقیقت، فضیلت روبروی آنها ایستاده است اما جثه اش کوچک است و پاسداران، هنوز نمی داننند این دختر، فضیلت است، “ع.د.ع” یکی از جاش های سقز با کمی تاخیر وارد اتاق می شود و رو به فضیلت می گوید: “فضیلت خانم! هنوز اینجایی؟ و خطاب به پاسداران می گوید: “خودش است ببریدش.”
فضیلت را بازداشت می کنند؛ برای گرفتن اعتراف، تا سرحد مرگ، شکنجه اش می کنند؛ اعتراف نمی کند؛ در دادگاه انقلاب، به اعدام محکوم می شود و روز دوم آذر ماه همان سال، تنها صدوبیست روز بعد، تیربارانش می کنند. جنازه اش را به خانواده اش هم تحویل نمی دهند، و در دشت قروه، جایی که خودشان “لعنت آباد” نامیده اند به خاک می سپارند، البته رئوفت اسلامی شامل حال خانواده ی دارایی می شود و پس از گرفتن پول گلوله ها، چند تکه لباس فضیلت را پس می دهند.
فضیلت تنها هفده سال و ده ماه داشت، بازداشت شد، تفهیم اتهام نشد، شکنجه شد، خبری از قانون و دادگاه و وکیل نبود، خبری از تجدید نظر هم نبود، تیرباران شد؛ همین.
آن روزها کردها همه متهم بودند، مرکز نشینان و انقلابیون، برای سرکوب و نابودی کردستان، گویی مسابقه گذاشته بودند، همین اصلاح طلبان امروز که سنگ اصلاح و حقوق بشر و آزادی های مدنی و اجتماعی سر می دهند، همین ها که خروار خروار کتاب و یادداشت می نویسند در وصف آزادی، روزانه “آزادی” را به گلوله و توپ می بستند و مردم همیشه در صحنه هم، از ضرورت مبارزه با بیگانه و مزدور و خائن و وطن فروش و تجزیه طلب، شعار سر می دادند، کربلا شده بود برای آنها کردستان و به قول خودشان، یزیدهای زمان را باید به سزایشان می رساندند. هنوز هم جمله ای که گویا دستغیب گفته بود و بر یکی از دیوارهای نزدیک پل هوایی سقز نوشته شده بود روی ذهنم قاب شده است: در زیر آسمان کبود، هیچ خدمتی بالاتر از خدمت در کردستان نیست” و صد البته منظور از خدمت، کشتار و سرکوب و شکنجه و تجاوز بود.
ایرانی ها زندگی می کردند، شعار می دادند، از انقلاب کبیرشان حمایت می کردند، عکس رهبرشان را در ماه می دیدند و برای رفتن به بهشت، از کردستان، جهنمی ساختند از آتش و دود و مرگ و خون. آنها هیچ نگفتند.
پرده ی دوم: هزاروسیصد و هشتاد و چهار، در مهاباد، شوانه سید قادر را به اتهامی که هرگز معلوم نشد و اگر هم معلوم، هرگز اثیات نشد بازداشت و زیر شکنجه کشتند، جنازه اش را هم به ماشین بستند و در خیابان، روی آسفالت ها کشاندند.
مردم کردستان به خیابان ها ریختند، به رژیم اعتراض کردند و خواستار پاسخگویی شدند؛ نیروهای سرکوب، مردم را به گلوله بستند و دهها نفر را در سقز، سنندج، بوکان، مهاباد و مریوان کشتند، اما مردم شیراز و تهران در این روزها همچنان قورمه سبزی و کباب می خوردند و پای تلویزیون ها، با سخنان شیخ اصلاحات و جامعه ی مدنی و گفتگوی تمدن ها، رویابینی می کردند. آنها اعتراض مردم کردستان را ضربه به اصلاحات نامیدند و شوانه و مردمی را که حقشان را می خواستند تجزیه طلب.
پرده ی سوم: هزاروسیصد و هشتاد ونه، کردستان و این بار در زندان های مرکز، فرزاد کمانگر، شیرین علم هولی، فرهاد وکیلی و علی حیدریان را، به اتهام عضویت در گروهک های تروریستی و تجزیه طلب و برانداز و اقدام علیه امنیت ملی و محاربه با خدا و خلق خدا، به اعدام محکوم و به دار آویختند. مرگ همچنان بود اما به جای تیرباران، چوبه ی دار بود مبادا نتوانند هزینه ی گلوله ها را از خانواده بازبستانند یا شاید وجدان قاضی دریافته بود که گرفتن پول گلوله از خانواده ی قربانی، عادلانه نیست!!!؟ دستگاه قضایی مدنیت و انصاف به خرج داده بود. پیکرهایشان را هرگز تحویل خانواده ها ندادند و در گورهای بی نام و نشان جاودانه شدند.
کردستان اعتراض کرد و به خیابان ها نیامد اما اعتصاب کرد، این بار همه اعتصاب کردند و در خانه ها ماندند تا فرصتی برای سرکوب به دست ندهند. اما ایران بازهم به سادگی از کنار موضوع گذشت، مردم همچنان با “همراه اول، هیچکس تنها نیست” و “پلاک الکترونیک” و “کارت ملی هوشمند”، به روزآمد شدن خود می بالیدند. فرزاد و شیرین و فرهاد و علی همچنان تجزیه طلب بودند و مستحق مجازات مرگ.
پرده ی چهارم: هزاروسیصد و نود وپنج، در سردشت، کولبران، گرفتار بهمن و زیر برف دفن شدند، سهم آنها این بار گلوله ی پاسداران مرزی نبود اما همچنان مرگ بود. چند روز پیش هم چند زندانی کرد به بیش از یک قرن زندان محکوم شده بودند. بازار اظهار نظر در فضای مجازی همچنان داغ است: کولبرها قاچاقچی هستند و باید بمیرند؛ آنها برادران قاچاقچی را نمی بینند که مال و جان و خاک آنها را می فروشد و قاچاقچیان ناموسشان را نمی بینند که دخترکان سرزمینش شان را به اعراب صادر می کند. کردها از نگاه آنها همچنان تجزیه طلب هستند و اگر کولبری کنند قاچاقچی.
مرگ همچنان سهم کردهاست و ایرانیان همچنان قورمه سبزی می خورند و به کلید بنفش و اصلاحات و تلگرام و صد البته آزادی های یواشکی مشغول هستند و البته دلخوش.
مردم شریف ایران زمین! وارثان تاریخ و زمین و زمان و تمدن! همه چیز و همه دان و همگان!
باور کنید فصل جدایی دیرگاهی است فرا رسیده است….
http://www.iranglobal.info/node/58679