هویت طلبی؛ مطالبات هویتی، فدرالیسم سیاسی یا جدایی طلبی؟


دسته سوم هویت طلبان اما تنها راه رسیدن به خواسته‌های هویتی خویش را در جدایی از ایران و تشکیل واحد سیاسی مستقل می‌بینند. جدایی طلبان معتقدند ساخت دولت مدرن در ایران و فرهنگ سیاسی غالب به گونه‌ای است که مطالبات هویتی و حقوق ابتدایی آنان را نمی‌تواند تأمین کند و آنان در مقام گروه‌های قومی که به خوداگاهی ملی رسیده و خود را به هیاتی سیاسی سامان داده‌اند این حق را دارند که دولت مستقل ملی خویش را تشکیل دهند. این دسته معتقدند فارغ از اینکه جغرافیای سیاسی ایران جغرافیایی تحمیلی است یا تاریخی، این حق گروه‌های ملی ساکن در جغرافیای سیاسی ایران است که در باب ماندن در چارچوب سرزمینی ایران یا گسستن از آن تصمیم بگیرند.

جدایی طلبان با اشاره به حق فعالیت آزادانه و اما مسالمت آمیز جریانها و احزاب جدایی طلب در کشورهای دمکراتیک دنیا تأکید می‌کنند در یک جامعه دمکراتیک و فضای آزاد سیاسی این حق انهاست که علایق سیاسی خویش را به شیوه مسالمت آمیز تعقیب کنند زیرا جدایی طلبی اساسا یک ترم سیاسی است و نه یک جرم جنایی. جدایی طلبان تقدس تمامیت ارضی را امری برساخته و قراردادی می‌دانند و با استناد به اینکه هیچ چیز جز حق حیات انسان و آزادی و کرامت او تقدسی ندارد، اصل حرمت تمامیت ارضی ایران ضرورت پایبندی به آن را بنا بر حق انتخاب و آزدی گروه‌های انسانی برای تعیین سرنوشت خویش به چالش می کشند.


شنبه 31 اوت 2013 – 09 شهریور 1392

برداشت نادرست از کنش هویت طلبی و غلبه توهم توطئه موجب شده هم نظام سیاسی حاکم و هم بخش موثری از اپوزیسیون این نظام و حتی طیف وسیعی از روشنفکران مستقل ایرانی قادر به درک گوناگونی‌ها، تمایزات در اهداف، راهبردها و روشهای عمل سیاسی جریانهای هویت طلب نباشند.

چنین برداشتهایی کلیکموجب می‌شود روشنفکر حوزه عمومی آنچه را “هویت طلبی قوی”(؟) می‌نامد عاملی بداند که می‌تواند روشنفکران را به جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی بکشاند. یا فلان زندانی خوشنام را به جایی برساند که دفاع از حقوق فعال هویت طلب زندانی را تقبیح کند.

در این مقاله می‌کوشم ضمن ارائه تعریفی از هویت طلبی به تمایزات جریانهای هویت طلبی در ایران و گونه شناسی آنان بپردازم و به این پرسش پاسخ دهم که هویت طلبان در ایران چه کسانی هستند و چه اهدافی را دنبال می‌کنند و نتایج عمل سیاسی آنها چیست.

هویت طلبی

هویت مفهومی ارتباطی است که در پیوند با دیگری و در اجتماع شکل می‌گیرد و همچون سایر ساختارهای اجتماعی و سیاسی که محصول ارتباطات انسانی هستند پدیده ای متغیر و سیال بوده و براساس مکانیزمهای زبانی و فرهنگی و در رابطه ای مستقیم و تنگاتنگ با قدرت تشخص می‌یابد.

در موقعیتهای ارتباطی نامتوازن، گروه فرادست که به دلیل تسلط بر زبان و مکانیزمهای آن، قدرت تعریف و تبیین هویت‌ها و تحمیل آداب و رسوم فرهنگی و اجتماعی خویش را دارد، دقایق گفتمانی خویش را محوریت می‌بخشد و سایر گروه ها را به حاشیه فرستاده و منزوی می‌کند.

تمایزگذاری هویتها در اساس امری طبیعی و ناشی از ساختار زبانی است اما مداخله عنصر قدرت در امر تبین هویت موجب می‌شود این تمایزگذاری از حوزه زبانی فراتر رفته و به تقویت موقعیتهای ارتباطی نامتوازن در حوزه اجتماع دامن بزند.

در موقعیتهای ارتباطی نامتوازن، گروه فرادست که به دلیل تسلط بر زبان و مکانیزمهای آن، قدرت تعریف و تبیین هویت‌ها و تحمیل آداب و رسوم فرهنگی و اجتماعی خویش را دارد، دقایق گفتمانی خویش را محوریت می‌بخشد و سایر گروه ها را به حاشیه فرستاده و منزوی می‌کند.

برجسته شدن یکی از طرفین ارتباط موجب می‌شود حاملان هویتهای فرودست تلاش کنند مختصات رابطه ارتباطی را بازتعریف کنند. در چنین شرایطی کنش هویت طلبانه همچون واکنش مقاومتی شکل می‌گیرد. در این معنا هویت طلبان کسانی هستند که در راستای حفظ، گسترش و ارتقای جایگاه اجتماعی/سیاسی ممیزه‌های هویتی/ فرهنگی خویش تلاش می‌کنند.

هویت طلبی در ایران

برکشیدن انحصاری هویت قومی فارس به هیات هویت ملی ایرانی موجب ارائه تعریف خاصی از هویتهای قومی غیر فارس شده که به تمامی متأثر از روابط قدرت و رابطه ارتباطی نامتوازن است.

تلقی خاص ناسیونالیسم متاخر ایرانی از فارس زبانان و انکار هویت قومی برای آنان به طور مشخص به جعل هویت ملی انحصاری برای خصوصیت قومی انان می‌انجامد.

به این ترتیب هویت ملی ایرانی به هویت فارسی تقلیل یافته و زبان رسمی، دین رسمی، مذهب رسمی، فرهنگ رسمی و به طور خلاصه هویت رسمی و مشروع از آن استخراج می‌شود.

در نتیجه چنین فرایندی هویت متمایز دست‌کم نیمی از ساکنان این سرزمین (ترکها، کردها، عربها، بلوچها، ترکمنها و …) با نادیده گرفتن جایگاه آن‌ها در شکل‌گیری هویت ملی ایرانی انکار شده و پذیرفتن هویت فارسی زیر لوای هویت ملی ایرانی، بدیهی و طبیعی جلوه داده می‌شود.

قوم فارس به دلیل فرادستی و تسلطش در حوزه های سیاست، اقتصاد، زبان و فرهنگ، هویت خویش را هویتی اصیل، خالص و معادل با ایرانی بودن بودن جلوه داده و هویت سایر قومیتهای ایرانی را هویتهای بدوی، ایلی و قبیله‌ای معرفی کرده و در مواردی حتی آن‌ها را به حد هویتهای غیر انسانی تقلیل می دهد.

پیوند ارگانیک ناسیونالیسم متاخر ایرانی با ساخت دولت مدرن، هیات خاصی به مداخلات قدرت مستقر در حوزه زبان و فرهنگ در دوران معاصر بخشیده است. به طور کلی هماهنگی و توازن بین وجوه سیاسی و نظامی قدرت با سویه های فرهنگی و زبانی آن موجب طبیعی و بی‌نقص نشان دادن هویت قوم حاکم می‌شود.

قوم فارس به دلیل فرادستی و تسلطش در حوزه های سیاست، اقتصاد، زبان و فرهنگ، هویت خویش را هویتی اصیل، خالص و معادل با ایرانی بودن بودن جلوه داده و هویت سایر قومیتهای ایرانی را هویتهای بدوی، ایلی و قبیله‌ای معرفی کرده و در مواردی حتی آن‌ها را به حد هویتهای غیر انسانی تقلیل می دهد.

در چنین بستری مقاومت هویتی و گفتمان هویت طلبی در ایران شکل گرفته و متأثر از تحولات سیاسی داخلی، منطقه ای و جهانی با اتخاذ راهبردهای متفاوت در چند دسته متمایز تشخص می‌یابد.

هویت طلبان

جریانات هویت طلبی در ایران را باید ذیل سه دسته اصلی تقسیم‌بندی کرد: هویت طلبانی که در پی تضمین حقوق زبانی و فرهنگی خویش در چارچوب ساخت سیاسی موجود یا ممکن هستند.

هویت طلبانی که تأمین حقوق سیاسی، فرهنگی خویش را تنها از رهگذر تغییر در ساختار سیاسی موجود و در چارچوب نظامی فدرال در ایران ممکن می‌دانند و هویت طلبانی که در تلاش برای تاسیس نظام سیاسی مستقل مبتنی بر هویت متمایز خویش، خواهان جدایی از ایران هستند.

دسته نخست فعالان و جریانهای هویت طلب در تلاشند تا حقوق زبانی و فرهنگی خویش را در ساخت سیاسی موجود در ایران تأمین کنند. این طیف از هویت طلبان معتقدند تأمین حقوق زبانی و فرهنگی آن‌ها در چارچوب هر نظام سیاسی که این حقوق را به رسمیت بشناسد ممکن است و تغییر ساخت سیاسی لزوماً پیش شرط تأمین این مطالبات نیست.

رسمیت بخشیدن به زبان مادری، حق آموزش به زبان مادری، حق حفظ و تقویت میراث فرهنگی و توسعه حیات فرهنگی در سطح ملی، حق داشتن انتشار کتاب و نشریات و داشتن شبکه‌های رادیو و تلویزیونی به زبان مادری و حق حضور مؤثر در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و داشتن سهم متناسب از قدرت سیاسی و اجتماعی از جمله حقوقی هستند که هویت طلبان دسته نخست در تلاش برای احقاق آن‌ها هستند.

سرکوب خشن علایق و فعالیتهای هویت طلبانه در ایران و عدم وجود حزب یا احزاب سیاسی که هویت طلبان را نمایندگی کنند موجب می‌شود نتوان برآورد دقیقی از عمق نفوذ کنش هویت طلبی در میان ملتها و اقوام غیر فارس در ایران داشت.

البته طیف وسیع اما مرتبط اهداف مورد انتظار دسته نخست هویت طلبان و امید و تلاش آن‌ها برای تحقق آن اهداف در چارچوب سرزمینی ایران فارغ از نوع نظام سیاسی مستقر (هزینه و چالش کمتر) و رای بالای آن دسته از کاندیداهای ریاست جمهوری، مجلس و حتی شوراهای محلی، در مناطق غیر فارس نشین، که در شعارهای انتخاباتیشان بخشی از مطالبات هویتی را لحاظ کرده‌اند قاعدتاً ناظران را به این باور می‌رساند که این دسته، قشر وسیعی از جامعه همزبانانشان را نمایندگی می کنند.

رسمیت بخشیدن به زبان مادری، حق آموزش به زبان مادری، حق حفظ و تقویت میراث فرهنگی و توسعه حیات فرهنگی در سطح ملی، حق داشتن انتشار کتاب و نشریات و داشتن شبکه‌های رادیو و تلویزیونی به زبان مادری و حق حضور مؤثر در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و داشتن سهم متناسب از قدرت سیاسی و اجتماعی از جمله حقوقی هستند که هویت طلبان دسته نخست در تلاش برای احقاق آن‌ها هستند.

البته در تحلیل آرای انتخاباتی باید این نکته را نیز در نظر داشت که هویت طلبان دسته دوم و سوم نیز در صورت رای دادن در انتخابات به همان کاندیداهای مطلوب دسته نخست رای می دهند.

دسته دوم هویت طلبان کسانی هستند که معتقدند تأمین مطالبات هویتی مدنظر دسته نخست جز از رهگذر تغییر ساخت سیاسی موجود و جایگزینی آن با نظام فدرال دمکراتیک ممکن نخواهد شد.

جریانهای هویت طلب فدرالیست معتقدند ساخت سیاسی موجود، صرف نظر از نیت و اراده سیاسی حاکمان یا افکار عمومی مرکز، اساساً ظرفیت تحقق مطالبات هویتی را ندارد و تمرکز زدایی ساختاری از قدرت مستقر مبتنی بر پذیرش اصل حاکمیت دوگانه (حاکمیت محلی و فدرال) پیش شرط هر گونه تغییر دمکراتیک معطوف به حقوق هویتی ملیتها و قومیتهای فرودست است.

بر این اساس فدرالیستها معتقدند باز توزیع عمودی قدرت سیاسی در کشوری همچون ایران، که ساخت مطلقه دولت مدرن مبتنی بر یک زبان یک ملت به گسترده شدن و فعال شدن شکافهای اجتماعی مبتنی بر هویت در آن دامن زده است، تنها امکانی است که می‌تواند همزیستی داوطلبانه و در نتیجه همگرایی ملی را در درازمدت تأمین کند.

فدرالیستها تاکید می‌کنند نظام دمکراتیک متمرکز که متکی بر مفاهیم کلاسیک حقوق بشر است قادر به پاسخگویی به نیازهای خاص گروه‌های فرهنگی و زبانی متمایز نیست.

فدرالیستها در پاسخ به این انتقاد که فدرالیسم در ایران مقدمه تجزیه کشور است یادآوری می‌کنند تجربیات جهانی نشان می‌دهد که هیچ کشور دمکراتیک و فدرالی که هویت و حقوق اقوام و ملیتهای عضو را در پناه قانون قرار داده و از آن‌ها پاسداری کرده تاکنون دستخوش تجزیه نشده است.

سابقه تاریخی ایران در دوران پیشا مدرن، ساتراپ ها در دوران باستان و ممالک محروسه در اواخر صفویه و دوران قاجار، نیز شاهدی بر کارکرد مثبت ساختار غیرمتمرکز و چندگانه قدرت در ایران در عین حفظ پیوستگی آن است.

فدرالیستها همچنین یادآور می‌شوند که برخلاف آنچه ادعا می‌شود تجربه نشان داده است پیشرفته بودن و درجه بالایی از همگرایی پیش شرط فدرالیسم نیست و در‌ واقع این فدرالیسم است که در جوامع چند فرهنگی با تقسیم اختیارات و بهره گیری بیشتر از عقل جمعی در چارچوب منافع عمومی مقدمه و حتی پیش شرط همگرایی بیشتر و پیشرفت است.

سابقه تاریخی ایران در دوران پیشا مدرن، ساتراپ ها در دوران باستان و ممالک محروسه در اواخر صفویه و دوران قاجار، نیز شاهدی بر کارکرد مثبت ساختار غیرمتمرکز و چندگانه قدرت در ایران در عین حفظ پیوستگی آن است.

تمام احزاب شناخته شده کرد، و سایر احزاب و گروه‌های سیاسی عرب، ترک، بلوچ و ترکمن عضو کنگره ملیتهای ایران فدرال از جمله طرفداران برپایی یک نظام فدرال دمکراتیک در ایران هستند.

دسته سوم هویت طلبان اما تنها راه رسیدن به خواسته‌های هویتی خویش را در جدایی از ایران و تشکیل واحد سیاسی مستقل می‌بینند. جدایی طلبان معتقدند ساخت دولت مدرن در ایران و فرهنگ سیاسی غالب به گونه‌ای است که مطالبات هویتی و حقوق ابتدایی آنان را نمی‌تواند تأمین کند و آنان در مقام گروه‌های قومی که به خوداگاهی ملی رسیده و خود را به هیاتی سیاسی سامان داده‌اند این حق را دارند که دولت مستقل ملی خویش را تشکیل دهند.

این دسته معتقدند فارغ از اینکه جغرافیای سیاسی ایران جغرافیایی تحمیلی است یا تاریخی، این حق گروه‌های ملی ساکن در جغرافیای سیاسی ایران است که در باب ماندن در چارچوب سرزمینی ایران یا گسستن از آن تصمیم بگیرند.

جدایی طلبان با اشاره به حق فعالیت آزادانه و اما مسالمت آمیز جریانها و احزاب جدایی طلب در کشورهای دمکراتیک دنیا تأکید می‌کنند در یک جامعه دمکراتیک و فضای آزاد سیاسی این حق انهاست که علایق سیاسی خویش را به شیوه مسالمت آمیز تعقیب کنند زیرا جدایی طلبی اساسا یک ترم سیاسی است و نه یک جرم جنایی.

جدایی طلبان تقدس تمامیت ارضی را امری برساخته و قراردادی می‌دانند و با استناد به اینکه هیچ چیز جز حق حیات انسان و آزادی و کرامت او تقدسی ندارد، اصل حرمت تمامیت ارضی ایران ضرورت پایبندی به آن را بنا بر حق انتخاب و آزدی گروه‌های انسانی برای تعیین سرنوشت خویش به چالش می کشند.

هویت طلبی و بحران عمل سیاسی

هویت طلبان گروهی یکدست با علایق و آرمانها و اهداف مشابه نیستند و نتیجه عمل سیاسی آن‌ها نیز یکسان نیست. همانطور که اشاره شد دو دسته نخست هویت طلبان تحقق مطالبات هویتی خویش را در چارچوب سرزمینی ایران ممکن و مطلوب می‌دانند و سودا و برنامه‌ای برای جدایی از ایران و تجزیه سرزمینی آن ندارند.

با توجه به این موضوع مخالفت بخشی از جریانهای مرکزگرا با فعالان هویت طلب دو دسته نخست و یا دست‌کم سکوت تایید آمیز آنها در قبال سرکوب آنها توسط جمهوری اسلامی چه معنایی می‌تواند داشته باشد جز فهم نادرست کنش هویت طلبی و گرفتاری در دام تاریخی تئوری توطئه؟

در یک شرایط برابر همانگونه که اصلاح طلبان، سکولارها، جمهوری خواهان، سبزها و چپها حق دارند آرمانهای سیاسی خویش را بدون ترویج نفرت و خشونت تعقیب کنند، هویت طلبان نیز باید بتوانند بدون هراس از سرکوب و آزار برنامه سیاسی خویش را تعقیب کنند.

در یک شرایط برابر همانگونه که اصلاح طلبان، سکولارها، جمهوری خواهان، سبزها و چپها حق دارند آرمانهای سیاسی خویش را بدون ترویج نفرت و خشونت تعقیب کنند، هویت طلبان نیز باید بتوانند بدون هراس از سرکوب و آزار برنامه سیاسی خویش را تعقیب کنند.

البته این آزادی عمل نه تنها دو گروه نخست هویت طلبان که هویت طلبان جدایی خواه را نیز باید شامل شود.

باید بپذیریم که در یک جامعه دمکراتیک و در پرتو آموزه‌های نوین حقوق بشر اندیشه جدایی طلبی و پیگیری مسالمت آمیز آن اندیشه در عمل، کنشی است قانونی و در جوامع دارای تنوع قومی و ملی این علایق بخشی جدایی ناپذیر از زندگی سیاسی هستند.

آنچه باید به حق نگران آن بود نه علایق احتمالا جدایی طلبانه نزد برخی گروه ها و جریانهای سیاسی که افراطی بودن جریانهایی در هر دو سو است که برای تحقق آرمانهایشان هیچ خط قرمزی نمی شناسند و تمام روشها را مجاز می‌شمارند.

واقعیت این است که ما نه اخلاقا مجازیم و نه می توانیم با توسل به زور تمامیت ارضی ایران را برای همیشه حفظ کنیم.

اگر خواهان حفظ تمامیت ارضی ایران هستیم باید شرایطی را فراهم کنیم و ساختارهای سیاسی و اجتماعی را به شیوه ای بازسازی کنیم که حتی در نتیجه یک رفراندوم آزاد حق تعیین سرنوشت رایی جز رای به ماندن در چهارچوب سرزمینی ایران از صندوق رای هموطنان کرد و ترک و عرب و بلوچ بیرون نیاید.

 

http://www.bbc.com/persian/blogs/2013/08/130831_l44_nazeran_political_federalism

twitter
Youtube
Facebook