نامه مادر علی پژگل زندانی تبعیدی بلوچ خطاب به خانم اسما جهانگیر


نامه مادر علی پژگل زندانی تبعیدی بلوچ خطاب به خانم اسما جهانگیر

کمپین فعالین بلوچ .

کمپین فعالین بلوچ – علی پژگل زندانی سیاسی بلوچ اهل استان هرمزگان با حکم ۱۵ سال حبس در تبعید در زندان اردبیل مشغول تحمل حبس است. مادر این زندانی در نامه ای خطاب به اسما جهانگیر گزارشگر ویژه شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در امور ایران، با شرح درد و رنج ها و بی عدالتی هایی که بر وی و خانواده اش رفته، خواستار « آزادی و رهایی پسرش از این شرایط سخت و طاقت فرسا و شکنجه ها و بی عدالتی» شده است.

متن کامل این نامه را به نقل از هرانا در ادامه بخوانید؛

“با عرض سلام خدمت گزارشگر ویژه شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در امور ایران

سرکار خانم اسما جهانگیر؛

اینجانب آمنه کوه نشین فرزند غلام با شماره شناسنامه ۲۲۲۲، سن ۵۷ سال، ساکن شهرستان بندر خمیر واقع در استان هرمزگان، مادر زندانی علی پژگل فرزند صالح با شماره شناسنامه ۳۳۸-۰۲۹۵-۷ متولد ۹/۴/۱۳۷۰ می باشم.

من مادری هستم که سالهاست با درد و رنج روزگار سپری می کنم. من مادر پسری جوان هستم که در سن نوجوانی در ۱۸ سالگی یعنی هفت سال پیش، هنگامی که برای نماز صبح راهی مسجد شده بود، توسط مامورین وزارت اطلاعات دستگیر شد.

آمنه کوه نشین، مادر زندانی سیاسی بلوچ علی پژگل

پسرم مرتکب گناهی نشده بود و اینطور که خودش بعدها گفت، با اشخاصی ارتباط اینترنتی گرفت و به این خاطر دستگیرش کردند اما مرتکب عمل مجرمانه ای نشد. آن صبحی که پسرم علی دستگیر شد، مامورین اطلاعات بعد از دستگیری پسرم به خانه من هجوم آوردند و بازرسی از منزل کردند و با بد رفتاری و خشونت تمام رفتار کردند. انگار وارد میدان جنگ شده بودند. همه وسایل ها را به هم ریختند. قفل تمام کمدها را شکستند. هیچی گیرشان نیامد، اما آخرسر ترقه های بازی پسرم را جمع کردند و بردند.

نمی دانستم موضوع از چه قرار است. بدون هیچ توضیحی رفتند. بعد از نانوا محله شنیدیم که پسرم علی را بعد از زدن کلی کتک با خود برده بودند. وقتی فهمیدم نگرانی تمام وجودم را فراگرفت و سراسیمه به دادگاه، کلانتری، زندان و اطلاعات و هرجایی که به ذهنم می آمد سر زدم. اما هیچ جا خبری از پسرم نبود. و نیز بعد از چند روز از دستگیری پسرم، شوهرم یعنی پدر علی را که کارمند شهرداری بود، بدون هیچ دلیلی از کارش اخراج کردند. یک ماه بعد، پسر بزرگم عبدالمجید را که در لنج سازی مشغول به کار بود، خواستند ترور کنند. به طرفش تیراندازی کردند ولی شکر خدا موفق نشدند و پسرم عبدالمجید جان سالم به در برد. بعد هم ناچار شد از کشور خارج شود و تا به امروز هم خبری از او ندارم. بعد از مدتی از خارج شدنش از کشور، خبر کشته شدنش را برای من آوردند ولی بعد خبر آمد که خبر کشته شدنش دروغ بوده. اما مشخص نشد کدام خبر دروغ بوده و کدام راست. ولی من بدون در نظر گرفتن این حرفها، هنوز هم منتظر پسرم عبدالمجید هستم و می دانم ان شاءالله پسرم برمیگردد.

بعد از ۷۰-۸۰ روز از دستگیری پسرم علی، به هر دری زدیم تا آخر فهمیدیم پسرم را وزارت اطلاعات زاهدان انتقال داده اند. بلافاصله راهی زاهدان شدم تا چشمم به جمال پسرم روشن شود، اما با برخورد تند و خشن وزارت اطلاعات زاهدان مواجه شدم. مامورین اطلاعات با گستاخی و بی رحمی، تنها جوابی که به من، یک مادر نگران که هفتاد-هشتاد روز بود از پسرم خبر نداشتم، دادند این بود: “از اینجا برو، پسرت را اعدام می کنیم.” بدترین جمله ای بود که در عمرم می شنیدم. بدترین جمله ای که می توان به یک مادر گفت: “از اینجا برو، پسرت را اعدام می کنیم.”

صالح پژگل، پدر زندانی سیاسی بلوچ علی پژگل

مدتی که در شهر بزرگ زاهدان که آشنا هم نداشتیم، بودیم، هر روز به ستاد خبری وزارت اطلاعات می رفتیم تا پسرم را ببینم یا حداقل خبری از او بگیرم. اما هربار با برخورد بد و تند مامورین وزارت اطلاعات مواجه می شدیم. می گفتند اگر برادرش عبدالمجید بیاید، آزادش می کنیم. تو برو پسرت را راضی کن تا برگردد تا برادرش آزاد شود. نهایتا بعد از ۴-۵ روز مراجعه به ستاد خبری و عدم ملاقات و گرفتن جواب درست، من و دخترم به عنوان تحصن کنار درب ستاد خبری وزارت اطلاعات نشستیم و این باعث شد ۵ دقیقه ملاقات با پسرم بدهند. پسرم پیر و فرتوت شده بود. انگار کس دیگری شده بود. مثل سیبی شده بود که مدت ها در جای خشک و گرم  باشد. خشک و رنگ پریده شده بود. تمام ۵ دقیقه گریه کردم. تا اینکه مامورینی که هنگام ملاقات کنارمان بودند پسرم را از پیشم بردند. گفتند وقت تمام شد.

بعد از آن، پسرم هفته ای یکبار آن هم ۲ الی ۳ دقیقه از اداره اطلاعات با ما تماس می گرفت. بعد از ۹ ماه از اطلاعات به زندان زاهدان منتقل شد. ۴ ماه هم در زندان ممنوع الملاقات بود. و هیچ تماسی نداشت و هر موقع خواستیم پیگیر کارش شویم، به بن بست خوردیم. از طرفی هیچ کس جوابگو نبود، نه دادگاه، نه زندان نه اطلاعات. هیچ کس به ما جوابی نمیداد. با ما برخورد خشن و غیرانسانی داشتند. با یک مادر که فقط قصد دیدار فرزندش را دارد، برخورد خصمانه معنایی ندارد. حتی اگر فرزندم از نظر قانون ضد انقلابی هم باشد. ولی من به عنوان مادر نگران و پیگیر موضوع بودم.

از آنجایی که پسرم وکیل نداشت، از طرف دادگاه یا اطلاعات برای پسرم یک وکیل تسخیری که پسرم نه میشناخت و نه تا روز دادگاه دیده بودش، تعیین کرده بودند که این هم خودش به معنای نداشتن وکیل بود. باید تمام تلاشم را می کردم تا پسرم آزاد شود.

تنها پسرم محمد که آزاد بود، بزرگتر از علی و کوچک تر از عبدالمجید هست، بعد از هفت ماه از دستگیری علی، او هم به اتهامات امنیتی دستگیر شد.

پسرم علی بعد از پرونده سازی های دروغین و اتهامات  بی اساس و جلوه دادن ترقه های بازی پسرم به عنوان مواد منفجره جنگی به پانزده سال و یک سال حبس و پسرم محمد هم به سه سال زندان و ۵ سال حبس در تعلیق محکوم شد.

این شد که هر سه پسرهایم را از من گرفتند و من، پدر پیرشان را همراه کلی مشکل و سه فرزندِ عبدالمجید تنها گذاشتند.

اما امروز از گفتن و نوشتن این نامه که برایم دارند می نویسند و خودم سواد نوشتن ندارم، این نیست که پسر بزرگم عبدالمجید بعد از ترور نافرجامش در کشور غریب مفقود شده و سه فرزندش بدون سایه پدر زندگی می کنند و یا اینکه همسرم بعد از این همه سابقه کار از محل کارش ناگهانی اخراج شد ویا اینکه پسر کوچکم محمد دستگیر، محاکمه و زندانش را تا آخرین روز سه سال تحمل کرد و در شرایطی تحمل زندان کرد که از بیماری نا و توانی نداشت. قصدم گفتن این ها نیست. بلکه قصدم گفتن شرایط پسرم علی است که تا امروز ۷ سال است در زندان و محل تبعید به سر می برد. بدون هیچ جرم و تقصیری.

پسرم علی هر روز در شکنجه و انواع تحقیر و تبعیض تحمل زندان می کند و در دورترین و سردترین جای کشور تبعید و اسیر است. درد پسرکوچکم علی دیگر عیرقابل تحمل شده. زیرا که با بهانه های مختلفی همیشه مورد شکنجه قرار می گیرد. تا جایی که اثر شوکر برقی و باتوم و دستبند و پابند روی بدنش مانده.

پسر کوچکم علی که اگر روزی از او دور می شدم، بی تابی میکرد و اکنون محکوم به زندان و تبعید شده، چرا شکنجه می شود؟ چرا در تبعیض قومی و مذهبی است؟ چرا در محدودیت تلفن و ملاقات که حق هر انسانی هست.

من به عنوان یک مادر، می خواهم صدایم به گوش جهانیان برسد. میخواهم بپرسم چرا امروز حال و روز من، یک مادر سنی ایرانی اینطور باشد؟ چرا کسی جوابگونیست که فرزندانم که مرتکب گناه و جرمی نشده اند، باید تقاص پس بدهند؟ چرا باید بچه های مرا درست عبرت کنند برای جوانان مملکت؟ چرا باید از کاه کوه بسازند؟ چرا باید ترقه های بازی پسرم را مواد منفجره جنگی جلوه بدهند؟ چرا باید یک رابطه ساده اینترنتی پسرم را با کسانی که نمی شناخت، باید عضویت در گروه مخالف نظام جلوه بدهند؟ چرا باید برادر کوچک را به خاطر برادر بزرگتر گروگان بگیرند؟

اگر ایمان و امید و اعتقادم به پروردگار نبود، امروز از این دنیای پر از ظلم و بی عدالتی خداحافظی کرده و به زندگی ام پایان می دادم. ولی همین ایمان و اعتقاد و امیدم به پروردگار مرا کفایت کرده و صبور ساخته تا با این مصیبت های غم انگیز کنار بیایم.

حال از شما سرکار خانم محترم اسما جهانگیر خواهشمندم با عنوان مسئول گروه ویژه شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در امور ایران، به فریاد این مادر که سال هاست در غم و اندوه پسر کوچکش به سر می برد، برسی و اقدامات لازم را برای آزادی و رهایی پسرم از این شرایط سخت و طاقت فرسا و شکنجه ها و بی عدالتی انجام دهید.

با سپاس و تشکر از شما آن مقام محترم
آمنه کوه نشین
مادر زندانی علی پژگل فرزند صالح”

http://www.balochcampaign.info/?p=1074 8

twitter
Youtube
Facebook