روحاني را نميشناسند. نميدانند روستايشان، يكي از روستاهايي است كه صددرصد مردمش به روحاني راي دادهاند.
يكي ميگويد: «من ديدمش اما اسمشو بلد نيستم. » با صداي تشر معلم ميخندند و بر ميگردند سر قرآنهايشان. باز شروع ميكنند به خواندن. بسياري از اين دختران به خاطر تعصبات خانوادههايشان يا دوري دبيرستان از روستا، تنها تحصيلات ابتداييشان را به پايان ميرسانند و آرزوهاي دور و درازشان براي پزشك و معلمشدن دستنيافتني ميماند.
باخور، دهيار روستاي رادو ميگويد: «انتظار ما از آقاي روحاني تامين نيازهاي اوليه است.» با خنده ادامه ميدهد: «طبق جدول مازلو، مردم ما هنوز ته جدول ماندهاند. مردم آب ميخواهند.»
يارانه نخواستيم امكانات ميخواهيم
اميد آورديد، آب بياوريد
زهرا روستا
باد ميآيد و گرماي شرجي تابستان چابهار قابل تحملتر ميشود، اما رفت و آمد اهالي روستاي رادو در بخش پُلان، در اين ظهر تابستاني كمرنگ است. تنها صداي بازي دختركان از مسجد روستا به گوش ميرسد، دختران نوجوان فراغتشان را با آموزش قرآن در مسجد ميگذرانند، جلوي در مسجد جمع شدهاند و همين كه ماشين ميايستد، ميدوند داخل و از پشت ميلههاي پنجره به بيرون سرك ميكشند.
روحاني را نميشناسند. نميدانند روستايشان، يكي از روستاهايي است كه صددرصد مردمش به روحاني راي دادهاند.
يكي ميگويد: «من ديدمش اما اسمشو بلد نيستم. » با صداي تشر معلم ميخندند و بر ميگردند سر قرآنهايشان. باز شروع ميكنند به خواندن. بسياري از اين دختران به خاطر تعصبات خانوادههايشان يا دوري دبيرستان از روستا، تنها تحصيلات ابتداييشان را به پايان ميرسانند و آرزوهاي دور و درازشان براي پزشك و معلمشدن دستنيافتني ميماند.
باخور، دهيار روستاي رادو ميگويد: «انتظار ما از آقاي روحاني تامين نيازهاي اوليه است.» با خنده ادامه ميدهد: «طبق جدول مازلو، مردم ما هنوز ته جدول ماندهاند. مردم آب ميخواهند.»
آب هوتك روستاي رادو به انتها نزديك شده است. هوتكها درياچههاي كوچك طبيعي هستند كه آب باران يا مسيرهاي فرعي رودخانه در آنها جمع ميشود. دورتادور هوتك را حصاري تُنُك از نخلها گرفته است. سگي از لاي نخلها بيرون ميآيد، با كش و قوس سر ميخورد و خود را به آب مياندازد و شنا ميكند. آنسوتر بزها با توانايي بالايشان در فرود آمدن از شيبِ ديواره هوتك، خود را به لب آب ميرسانند و شروع ميكنند به خوردن آب. در خانهاي باز ميشود، زني دبهاي آب در دست، خود را ميرساند به كنار هوتك، پايين ميرود و ظرفش را پر از آب ميكند، ميگذارد روي شانهاش و راهي خانه ميشود. همزيستي دردآور انسان، حيوان و دام در اكثر روستاهاي بلوچستان رايج است. اهالي روستا ميگويند، گاهي حيوان مرده نيز در اين آب پيدا ميشود.
بالاترين راي روحاني از سيستان و بلوچستان بود و در اين ميان مردم چابهار بيشترين راي را به او دادهاند و در بخش پلان چابهار تقريبا تمام مردم به روحاني راي دادهاند. روستاهايي كه صد درصد مردم آن رايي جز روحاني نداشتند، مهمترين انتظارشان از رييسجمهور آب است.
از زماني كه سدسازي روي رودخانه كاجو آغاز شد شرايط منطقه تغيير كرد، سدسازي و تغييرات اقليمي دست به دست هم دادند تا دشت سرسبزي كه در آن انواع حيوانات و پرندگان زندگي ميكردند، به زمينهاي خشك و باير تبديل شود.
آقاي باخور ميگويد: « سالها قبل با موتورم از جاده روستا رد ميشدم كه غريبهاي برايم دست تكان داد، سوارش كردم تا برسانمش به خانه، به من گفت مهندس است و در پروژه سدسازي كار ميكند. من با تعجب پرسيدم كدام سد؟ گفت سد زيردان روي كاجو. باورتان ميشود در كنار ما سد ميساختند و ما نميدانستيم؟» بعد ادامه ميدهد: « اگر آن وقتها اينترنت و فضاي مجازي بود شايد ميتوانستيم اعتراض كنيم و جلوي سدسازي را بگيريم.»
اينجا آب پشت سدها بلاتكليف مانده است، اهالي روستا ميگويند حدود چهار، پنج ماه است آبي از پشت سدها جاري نشده است. زمينهاي اطراف تشنه هستند و تشنگي را ميتوان روي شاخههاي خشك و تكيده درختان چِش احساس كرد. درختان تنومند چِش در بلوچستان، بسان گزها در سيستان دوام آوردهاند و خشكي نتوانسته آنها را از اينجا براند، كاري كه با مردم كرد. بستر كاجو خشك شد و بسياري از مردم كه ديگر قادر به كشاورزي و دامداري نبودند به حاشيه شهر چابهار مهاجرت كردند.
روستاهاي پاييندست سد با تانكر آبرساني ميشوند. سهميه روزانه آب هر نفر ١٥ ليتر است. آب را در حوضچههاي رو بازي ذخيره ميكنند كه معمولا پر از كثيفي و لجن است. در گرماي طاقت فرساي تابستان چابهار، سهميه ١٥ ليتري آب كفايت نميكند و مجبورند از آب هوتك براي شستوشو و گاهي پخت و پز و نوشيدن استفاده كنند.
باخور ميگويد: «همين سهميه آب هم بر اساس آمار مركز بهداشت به مردم داده ميشود و آمار مركز بهداشت با جمعيت واقعي روستا متفاوت است، در نتيجه خيليها بدون سهميه ميمانند.»
مردم رادو از دولتي كه به گفته خودشان به هزار اميد به آن راي دادهاند چيزهاي زيادي نميخواهند، حق طبيعي هر انسان از زندگي را ميخواهند. آب، شناسنامه، آموزش. زنان روستا زياد اهل بيرون آمدن از خانه نيستند. در يك اتاق جمع شدهاند و مشغول سوزندوزي هستند. سرگرمي بسياري از زنان بلوچ همين سوزندوزي است. نخ و پارچه و سوزن در دستشان باشد، هزار رنگ و نقش در ميآورند و ملالشان از نداشتهها را با دوختن روي پارچه كم ميكنند.
نازي ميگويد: «اينجا براي آقاي رييسي تبليغات وسيعي شد، اما مردم روستاي ما به آقاي روحاني تمايل بيشتري داشتند. گرچه خيلي به حال ما فرقي ندارد چه كسي رييسجمهور بشود، اما احساس كرديم حضور روحاني برايمان بهتر است.»
انيسا ميگويد: «اصلا آقاي روحاني ميداند همچين روستايي وجود دارد كه حالا برايش مهم باشد صد در صد مردم روستا به او راي دادهاند؟ ما به ايشان راي داديم چون گزينه بهتري نداشتيم. يك سري برنامهها را شروع كردهاند در چابهار با اميد اينكه اين برنامهها به ثمر برسد راي داديم.»
دختر جوان ديگري درباره انتظارش از روحاني با لبخند ميگويد: «مگر اصلا قرار است روحاني كاري انجام دهد كه ما از او چيزي بخواهيم؟ راي ما به ايشان براي اين بود كه شرايط سخت زندگيمان از اين بدتر نشود.»
انيسا ادامه ميدهد: «از آقاي روحاني ميخواهم به روستاي ما بيايند و ببينند مردم با چه شرايطي زندگي ميكنند. به روحاني بگوييد بيايد پلان، بيايد دشتياري و روستاهاي ما را ببيند. مردم تهران به او احتياجي ندارند، ما اينجا به او نياز داريم كه حتي آب هم نداريم. در اين روستا دهها نفر از جوانان معلم هستند اما يا خريد خدماتي كار ميكنند يا بيكارند. برادر من مهندس معماري است، اما كاري برايش پيدا نشده و در حال حاضر شاگرد مغازه است.»
نازي ميگويد: «ما دختران اجازه نداشتيم از خانه بيرون برويم و در روستاها براي آقاي روحاني تبليغات كنيم اما در فضاي مجازي و گروههاي تلگرام با همه بحث و همه را تشويق ميكرديم به ايشان راي بدهند. حتي وقتي ما را دعوت كردند و براي آقاي رييسي تبليغ ميكردند، به آنها ميگفتيم خودمان انتخاب ميكنيم به چه كسي راي بدهيم. اينجا تعصبات دست و پاي ما را بسته، شنيديم ايشان گفتند وزير زن در كابينه ميگذارند، اگر زنان بيايند شايد بهتر شرايط ما را درك كنند و كمكمان كنند.»
زن ميانسالي موهاي مجعد دختركش را نوازش ميكند. فارسي نميداند، به بلوچي ميگويد: «به روحاني بگو به اين بچه شناسنامه بدهد براي بچههاي من كه شناسنامه ندارند چه فرقي ميكند چه كسي رييسجمهور باشد.»
وقتي از وعده يارانه چند برابري برخي كانديداها صحبت ميشود، زني كه كودكانش شناسنامه ندارند ميگويد: «براي كسي كه شناسنامه ندارد، يارانه چه فايدهاي دارد؟» انيسا ميگويد: «به ما گفتند يارانه بيشتر شرايط زندگي را سختتر ميكند. ما فضاي آموزشي ميخواهيم. درمانگاه و مركز بهداشت از يارانه بيشتر به كار ما ميآيد. آب سد را باز كنند مردم خودشان كار ميكنند، خاك اينجا اگر آب باشد بركت دارد.»
زاهد پسر جواني است كه روستا به روستا براي روحاني تبليغ ميكرده، ميگويد: «گرايش سياسي مردم ما به سمت اصلاحطلبان است و چون اصلاحطلبان از روحاني حمايت كردند ما با اميد به تغيير به او راي داديم. در دولت روحاني اختلافات قومي و دوري مردم از بدنه دولت كم شده بود و در استخداميها و گرفتن نيروهاي بومي كمي تجديدنظر شد. انتظار داريم دولت جديد از جوانان شايسته بلوچ بيشتر استفاده شود تا آنها اميد و انگيزه بگيرند.» يكي ديگر از جوانان روستا ميگويد: «احتمالا روحاني براي انتخاب وزير اهل سنت تحت فشار است، اما لااقل شرايط كاري اهل سنت را تسهيل كند.»
روستاي مرادبازار؛ دلهاي مردم پر اميد است و منتظرند
در حاشيه شهر چابهار محلهاي وجود دارد به نام مرادآباد. زاغههايي كه كشيده شدهاند در امتداد اين شهر ساحلي؛ بيآب، بيبرق، بيسقفي محكم با كودكاني بيمار و رنجور، مرداني بيكار و زناني پراز درد. اين مردم اهالي روستاي مراد بازار از بخش پُلان هستند كه خشكسالي و اميد پيدا كردن كار آنها را از روستايي دور به شهر كوچانده است. روستاي مرادبازار، از روستاهايي است كه صد در صد مردمش در انتخابات رياستجمهوري به روحاني راي دادهاند.
از بازار مركز بخش پلان بايد عبور كرد تا به روستاي مراد بازار رسيد. بازار در بلوچي به معناي آبادي است و اين بازار غمگينتر و متروكتر از آن است كه بتوان به آن آبادي گفت. مردان دستفروش در دو سوي خيابان نشستهاند و در اندك مغازههاي موجود، مشتريان و كسبه مشغول چانهزدن هستند. ظاهرش جوري است كه انگار لحظاتي قبل توفاني سهمگين همهچيز را در هم ريخته است. اينجا مركز تجاري اصلي دو بخش پُلان و دشتياري در چابهار است.
دهيار روستا، آقاي بلوچ، در راه به همسرش زنگ ميزند و ميگويد: «خبرنگار از روزنامه تهران آمده از ما گزارش تهيه كند.» همسرش از پشت تلفن ميگويد: «مگر روزنامه تهران بيكار است كه از ما گزارش تهيه كند. اصلا كي بلند ميشه بياد روستاي ما اين همه راه.» و تلفن را قطع ميكند.
خورشيد نور زردش را پهن ميكند روي دشت، برق زرد رنگي پخش شده است روي خانههاي خشت و گلي روستا. در مرادبازار هنوز سيماي صميمي كاهگل و خشت و گل جايش را به ساختوسازهاي خشن آجري نداده است. زيباست اما متروك. حتي اثرات توفان سهمگين گنو در هفت، هشت سال پيش هنوز بر سيماي روستا ديده ميشود. خانههايي بدون سقف با درهايي بسته. سالهاست بسياري از اهالي اين روستا به حاشيه شهر مهاجرات كردهاند و آن جا مرادآباد ديگري براي خودشان ساختهاند.
قصه تمام مردم روستاهاي اين بخش آب است و سدي به نام زيردان كه برايشان رقيب قدرتمندي است. ناكو للو در كنار شترهايش شير ميدوشد. از گذشته ميگويد و زماني كه رودخانه كاجو خشك نبود و اينجا خودش مهاجر پذير بوده است. ناكو للو روحاني را زياد نميشناسد، به او راي داده چون تمام طايفهاش به روحاني راي دادهاند.
آقاي بلوچ ميگويد: «مسوولان گفتند اگر سد نبود آب كاجو به دريا ميريخت اما مردم آن قديمها نميگذاشتند آب به دريا برسد. مردم آب را ذخيره ميكردند، آن زمان خودشان بند درست ميكردند يا آب را هدايت ميكردند به زمينهايشان.»
مدرسه مراد آباد كه سالها از احداث آن گذشته ديگر متروك شده و حالا به همت خيرين مدرسه جديدي در آن در حال ساخت است. اما كلاسهايش براي دانشآموزان شش پايه كفايت نميكند. در هواي نسبتا خنك عصرگاهي، بچهها روي جاده خلوت ورودي روستا، درحال بازي هستند. دختركي از آن سوي جاده، دوان دوان به طرف هوتك روستا ميآيد، لوله سياه رنگ درازي در دستش است. مردم ميگويند اين جاده اصلي در دولت روحاني كشيده شده و بسياري از مشكلاتشان را حل كرده است.
دخترك خودش را ميرساند به هوتك؛ جايي كه آب از شدت كثيفي به رنگ سبز درآمده است. زبالهها در كرانههاي كوچكش جمع شدهاند. لوله سياه را در آب ميگذارد، به خانه ميرود و پمپ را روشن ميكند تا آب برسد به خانه. يكي از اهالي روستا كه از اينجا به چابهار كوچ كرده و حالا براي سركشي به اقوام آمده ميگويد: « خيلي ناراحتكننده است كه مردم از اين آب ميخورند. تمام بچههاي ما مريض هستند. عفونت روده و هزار جور مريضي به خاطر خوردن اين آب آلوده گرفتهاند. درست است مردم ما از آبي بخورند كه حيوانات در آن رفت و آمد ميكنند و حتي در آن ادرار ميكنند؟» بغض گلويش را گرفته و ادامه نميدهد.
عبدالله، يكي از جوانان فعال روستا ميگويد: «مردم ما دلهايشان پر اميد است و منتظرند. اميدوارم آقاي روحاني اميدمان را نااميد نكند. ما به روحاني راي داديم تا همانطور كه خودش گفته ميوههاي برجام را بچينيم. در اين چهار سال تحولات فرهنگي هم در بلوچستان رخ داد؛ دولت جوري رفتار كرد كه مردم احساس يكي شدن با دولت را داشتند. اين دولت مردمي بود. انتظار داريم اين تحولات فرهنگي ادامه يابد.»
صداي اذان عصرگاهي از مسجد بلند شده است و مردان از جاهاي دور و نزديك خود را به مسجد ميرسانند، مولوي مسجد هم از بيآبي گلايه دارد: «از روزي كه سد زيردان ساخته شد اين مشكلات براي مردم به وجود آمد. ما انتظار داريم به ما آب برسانند. بيمارستاني در مركز بخش پلان است كه در زمان آقاي رفسنجاني كلنگ خورد اما هنوز بعد از گذشت اين همه سال ساخت و ساز آن آغاز نشده است. اگر اين بيمارستان تجهيز شود بسياري از مشكلات درماني مردم حل ميشود.» يكي از اهالي با خنده ميگويد: «هر دولتي آمده يك كلنگي به اين بيمارستان زده و رفته.»
دهيار روستا ادامه ميدهد: «بيمههاي درماني در اين دولت و خدمات درماني رايگان كمك بزرگي به ما بود. در چابهار بعد از چندين سال دستگاه امآراي آوردند، ما انتظار داريم در پلان هم خدمات درماني افزايش يابد. رفت و آمد به شهر و بيمارستان چابهار براي مردم سخت است. بهتر است بخش به اين بزرگي بيمارستاني مستقل داشته باشد.»
عبدالله ميگويد: «مردم مكران زمين كمتوقع هستند، قانعاند. اما هنوز در بسياري از جاها حتي امكانات اوليه زندگي برايشان فراهم نشده.»
جوان كه حالا بغضش را قورت داده ادامه ميدهد: «پزشك با تجربه ميخواهيم، نه كساني كه ميآيند اينجا تجربه كسب كنند و بعد بروند شهرهاي ديگر.»
وقتي صحبت از يارانههاي چند برابري ميشود، همه لبخند ميزنند. يكي از اهالي ميگويد: « آقاي جهانگيري ميگفت اگر به شما ٢٠٠ هزار يارانه بدهند، ٤٠٠ هزار تومان از جيبتان درميآورند. مناظرهها را كه ديديم از خير اين يارانه گذشتيم.» يدالله كه هشت سال پيش تمام زندگياش را در توفان گنو از دست داده به روحاني راي داده است. دليل خاصي ندارد؛ فقط چون همه به روحاني راي دادهاند، او نيز چنين كرده. يدالله قبل از توفان گنو، وامي براي دامدارياش گرفته بود و با توفان همهچيزش نابود شد. اومانده بود و قسطهاي بانكي كه با قرض گرفتن از آشنايان پرداخت كرده و حالا به همه بدهكار شده. دامدارياش از زمان توفان دست نخورده باقي مانده است. به همه نشان ميدهد چطور زندگياش را به توفان باخته و بعد از چند سال نتوانسته درست كند. دامداري درهم شكسته و ويران است، مثل تمام زندگي اين مرد پنجاه و چند ساله.
مجتمع روستايي دلگان؛ شناسنامه ميخواهيم
دختران شالهاي رنگي به سر انداختهاند و در كنار هم نشستهاند. ايوان خانه پر شده است از دختران رنگارنگ. صدايشان در فضا پيچيده است، سرهايشان را تكان ميدهند و مدام تكرار ميكنند: «هل اتيك حديث الغاشيه». قرآنها روبهرويشان باز است و آثار گرما روي صورتشان هويداست ولي باز هم لبخند ميزنند. اينجا روستاي سيتل دلگان است. جايي در دشتياري شهرستان چابهار. دشتياري؛ دشتي كه به گفته ساكنانش ديگر ياري ندارد. چرا؟ چون آب ندارد.
تمام مردم اين روستا به روحاني راي دادهاند. البته آنها كه ميتوانستند راي دهند، بسياري از اهالي شناسنامه ندارند. ميگويند روحاني به چابهار ميآيد و ميرود، حتما قرار است برايمان كاري انجام دهد. به او راي داديم. بيكاري اينجا بيداد ميكند. نه دامي برايشان مانده و نه زمين كشاورزي.
زني كه كودكان در خانهاش جمع شدهاند و او به آنها قرآن ياد ميدهد، از گرماي هوا و وضعيت نامطلوب برق روستا گلايه دارد. ميگويد: «بچهها را بيرون نشاندهام تا از گرما خفه نشوند. اينها نه تفريحي دارند نه سرگرمي، نه مدرسه درست و حسابي. خيليهاشان ترك تحصيل كردهاند. حتي زيرانداز نداريم زير پايشان پهن كنيم. من اين بچهها را جمع ميكنم و به آنها رايگان قرآن ياد ميدهم.»
يكي از كودكان را از جمع بيرون ميكشد. مادرش را هم صدا ميكند. هيچ كدام فارسي بلد نيستند اما كودك آرام و سر به زير سعي ميكند به فارسي بگويد سجل ميخوام تا برم مدرسه.
آقاي كريمدادي، دهيار روستاي مزن پادِ دلگان ميگويد: «١١ روستا در مجتمع دلگان وجود دارد كه از مجموع سه صندوق، در اين ١١ روستا تنها دو سه راي به كانديداهاي ديگر داده شده بود. ما از آقاي روحاني انتظار داريم حداقل تشنگي ما را رفع كند. مردم ما لب اقيانوس هستند اما تشنهاند.»
روستاي سيتل دلگان، از روستاهاي بخش پُلان هم محرومتر است. خانه و زندگي مردم را گردي شوم از فقر پوشانده است. لولهكشي آب ندارند، وضعيت بهداشت و سلامت، مشكلات جدي دارد. در خانههاي گرم، بدون هيچ وسيله سرمايشي تابستان گرم را سر ميكنند. بيشناسنامگي هم گره كوري است روي باقي دردها.
پيرزن تنها عضو خانوادهاش است كه شناسنامه ندارد. نميداند چرا به او شناسنامه نميدهند و چرا در پروندهاش سالها گير افتاده است. خانوادههاي زيادي هستند كه اين مشكل را دارند، برخي از اعضاي خانواده شناسنامه ندارند و حتي با وجود تاييد آزمايش DNA هنوز موفق به دريافت شناسنامه نشدهاند. غدههاي روي بدنش را نشان ميدهد، چند تا روي كمر و چند تا روي سر. علتش را نميداند و تا به حال به پزشك مراجعه نكرده، بيمه ندارد.
شعيب پرموته از اعضاي شوراي روستاي دلگان مدرسه قديمي روستا را نشان ميدهد؛ مدرسهاي كه قدمتش به قبل از انقلاب ميرسد. حالا بيدروبيپنجره و بينيمكت پذيراي دانشآموزان پايههاي مختلف تحصيلي روستاست. ميگويد: «دلم براي اين مدرسه ميسوزد، حيف است بزرگان زيادي از دلگان در آن درس خواندهاند و حالا به اين حال و روز افتاده است.»
شعيب يكييكي خانهها را نشان ميدهد، در هر خانه، فقر است كه خوشامد ميگويد. گرماي هوا و بيآبي، بويي تند و نامطبوع را از داخل خانهها به بيرون روانه ميكند. كودكان با پاهاي برهنه، تنهاي كثيف و بينيهاي آويزان كه نشان از مريضيشان دارد در ميان خاك و شاخههاي خشكيده درختان بازي ميكنند.
زني نوزادي را در آغوش گرفته و دوان دوان به بيرون ميآيد. رييسجمهور را نميشناسد. ميگويد حتي عكسش را هم نديده. تن رنجور نوزادش را نشان ميدهد كه بر اثر نوعي بيماري پوستي سوخته و پوستهپوسته شده و ورم كرده. نوزاد بيحال در آغوشش افتاده، ميگويد: «تو را به خدا اين بچه را به دكتر برسانيد، بيمارستان قبولش نميكند، ما شناسنامه نداريم، پولي هم نداريم به كسي پرداخت كنيم. دكترهاي پاكستاني اينجا ما بيشناسنامگان را درمان ميكنند اما پول زيادي ميگيرند و من توان پرداختش را ندارم.» كودك تكان نميخورد، جوري كه هر لحظه احساس ميشود نفسش بند آمده از گرما. ناي گريستن ندارد.
زني ميانسال كه از اختلالات رواني رنج ميبرد، دارد در خاك ميغلتد و زمزمه ميكند، تنش با خاك يكرنگ شده. آقاي كريمدادي توضيح ميدهد علاوه بر اين معلول ذهني، چند معلول جسمي هم در اين روستا هست كه بهزيستي قبولشان نكرده. از زن صدايي شبيه نالههاي ناشي از درد به گوش ميرسد. كمي استراحت ميكند و دوباره شروع ميكند به غلتاندن خودش روي خاك. شعيب سرش را پايين مياندازد و ميگويد: «اينجا هم جزيي از ايران است.»
مردم دشتياري با تمام اندوهشان از سختيهاي معيشت و بيمهريهاي طبيعت، هنوز براي زنده ماندن مقاومت ميكنند و اميدوارند به آينده. شعيب ميگويد: «اميد ما بلوچستانيها به اين دولت است.» با اندوه تلخي ادامه ميدهد: «اما اگر اين دوره هم اتفاقي نيفتد ديگر نميدانيم بايد چه كار كنيم.»
سدسازي و مشكلات مردم محلي
مشكلات آب منطقه از زبان معين سعيدي، رييس شوراي شهرستان چابهار: از زمان افتتاح سد زيردان در تيرماه سال ١٣٩٠ تاكنون تمامي آب بارانهاي فصلي در پشت اين سد ذخيره ميشود؛ درحالي كه مجتمعهاي بزرگ روستايي در بخشهاي پلان و دشتياري چابهار با بحران جدي آب مواجه هستند. به عنوان مثال پير سهراب ٢٦١ روستا دارد كه به خاطر عدم اجراي خط انتقال ١٤ كيلومتري از سد زيردان به پيرسهراب با بحران شديد آب مواجه است. اهميت اين انتقال آب زماني مشخص ميشود كه اگر اين خط لوله اجرا شود، ٢درصد به شاخص دسترسي به آب كشور اضافه ميشود. اجراي اين خط لوله مصوب شده است اما همچنان اجراي آن آغاز نشده است. استاندار سيستان و بلوچستان قول داده بود تا پايان سال ٩٥ مشكلات آب سيستان و بلوچستان مرتفع ميشود، بعد از عدم اجرايي شدن اين قول، در كميسيون اصل ٩٠ مقرر شد تا پايان سال ٩٦ مشكلات آب برطرف شود، اما به قدري در اين پروژهها تاخير صورت گرفته است كه مشخص نيست آيا تا پايان سال ٩٦ هم به اتمام ميرسند يا خير. اين مشكلات براي همسايگان سد پيشين در جنوب استان سيستانوبلوچستان نيز وجود دارد. سد پيشين براي بهبود وضعيت آب منطقه ساخته شد اما در عمل تعادل اكولوژيك را به هم زد و هيچ فكري براي وضعيت آب پاييندست سد نشد. نظام بهرهبرداري مردم از آب دچار مشكل شده است و وضعيت كشاورزي نيز بحراني است. براي پايين دست سدهاي زيردان و پيشين شبكه انتقال آب تعريف نشده است. در حال حاضر در سد زيردان حجم قابلتوجهي از آب موجود است اما آب منطقهاي اين آب را رهاسازي نميكند، درحالي كه حجم بسيار بالايي از اين آب در حال تبخير است. هر از چند گاهي با مكافات فراوان مسوولان را راضي ميكنيم دريچههاي سد را باز كنند و آب به بركههاي محلي مردم بيايد. در مورد خط انتقال آب از سد پيشين به شيرگواز با ٢٠٧ روستا هم با وجود وعدههاي مكرر وزارت نيرو هنوز هيچ اتفاقي نيفتاده است.
http://www.etemaad.ir/Default.aspx?NPN_Id=774&pageno=1