تاجزاده عزیز!
حقیقت، آینهای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست، هر کس تکهای از آن را برداشت، خود را در آن دید و پنداشت حقیقت تنها در دست اوست. در حالى که حقیقت پیش همگان پخش بود.
گفتگو، این آینههای شکسته را در کنار هم مى گذارد، تا حقیقت متکثرتری نمایان شود. مبنای فلسفی دمکراسی نیز جز هم نشینی این آینهها نیست.
اگر گفتگو، با معیارهاى گفتگوى صحیح، که حقیقت جویى، شنیدن سخن یکدیگر، شخصى نکردن، متهم نکردن یکدیگر، پاسخ شفاف دادن به سوالات مطرح شده، تحریف نکردن حرف یکدیگر و به حاشیه نکشاندن بحث است، به گفتمان همه ما تبدیل شود، و شنوندگان، به جاى هو کردن و هورا کشیدن، سخنان را بشنوند و استدلال برتر را بپذیرند، تاریخ ما ورق خواهد خورد.
دوست عزیزم مصطفى!
در غیابت به احترام آن که اهل گفتگوهستى، تمام قد مى ایستم. چرا که اگر گفتگو خاموش شود، سوءتفاهم و فریب و خشونت به صدا درخواهند آمد، و مى شود همانکه اکنون شده است. قصد من و شما به یقین مچ انداختن نیست، تا نتیجه اش تنها این باشد که در این بحث چه کسى برد و چه کسى باخت. که هر دوى ما سرما خورده زمستان یک استبدادیم و در جستجوى راهى براى خروج از این بن بست سیاه ملى.
با خشونت انقلاب و حمله خارجى مخالفم
مصطفى گرامى! علیرغم آن که با روشنى در نامه خود اعلام کردم:
“من همچنان امریکا را باعث کودتاى ٢٨ مرداد و استبداد بعدى آن در ایران تا زمان انقلاب ۵٧ مى دانم. ترامپ را آدمى از نظر روانى نامتعادل مى دانم و امیدوارم هرچه زودتر به دست مردم آمریکا عوض شود. همچنان با حمله خارجى مخالفم، و حمله دولت هاى خارجى را به قصد کمک به دمکراسى در ایران نمى دانم. اما دیگر باور هم ندارم حکومت ایران اصلاح پذیر باشد. خامنهاى آنقدر از ترس یا لجاجت، بر استبداد دینى اصرار مى کند که لاجرم با خشونت انقلاب و یا حمله خارجى هاى منفعت طلب عوض خواهد شد. در این صورت، تحمیل راه حل پر مصیبت حمله خارجی یا خشونت انقلابی بر کشور و ملت، مسئولیت اوست، و مسئولیت اصلاح طلبان بلاتکلیف، نه مردم جان به لب رسیده ایران.”
اما متاسفانه شما جورى سخن مرا نقد کردید، که خوانندگان از نامه شما چنین نتیجه گرفتند که انگار من با انقلاب خشن داخلى، حمله خارجى و سوریهاى شدن موافقم. حال آنکه من گفته بودم خامنهاى و تداوم اصلاحات ناکارآمد، لاجرم ما را به سوى این فرجام بد مى برد. اگر نمى خواهید به این فرجام بد دچار شویم، به سهم خود اصلاحات را اصلاح کنید.
دیکتاتورها انقلاب را تحمیل مى کنند
مهندس بازرگان گفته بود: “شاه رهبر انقلاب ایران بود. چون با اصلاح ناپذیرىاش مردم را به سوى انقلاب هدایت کرد.” من هم مى گویم: “خامنهاى رهبر انقلاب بعدى است. چون او با اصلاح ناپذیرى اش مردم را به انقلابى خشن هدایت مى کند. و با ایجاد ناامنى در خاورمیانه، اسباب حمله خارجىها به ایران مى شود.” از این کلام روشن من، نیت خوانى خلاف واقع، و متهم کردن گوینده به معنایى کاملا بر عکس آنچه گفته است، خارج از قواعد گفتگوى صحیح است.
درعین حال هیچ به سوال روشن من پاسخ ندادید که اگر حمله خارجی به طور مطلق بد است، چرا دولت اصلاحات، به همراه سپاه پاسداران در حمله به افغانستان با آمریکا مشارکت کرد؟
مصطفاى عزیز!
نگرانىات را از احتمال کشیده شدن ایران به خشونت انقلاب، حمله خارجى و جنگ داخلى در مىیابم. من هم چون شما نگران خشونتم، از آن بالاتر در تکاپوى جلوگیرى از خشونت بودهام. در هفتهاى که ایران در آتش جنبشى به حق مى سوخت، ضمن همراهى و تایید این جنبش با شکوه، تمام تلاشم را کردم تا فیلم سینمایى “پرزیدنت” که چهار سال پیش آن را در نقد خشونت دیکتاتورها و انقلابهاى خشن ساخته ام، از بى بى سى فارسى پخش شود. لینک فیلم را همینجا مى گذارم تا اگر آن را ندیده اید، ببینید.
به خلاف نظر شما، که همه آنها که در رسانه هاى خارج از ایران کار مى کنند را خشونت طلب مىدانید، من چنین نظرى ندارم. به عنوان نمونه، مسئولین برنامه آپارات بى بى سى با همان نگرانىهاى من و شما، پنج بار فیلم پرزیدنت را براى مخاطبان ایرانى، در همان هفته جنبش در ایران پخش کردند، تا نگذارند میوه انقلاب مردم جان به لب رسیده را آفت خشونت بخشکاند. تجربهها به ما آموخته است انقلابى که با خشونت پیروز شود، براى بقاى خود چاره اى جز خشونت نخواهد داشت و آن وقت مى شود همین جمهورى اسلامى.
ایرانیان به دنبال خشونت نیستند
مى دانیم که شما اصلاح طلبان به دنبال سوریهسازى نیستید، اما به من بگو کدام حزب، گروه، سازمان و چهره ملى شناخته شده ایرانى که خواهان سرنگونی استبداد دینى است و ایران را بدون ولی فقیه مىخواهد، به دنبال سوریهاى کردن ایران بوده و یا حتی کمتر از آن، خواستار اعتراضات خشونت آمیز مردم شده است؟ از آنسو، حتى بدنه سپاه و بسیج و روحانیت نیز به دنبال سوریهاى کردن ایران نیستند، چرا که ایران کشور آنها هم هست. و در چنان شرایطى زن و بچه خودشان هم در خطر مىافتند. ایران سرزمین همه ماست. خامنهاى هم که سوریه را سوریهاى کرد، ساکن ایران بود و خیالش از بیت و خانواده اش جمع بود. حتى فرماندهان سپاه او بیشتردیگران را به سوریه برده اند، تا این که واقعا خودشان در جنگ شرکت کنند. آنها انهدام سوریه را براى اسد مدیریت نظامى و مالى مىکنند. سربازان آنها بیشترحزب اله لبنان و سپاه فاطمیون از افغانستانى هاى مهاجر ایرانند. و جمعى از جوانان بىشغل براى گذران زندگى خانواده فقیر خویش، تحت عنوان مدافعین حرم به قتلگاه فرستاده مىشوند. و الا سردار سلیمانى فاتح چند جنگ، چرا تاکنون از دماغش هم خون نیامده؟! هربار که قیافهاش را مى بینى، انگار همین الان از حجله دامادى برگشته! او اگر در یک صحنه جنگ غیر واقعى سینمایى هم شرکت داشت، قیافه اش داغان تر بود و بالاخره یک خراشى به یک جایش وارد شده بود. مصطفى جان! فرماندهان سپاه دیرى است کاسب شدهاند و دشمنى و دوستىشان را منافع هر روزشان تعیین مى کند.
دوست عزیزم!
شما ارزش و بار کلمات را مى دانید، چرا به جاى آن که به وسعت اعتراضات اخیر اشاره کنید و بگویید در بیش از هفتاد شهر ایران مردم به خیابانها ریختند، تا آزادى را از کف استبداد باز پس بگیرند، با گفتن این که آنها تنها “متعرضین چند ده هزار نفره بودند”، بزرگى مردم جان به لب رسیده را نادیده مىگیرید و تحقیرشان مى کنید؟!
معترضین با ایثار جان خویش، حق اعتراض را به نظام استبداد دینى تحمیل کردند. مىگویى حکومت در برخورد با اینها عقلانیت به خرج داد و قیام این جوانان را درونى خواهد کرد. سرکوب و کشتن حداقل بیست و چند نفر و دستگیرى چهارهزار نفر اسمش عقلانى برخورد کردن است؟ مگر استبداد دینى، جنبش اصلاحات و جنبش سبز را درونى کرد که جنبش جان به لب رسیدگان را درونى کند؟ مهندس بازرگان که محبوب هر دوى ماست مى گفت: “حق گرفتنى است! نه دادنى.” خلاصه حرف جنبش اخیر هم این بود “رژیم ولایت فقیه برانداختنى است و نه اصلاح شدنى”.
رفیق ارزشمندم!
زمان را فراموش نکن. کندى حل مسایل، مردم خسته از استبداد و اصلاحات را به خشم و خشونت بیشترمى کشاند. اگر در سال ٨٨ اوضاع رو به بهبود مى رفت، خشم مردم تخلیه مى شد، اما اکنون هم خزانه دولت به واسطه اختلاسها خالى است. هم جیب ملت. مردم روز به روز خسته تر و خشمگین تر مى شوند. در سال ٨٨ مردم اینقدر خشمگین نبودند. آنها با راه پیمایى سکوت به خیابان آمده بودند، اما اکنون با فریاد و خشم بازگشته اند، اگر دو سال دیگر نظام استبداد دوام بیاورد، زلزله ى تغییر، ویرانگرتر از گذشته خواهد بود.
همانطور که آقاى خاتمى این روزها گفتند: “حوادث اخیر ناشى از اعتراض مردم و بى اعتمادى آنها به همگان از جمله به اصلاح طلبان است.” این مردم بى اعتماد شده، معترض و به خشم آمده را اگر با زندان و اعدام و شکنجه بترسانند، و اگر با سوریهاى شدن بترسانید، ممکن است تا مدتى میخکوب ترس شوند، اما اگر امیدشان را به همین فریاد خشمگین در خیابان نیز از دست بدهند، دیگر حتى خدا هم حریف آنها نیست و استبداد دینى را بدجورى فرو خواهند ریخت. گفتى به دنبال مقصر نباش. نیستم مصطفى جان. مقصرین معلومند. اما اگر علت را نیابیم، چگونه به دنبال راه رهایى بگردیم؟
مصطفى جان!
از معجزه گفتگو سخن مى گویى. معجزه گفتگوى چه کسى با چه کسى؟ مگر خامنهاى حاضر شد با موسوى و کروبى سخن بگوید؟ آن که اسلحه دارد با زبان گلوله با مردم سخن مى گوید. براى همین مردم بعد از چهل سال ناامید شدهاند و به خیابان ریختهاند. تازه آن که گرسنه است، اول نان مى خواهد. جوان فارغ التحصیل دانشگاه و اصلا هر جوانى بیکارى، اول کار مى خواهد. نقش اجتماعى مىخواهد. اجازه عاشق شدن و تشکیل خانواده مى خواهد. زن ایرانى اول رهایى از حجاب اجبارى را مى خواهد. اقلیت هاى دینى، اجازه دیندارى مدل خود را مى خواهند. براى اینها گفتگو چه معجزه اى مى کند؟ تازه مگر ولى فقیه، با درخواست خاتمى مبنى بر آشتى ملى موافقت کرد، که با مغضوبین و محرومین ایران گفتگو کند؟
مردم اصرار دارند جنگ سوریه و یمن، آموزش طالبان براى تروریسم در افغانستان و ارسال پول و تجهیزات ایرانى به حزب اله لبنان متوقف شود و هزینه هاى راه اندازى جنگ در کشورهاى دیگر زیر نام بودجه دفاعى کشور، صرف زندگى مردم همین کشور شود. با توقف ناامنى در خاورمیانه از سوى حکومت ایران، تحریم هاى جهانى برداشته شود و اقتصاد ایران شکوفا شود. گفتگوى من و تو و ما نیز، در نهایت باید راهى عملى براى درد و نیاز و رویاى مردم بیابد.
من شهروندم، نه سیاستمدار
من به عنوان یک شهروند سخن مى گویم، نه یک سیاستمدار. مصطفى جان! متوقع بودم، شما هنرمندان محترم اما خاموش ایران را هم به مشارکت در سرنوشت جامعه دعوت کنید و از آنها بخواهید که سخنى بگویند. چرا که هر کدام از آنها بر بخشى از جامعه ایران موثرند و سیمرغ وار مى توانند جامعه را به سمت آزادى هاى فردى و اجتماعى پرواز دهند. نه این که تلویحا بگویید تو هنرمندى، سیاست را به ما سیاستمداران کارکشته واگذار.
دموکراسی معادل انتخابات نیست. رژیم ایران اقتدارگرای انتخاباتی است.
شما دموکراسى را معادل انتخابات مىگیرید. مگر هیتلر از دل انتخابات مردم آلمان بیرون نیامد؟ دمکراسى منهاى رعایت موازین حقوق بشر مى شود آلمان هیتلرى. مى شود خمینى بعد از رفراندوم جمهورى اسلامى. مى شود احمدى نژاد بیرون آمده از انتخابات مهندسى شده. از مردم مى خواهید روى انتخابات آزاد تمرکز کنند. مگر ولى فقیه و استبداد دینى چنین اجازه اى را مى دهند؟! حتى اگر به فرض محال، انتخابات آزاد هم اتفاق بیفتد، آنکه برنده شد، مى تواند قدرت را به نفع خودش اعمال کند. مگر آنکه ملزم به رعایت موازین حقوق بشر باشد. و این دومى در هیچ حکومت دینىاى ممکن نیست.
شما مىگویید ایران رژیم نیمه دمکراتیک نیمه استبدادى است. مصطفى جان، این یک غلط مصطلح شده است. این رژیم دیکتاتورى و تمامیت خواه توامان است. شاه که دیکتاتور بود، دیگر به نیمه زندگى خصوصى ایرانیان کارى نداشت. اما این رژیم دیکتاتور و تمامیتخواه، حتى به عشق و نحوه پوشیدن و خوردن و خوابیدن مردم هم کار دارد. این رژیم نیمهدمکراتیک نیست، اقتدارگراى انتخاباتى است. رژیم اقتدارگرا انتخابات را صرفا برای استحکام پایههای خود بکار مى برد و هرگز نمیگذارد اداره امور کشور بدست صاحبان اصلی آن یعنی مردم و نمایندگانشان بیفتد. اختلا ف اصلی من و تو همین است. با انتخابات، جمهوری اسلامی اصلاح نمیشود. فقط استبداد دینی استمرار مى یابد و شما و همفکرانتان با شرکت بی قید و شرط در انتخابات محدود ومهندسى شده با نظارت استصوابی، نقشی جز استمراراستبداد دینی ایفا نکرده اید.
دوست حبس کشیده ام!
در شگفتم شما که خود به خاطر اعتراض به آزاد نبودن انتخابات و مداخله شورای نگهبان زندانی شدهای، چطور باز هم از “دموکراسی انتخاباتی” سخن میگویی و حال وعده استقرار “دموکراسی اعتراضی” را میدهی، بدون آنکه یادی به احترام از شهدا و بازداشت شدگان همین اعتراضات اخیر کرده باشی.
مصطفى جان! چگونه از داشتن “دموکراسی انتخاباتی”حرف میزنی اما حتی یک بار اشاره نمیکنی که در تمام این سالها هیچ کس اجازه نامزد شدن نیافته، مگر آنکه از فیلتر شورای نگهبان گذر کرده باشد و شورای نگهبان هیچ کس را تایید نکرده، مگر آنکه به وفاداری کامل او به ولی فقیه و جمهوری اسلامی اطمینان یافته باشد. شما که شعار ایران برای ایرانیان سر دادهاید، بگو کجا و کی به یک حزب یا فرد سکولار، یک حزب مخالف غیر حکومتى و یا یک منتقد نظریه ولایت فقیه، حتى در دوره اى که خاتمى در قدرت بود، اجازه فعالیت دادهاند که حال آنها را به جرم مسالمت آمیز رفتار نکردن نقد مى کنید؟ و حاکمیت هم آنها را محاکمه میکند و مجرم میانگارد؟ از جمله اختلافات مبنایی من با اصلاح طلبان این است که جمهوری اسلامی با اصل ولایت مطلقه فقیه، نه قابل اصلاح است، نه دموکراسی پذیر. ولایت مطلقه فقیه را تنها باید از فضای سیاسی و قانون اساسی ایران حذف کرد. و چون با راى و انتخابات و اصلاحات نمى شود، پس باید از طریق تظاهرات و اعتصابات و مخالفت هاى مدنى و تحریم انتخابات آن را بر انداخت.
اصلاحات اول باید خودش را اصلاح کند
اگر از گاندى و ماندلا حرف مى زنید، پس روش همانها را بروید. روش آنها بسیج همه مردم و متقاعد کردن آنها براى یک حرکت همگانى است. از قبیل مخالفت مدنى، تظاهرات خیابانى وسیع، اعتصابات سراسرى و همکارى نکردن با رژیم در هر زمینه ممکن تا به زانو در آوردن آن. قبل از آن که کار از دست عقلاى مردم در برود و خامنهاى با رفتارش، انقلابى خشن و یا حمله خارجى را به مردم تحمیل کند، اصلاحات را اصلاح کنید.
دو دهه اصلاح طلبى اثبات کرد که ره به جایی نبرده اید. بیاید و منصفانه و صادقانه خودتان را نقد کنید. اصلاح إصلاحات، یعنی إقرار به ناکارآمدى إصلاحات درون حکومتی، و اعتراف به اصلاح ناپذیری جمهوری اسلامی و رژیم مبتنی بر ولایت فقیه، و اصلاح ناپذیرى روش و منش خمینی و زمامداری خامنه ای. اگر راه و روش خود را اصلاح نکنید، به زودى ملت اصلاح طلبى را به عنوان یک آزمایش بیست سال شکست خورده، از صحنه سیاسی کشور حذف خواهد کرد.
جمهورى اسلامى ضد همه ادیان است
انقلاب اسلامی خشن ایران، کلیمى هاى ایران را به اسراییل فراری داد. (اکنون ٣۵٠ هزار کلیمى ایرانى در اسراییل زندگى مى کنند. خیلى از آنها آرزوى زیستن در ایران را دارند.) بعد حکومتىها گفتند همه یهودىها جاسوس اسراییلاند. حکومت اسلامى مسیحیان را تحت کنترل قرار داد و اگر کسی از خشونت حکومت جمهورى اسلامى آخوندى، به رویاى مسیح مهربان پناه برد، او را به زندان انداختند و بعضى را اعدام کردند. حکومت اسلامى زرتشتیها را به گوشهای راند، و حتی اگر مردم شهری مثل یزد، به یک نامزد زرتشتی شورای شهر خود رای دادند و او را برگزیدند، بی هیچ شرمساری رای آنان را باطل کردند و انتخاب آنان را مغایر اسلام دانستند. بهاییها را که بدتر از همه، داغ ودرفش کردند (٧٠٠هزار بهایى در ایران زندگى مى کنند.) مونا، دختر شانزده ساله بهایى و بیش از دوصد نفر از بهاییان را فقط به جرم آن که حاضر نشدند مسلمان شوند اعدام کردند. منتخبین جامعه بهایی را به زندانهای طویل المدت انداختند و برخى را اعدام کردند. جوانان بهایی را در کل از ورود به دانشگاه محروم کردند و ناچارشان کردند که از این مملکت بروند و بعد گفتند آنها جاسوس اسراییل و غرباند و از کشور فرارى شدند. بهاییان را نه تنها به مشاغل دولتی راه ندادند، که اگر کاسبی شخصى پیشه کردند، دکانهای آنها را بستند. حکومت متشرع اسلامى، دراویش را به اوین انداختند. حکومت شیعى افراطى، سنی هاى ایران را به حاشیه راند و به آنجا اجازه داشتن مسجد و اقامه نماز جمعه در تهران و مشهد و… نمیدهد… اما رهبران اصلاحات علیرغم چهل سال ظلم استبداد دینى، در سخن خود همچنان از عدم منافات حکومت دینى و جمهوری اسلامی با دمکراسی حرف زدهاند و مىزنند. آیا این همه شواهد و قرائن برای اصلاح ناپذیری جمهوری اسلامی کافی نیست؟!
جمهورى اسلامى در ایران، طالبان در افغانستان، داعش در بخشى از عراق و سوریه، به مردم دنیا در سه آزمایش جداگانه ثابت کردند، حکومت دینى با دمکراسى و حقوق بشر سازگار نیست.